سیر و سلوک معنوی

همان طور که در بحث اخلاق، مراتب گوناگونی وجود دارد، در تبیین مراتب سیر و سلوک اخلاقی نیز نظرات متفاوت وجود دارد. «محدثان» که اسلام شناسی آنان بر محور نقل است، مسائل اخلاقی و سلوکی را با برداشتهای خاصی که از قرآن و احدیث عترت (علیهم السلام) دارند تبیین می‌کنند. «متکلمان» نیز چون نسبت به اصول دین بینش کلامی دارند، اخلاق علمی و سیر و سلوک عملی را به روش متکلمان تشریح می‌کنند.

اما «حکیمان» چون بینششان بر مبنای حکمت متعالیه الهی است، اخلاق علمی و سیر و سلوک عملی را به روال خاص حکمت تبیین می‌کند و «عارفان» که جهان را براساس ظهور اسمای الهی مشاهده می‌کنند، اخلاق علمی و سیر و سلوک عملی را به گونه ای دیگر تبیین می‌کنند.

کمال آدمی حد فاصل و مرز میان عالم حیوانی و عالم روحانی است و آدمی این صورت آفریده شده از نطفه مخلوط، به جهت برخورداری از عقل ملکوتی و نفس ملکی در معرض امتحان ربوبی قرار گرفته و در این میان، به موجب فروغ عقل الهی، راه شکر و هدایت را از بیراهه کفر و ضلالت بازشناخته است؛ «إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً»: همانا ما راه هدایت را نمایاندیم، خواه شاکر باشد و بپذیرد یا ناسپاسی گوید و منکر شود. (سوره الانسان آیه ۳).

البته برخی از اندیشمندان سیر و سلوک را یک نوع حرکت به سمت متعالیه الهی می‌دانند و می‌گویند: مقدمه حقیقت سیر و سلوک الی الله در استمرار حرکت و حرکت باید با استمرارباشد، این نظریه درست است که؛ سرعت در حرکت اهمیت زیادی دارد. ولی آنچه که مهم تراست استمرار در حرکت آن است و آغاز این حرکت چهار قدم دارد:

گام اول، تجلیه: اهل معرفت از قدم اول تعبیر می‌کنند به «تجلیه»، یعنی آراستن ظاهر به آداب شرع و عمل کردن به دستورات شارع مقدس٫

گام دوم، تخلیه: گام دوم در این سیر «تخلیه» است. تخلیه پیراستن است نه آراستن؛ پیراستن باطن از رذائل اخلاقی و چه بسا پاک کردن و منزه کردن نفس از آثار آثام یعنی سیئات و گناهان است.

گام سوم، تحلیه:گام سوم که از آن تعبیر به «تحلیه» می‌کنند این است که انسان روح را به صفات ملکوتی کمالیه آرایش دهد و خود را متخلق به اخلاق الهیه کند.

گام چهارم: مرحله‌ای است که اهل معرفت از آن به «فناء فی‌الله تعالی» تعبیر می‌کنند و مرادشان این است که روح سالک یعنی همان شخصی که سیر معنوی می‌کند، از إنّیّت در شهود حق فانی شود؛ چه در رابطه با فعلش، چه صفتش و چه ذاتش. این تعبیر را به کار می‌برند که فناء فی الله عبارت است از: «فانی شدن روح از إنّیّت در شهود حق». از نظر مسیر معنوی، این آخرین منزل سیر و سلوک است؛ اما برای رسیدن به این مراتب، منازل و مقاماتی قائل‌اند که عملا باید طی شود و بدون عبور از آن منازل، وصول به حقیقی را غیر ممکن می‌دانند.

از طرفی نیزعرفان با حکیمان، هم  وجه مشترک دارد و هم وجوه اختلاف. وجه مشترک این دو در آن است که هدف هر دو رسیدن به «معرفة الله‏» است؛ اما وجه اختلاف این دو در این است که:

اول اینکه: از نظر حکما، هدف خصوص معرفة الله نیست، بلکه هدف معرفت نظام هستی است آنچنانکه هست. معرفی که هدف حکیم است نظامی را تشکیل می‌دهد که البته معرفة الله رکن مهم این نظام است، ولی از نظر عرفان هدف منحصر به معرفة الله است. از نظر عرفان معرفة الله معرفت همه چیز است، همه چیز در پوتو معرفة الله و از وجهه توحیدی باید شناخته شود و اینگونه شناسائی فرع بر معرفة الله است.

دوم اینکه: معرفت مطلوب حکیم، معرفت فکری و ذهنی است، نظیر معرفتی که برای یک ریاضیدان از تفکر در مسائل ریاضی پیدا می‌شود. ولی معرفت مطلوب عارف، معرفت‌حضوری و شهودی است، نظیر معرفتی که برای یک آزمایشگر در آزمایشگاه حاصل می‌شود. حکیم، طالب علم الیقین است و عارف، طالب عین الیقین.

سوم اینکه: وسیله ای که حکیم به کار می‌برد عقل و استدلال و برهان است، اما وسیله ای که عارف به کار می‌برد قلب و تصفیه و تهذیب و تکمیل نفس است حکیم می‌خواهد دوربین ذهن خود را به حرکت آورد و نظام عالم را با این دوربین مطالعه کند، اما عارف می‌خواهد با تمام وجودش حرکت کند و به کنه حقیقت هستی برسد و مانند قطره‌ای که به دریا می‌پیوندد، به حقیقت بپیوندد.

کمال فطری و مترقب انسان از نظر حکیم در فهمیدن است و کمال فطری و مترقب انسان از نظر عارف در رسیدن است. از نظر حکیم انسان ناقص مساوی است با انسان جاهل و از نظر عارف، انسان ناقص مساوی است با انسان دور و مهجور مانده از اصل خویش. عارف که کمال را در رسیدن می‌داند نه در فهمیدن، برای وصول به مقصد اصلی و عرفان حقیقی، عبور از یک سلسله منازل و مراحل و مقامات را لازم و ضروری می‌داند و نام آن را «سیر و سلوک‏» می‌گذارد. سیر و سلوک عبد به سوی خدا، سیری عمودی است؛ نه افقی و منظور از «عمودى‏» در این جا، عمودی در هندسه الهی است، نه در هندسه طبیعی.

یعنی به «مکانت‏برتر» راه یافتن است، نه به «مکان برتر» رفتن. از این رو زاد و توشه‌ای طلب می‌کند تا انسان را در سیربه مکان بهتر کمک کند.

خداوند از سیروسلوک به عنوان یک سفر صعودی وعمودی یاد می‌کند و در سوره «مجادله‏» می‌فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا قیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ وَ إِذا قیلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبیرٌ» ای کسانی که ایمان آورده‌اید، چون به شما گفته شود: «در مجالس جاى باز کنید»، پس جای باز کنید تا خدا برای شما گشایش حاصل کند و چون گفته شود: «برخیزید»، پس برخیزید. تا خدا [رتبه] کسانی از شما را که گرویده و کسانی را که دانشمندند [بر حسب] درجات بلند گرداند و خدا به آنچه می‌کنید آگاه است. (سوره مجادله، آیه ۱۱).

چنانکه در سوره «فاطر» از این سیر به «صعود» تعبیر شده است: «مَنْ کانَ یُریدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمیعاً إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ وَ الَّذینَ یَمْکُرُونَ السَّیِّئاتِ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ وَ مَکْرُ أُولئِکَ هُوَ یَبُورُ» هر کس سربلندی می‌خواهد، سربلندی یکسره از آنِ خداست. سخنان پاکیزه به سوی او بالا می‌رود و کار شایسته به آن رفعت می بخشد؛ و کسانی که با حیله و مکر کارهای بد می‌کنند، عذابی سخت خواهند داشت و نیرنگشان خود تباه می‌گردد. (سوره فاطر، آیه ۱۰).

بنابراین، از این دو تعبیر «رفع‏» و «صعود»، معلوم می‌شود که سیر و سلوک، عمودی و مکانت طلبی است، نه افقی و مکان خواهی؛ چون سیر به طرف مکان، گرچه مکان برتر باشد باز افقی است، نه عمودی و خدا از رفعت کسانی مانند حضرت ادریس (علیه السلام) که این سفر را پشت سر گذاشته‌اند، چنین یاد می‌کند: «و رفعناه مکانا علیا» و [ما] او را به مقامى بلند ارتقاء دادیم». (سوره مریم، آیه ۵۷).

که منظور از آن، مکانت عالیه است، نه مکان صوری و ظاهری و ذات اقدس خداوند در وصف خود نیز به عنوان کسی که دارای درجات رفیعه است یاد می کند: «رَفیعُ الدَّرَجاتِ ذُو الْعَرْشِ یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى‏ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ لِیُنْذِرَ یَوْمَ التَّلاقِ». بالابرنده درجات، خداوند عرش، به هر کس از بندگانش که خواهد آن روح [فرشته] را، به فرمان خویش می‌فرستد تا [مردم را] از روز ملاقات [با خدا] بترساند. (سوره غافر، آیه ۱۵).

کسی که سیر صعودی کند، «مرتفع‏» می‌شود و ذات اقدس اله از این سیر به «رفع‏» یاد می‌کند؛ بنابراین، سیرالی الله یعنی سیر به طرف درجات رفیعه و مؤمنان، از درجات رفیعه و عالمان، از درجات برتر و بیشتری برخوردارند و «کلمه طیب‏» هم به آن سمت صعود می‌کند و چون کلمه طیب که همان معرفت و عقیدت صائب است، با روح عارف معتقد عجین می‌گردد، بازگشت صعود عرفان و عقیده صائب به صعود عارف معتقد است.

خواجه نصیرالدین طوسی در کتاب «اوصاف الاشراف‏» برای مراحل سیر و سلوک، شش باب و برای هرباب، شش اصل ذکر کرده است، به استثنای آخرین باب که فنای در حق است و درجات و فصول آن نامحدود و ناپیدا کرانه است.

ایشان می‌فرمایند که: از آن جا که تخلق، سیری باطنی و عمودی است و سیر باطنی و عمودی نیز مانند سیر ظاهری و افقی، مسافت و مسیری دارد و مسافت و مسیر را می‌شود به درجات گوناگون تقسیم می‌گردد، مراحل سفر را به چهار مرحله تقسیم می‌نماید که در تمام مراحل آن «حق‏» حضور دارد:

سیر من الخلق الی الحق،

سیر بالحق فی الحق،

سیر من الحق الی الخلق بالحق،

سیر فی الخلق بالحق.

اول: سفر از خلق به حق واز کثرت به وحدت.

دوم: سیر از حق به حق و سفر در دریای وحدت و شهود اسماء و اوصافِ همان واحد یگانه و یکتا.

سوم: سفر از حقّ به خلق و از وحدت به کثرت آثار و افعال.

چهارم: سیر از خلق به خلق با صحابت حقّ و سفر از کثیر به کثیر در صحبت واحد یگانه.

سیر اول از مخلوق است به خالق. سیر دوم در خود خالق است، یعنی در این مرحله با صفات و اسماء الهی آشنا می‌شود و بدان ها متصف می‌گردد. در سفر سوم بار دیگر به سوی خلق باز می‌گردد بدون آنکه از حق جدا شود، یعنی در حالی که با خدا است به سوی خلق برای ارشاد و دست گیری و هدایت باز می‌گردد. سیر چهارم سفر در میان خلق است با حق. در این سیر عارف با مردم و در میان مردم است و به تمشیت امور آنها می‌پردازد برای آنکه آن‌ها را به سوی حق سوق دهد.

هر که را جامه ز عشقی چاک شد                   او ز حرص و عیب کلی پاک شد                

مراحل یاد شده عهده دار ترسیم خطوط کلی آن می‌باشد وهمسفران این سفر اعم از زن و مردند. در این وَفْد به سوی حقّ هیچ فرقی بین مذکر و مؤنث نیست، اساس عرفان که شهود واقع و کشف حقیقت است هم از سیر و سلوک در درجات هستی نشات می‌گیرد وهم راهیان کوی وصال را می‌نگرد وهم مسیر سفرهای گوناگون را مشاهد می‌نماید. بسیاری از ره آوردهای عرفان را برهان تایید می‌کند، چنانکه عصاره هر دو را قرآن که هماهنگ با برهان متین وعرفان راستین است روا وسزا می‌داند.

آنچه عارف می‌نگرد این است که تمام اشیاء هر لحظه تازه می‌شوند؛ و در این تجدّد امتیازی بین ثابت وسیّال، مجرد و مادی نیست. هدف همه سالکان، دیدار خداست، چنانکه سیر همه کاروانیان نیز تجلی‌های گوناگون حق است. تفاوت راهیان در انتخاب تجلّی خاص و نیل به اسم مخصوصی است که هرکدام مظهر ویژه آن هستند. گروهی با اسماء جمال و لطف و مهر اُنس دارند و برخی با اسماء جلال و قهر خو گرفته‌اند. لذا حشر جمالیان با بهشت و حشر جلالیان با دوزخ و سرانجام، هرکدام نام خاصی از اسمای الهی را دیدار نموده و در تحت نظر آن نام به سر می‌برند. «تا یار که را خواهد ومیلش به که باشد».

خداوند می‌فرماید: «یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیهِ» ای انسان، حقاً تو به سوی پروردگار خویش به سختی در تلاشی، واو را ملاقات خواهی کرد. (سوره انشقاق، آیه۶).

موحّد راستین نیز هماره سیر خود را با حق ادامه می‌دهد وتمام مراحل سلوک خویش را در صحابت‌حقّ می‌گذراند وهرگز کثرت را بدون شهود وحدت نمی‌نگرد، وهیچ گاه رؤیت خلق حجاب شهود خالق نمی‌شود، بلکه دائماً خلق را آیت‌حقّ دانسته، واز این مرآت بهره صحیح برده وجمال دل آرای خالق را در سراسر آئینه های مینو وگیتی می‌نگرد و سرانجام مظهر هدایت شده وچون فرشته هادی در بهشت می‌آرمد که باطن هر وحدت منزّه ودرون هر صورت با روح وزنده می‌باشد. ودر این حرکت نیز هیچ امتیازی بین زن ومرد نیست، زیرا سفر حقیقی در مراحل توحید به عهده انسانیت است که مبرّای از ذکورت وانوثت است.

 

منازل سیر و سلوک

در کتب عرفانی درباره این منازل و مقامات به تفصیل بحث‌شده است ابن سینا در اشارات می‌گوید: «اول درجات حرکات العارفین ما یسمونه هم الارادة و هو مایع‌تری المستبصر بالیقین البرهانی اوالساکن النفس الی العقد الایمانی من الرغبة فی اعتلاق العروة الوثقی فیتحرک سره الی القدس لینال من روح الاتصال. اولین منزل سیر و سلوک عارفان آن چیزی است که آنان را «اراده‏» می‌نامند و آن عبارت است از نوعی شوق و رغبت که در اثر برهان یا تعبد و ایمان در انسان برای چنگ زدن به دست گیره با استحکام حقیقت پدید می‌آید، آنگاه روح و ضمیر به جنبش می‌آید تا به اتصال به حقیقت دست یابد. عرفا اولا به اصلی معتقدند که با این جمله بیان می‌کنند: «النهایات هى الرجوع الى البدایات». پایان‌ها بازگشت به آغازها است.

عرفا مسیر حرکت از نقطه مبدا تا دورترین نقطه را «قوس نزول‏» و مسیر از دورترین نقطه را تا نقطه مبدا «قوس صعود» می‌نامند. حرکت اشیاء از مبدا تا دورترین نقطه یک فلسفه دارد. آن فلسفه به تعبیر فلاسفه اصل علیت است و در تعبیر عرفا اصل تجلی است. به هر حال حرکت اشیاء در قوس نزول مثل این است که از عقب رانده می‌شوند، ولی حرکت اشیاء از دورترین نقطه تا نقطه مبدا فلسفه ای دیگر دارد. آن فلسفه اصل میل و عشق هر فرع به بازگشت به اصل و مبدا خویش است; به عبارت دیگر اصل فرار هر جدا شده و تنها و غریب مانده به سوی وطن اصلی خودش است. عرفا معتقدند که این میل در تمام ذرات هستی و از آن جمله انسان هست ولی در انسان گاهی «کامن‏» و مخفی است، شواغل مانع فعالیت این حس است، در اثر یک سلسله تنبهات این میل باطنی ظهور می‌کند. ظهور و بروز همین میل است که از آن به «اراده‏» تعبیر می‌شود.

این اراده در حقیقت نوعی بیداری یک شعور خفته است. عبدالرزاق کاشانی در رساله «اصطلاحات‏» که در حاشیه شرح منازل السایرین چاپ شده است در تعریف اراده می‌گوید: جمرة من نار المحبة فی القلب المقتضیة لاجابة دواعی الحقیقة اراده پاره آتشی است از آتش محبت که در دل می‌افتد و ایجاب می‌کند که انسان به بانگ‌های حقیقت پاسخ اجابت دهد.

خواجه نصیر الدین طوسی در شرح اشارات گفته است بوعلی سفر اول عرفانی را در نه مرحله بیان کرده است. سه مرحله مربوط است به مبدا سفر و سه مرحله مربوط است به عبور از مبدا به منتهی و سه مرحله دیگر مربوط است به مرحله وصول به مقصد. با تامل در کلام شیخ این نکته روشن می‌شود.

تن ز جان و جان ز تن مستور نیست             لیک کس را دید جان دستور نیست

آتش است این بانگ نای و نیست باد            هر که این آتش ندارد نیست باد

خواجه عبد الله انصاری در «منازل السائرین‏» در تعریف اراده می‌گوید: «و هى الاجابة لدواعى الحقیقة طوعا». اراده پاسخگوئی (پاسخگوئی عملی) است که انسان با آگاهی و اختیار به دواعی حقیقت می‌دهد. نکته ای که لازم است یادآوری شود این است که اراده در اینجا اول منزل خوانده شده است. مقصود بعد از یک سلسله منازل دیگر است که آن‌ها را بدایات و ابواب و معاملات و اخلاق می‌نامند؛ یعنی از آنجا که در اصطلاح عرفا «اصول‏» خوانده می‌شود و حالت عرفانی حقیقی پدید می‌آید، اراده اول منزل است.

مولوی «اصل النهایات هى الرجوع الى البدایات» را اینچنین بیان کرده است:

جزءها را رویها سوی کل است           بلبلان را عشق با روی گل است

آنچه از دریا به دریا می‌رود              از همانجا کامد آنجا می‌رود

از سر که سیل‌های تندرو                 وز تن ما جان عشق آمیز رو

مولوی در دیباچه مثنوی سخن خود را با دعوت به گوش فرا دادن به درد دل‌های «نى‏» آغاز می‌کند که از جدائی و دور شدن از نیستان می‌نالد و شکایت می‌کند.

بشنو از نی چون حکایت می‌کند              از جدایی‌ها شکایت می‌کند

کز نیستان تا مرا ببریده‌اند                    در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق           تا بگویم شرح درد اشتیاق 

 

مولوی در حقیقت در اولین ابیات مثنوی اولین منزل عارف یعنی «اراده‏» به اصطلاح عرفا را طرح می‌کند که عبارت است از شوق و میل به بازگشت به اصل که توام با احساس تنهائی و جدائی است. روزگار وصل خویش مقصود «مولانا» در عبارت بالا این است که «اراده‏» میل و اشتیاقی است که در انسان پدید می‌آید پس از احساس غربت و تنهائی و بی تکیه گاهی، برای چنگ زندن و متصل شدن به حقیقتی که دیگر با او نه احساس غربت و تنهائی است و نه احساس بی تکیه گاهی.

روش‌های مختلف ارباب سیر و سلوک

گفتنی است که ارباب سیر و سلوک و علما و دانشمندانی که در این راه گام برداشته و تعلیمات قرآن و سنت را راهنمای خویش قرار داده (نه صوفیانی که تحت تاثیر مکتب‌های التقاطی و غیر اسلامی بوده‌اند) هر یک برای خود روشی را پیشنهاد کرده‌اند. یا به تعبیر دقیق تر، مراحل و منزلگاه‌هایی در نظر گرفته‌اند از جمله:

در کتاب بحرالعلوم که به فقیه باهر و علامه ماهر «بحرالعلوم‏» نسبت داده شده است، برای سیر و سلوک الی الله و پیمودن راه قرب به پروردگار عوالم چهارگانه و به تعبیر دیگر، چهار منزلگاه مهم ذکر شده است:

در رساله سیر و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم بعد از ذکر عوالم و منازل بالا به چگونگی طی نمودن این راه پرمشقت و پرافتخار پرداخته و بیست و پنج دستور برای وصول به این مقاصد بالا و والا می‌دهد: سالک الی الله و رهرو راه قرب به پروردگار برای وصول به این عوالم، بعد از آن که اصول دین را از طرق معتبر شناخت و به فروع احکام دینی کاملا آشنا شد، بار سفر می‌بندد و به راه می‌افتد و با انجام دستورهای بیست و پنجگانه زیر به سوی مقصد همچنان پیش می‌رود:

اول: ترک آداب و عادات و رسومی است که انسان را از پیمودن راه باز می‌دارد و غرق در آلودگی‌ها می‌کند.

دوم: عزم قاطع بر پیمودن راه که از هیچ چیز نترسد و با استمداد از لطف تردیدی به خود راه ندهد.

سوم: رفق و مدارا و آن این که در آن واحد امور زیادی را بر خود تحمیل نکند مبادا دلسرد و متنفر شود و از پیمودن راه بازماند.

چهارم: وفا و آن عبارت از این است که نسبت به آنچه توبه کرده وفادار بماند و به آن باز نگردد و نسبت به آنچه استاد راه می‌گوید وفادار بماند.

پنجم: ثبات و دوام است، به این معنی که برنامه‌هایی را که انتخاب می‌کند به صورت عادت مستمر در آید تا بازگشتی در آن صورت نگیرد.

ششم: مراقبت است و آن عبارت از توجه به خویش در تمام احوال است که تخلفی صورت نگیرد.

هفتم: محاسبه است که در حدیث «لیس منا من لم یحاسب نفسه کل یوم; کسى که همه روز به حساب خویش نرسد از ما نیست!»  به آن اشاره شده است.

هشتم: مؤاخذه است، منظور از مؤاخذه این است که هر گاه مرتکب خطایی شد به خویشتن تنگ بگیرد و از این راه خود را مجازات کند.

نهم: مسارعت است، یعنی به مقتضای امر «وسارعوا الى مغفرة من ربکم‏» (۳) که در قرآن مجید آمده در مسیر حق شتاب کند، پیش از آن که شیطان مجال وسوسه یابد.

دهم: ارادت است و آن عبارت از این است که باطن خود را چنان خالص کند که هیچ غشی در آن نباشد و نسبت‌به صاحب شریعت و اوصیای معصوم او کاملا عشق ورزد.

یازدهم: ادب است، یعنی نسبت به ساحت قدس خداوند و رسول اکرم صلی الله علیه و آله و جانشینان معصوم او شرط ادب نگاه دارد و کمترین سخنی که نشانه اعتراض باشد بر زبان نراند و در تعظیم این بزرگان بکوشد و حتی در بیان حاجت از الفاظی که نشانه امر و نهی است بپرهیزد.

دوازدهم: نیت است و آن عبارت است از خالص ساختن قصد در این سیر و حرکت و جمیع اعمال از برای خداوند متعال.

سیزدهم: صمت است، به معنی خاموشی و حفظ زبان از سخنان زائد و اکتفا به مقدار لازم.

چهاردهم: جوع و کم خوردن که از شروط مهمه پیمودن این راه است ولی نه تا آن حد که باعث ضعف و ناتوانی گردد.

پانزدهم: خلوت است و آن عبارت است از کناره‌گیری از اهل عصیان و طالبین دنیا و صاحبان عقول ناقصه; و به هنگام عبادات و توجه به اذکار، دور از ازدحام و غوغا بودن.

شانزدهم: سهر و شب بیداری (مخصوصا بیداری در آخر شب) که در آیات و روایات اسلامی کرارا به آن اشاره شده است.

هفدهم: دوام طهارت، یعنی همیشه با وضو بودن است که نورانیت خاصی به باطن انسان می‌دهد.

هیجدهم: تضرع به درگاه خداوند رب‌العزة است که هر چه بیشتر بتواند اظهار خضوع در پیشگاه پروردگار کند.

نوزدهم: پرهیز از خواسته‌های نفس (هر چند مباح باشد) تا آنجا که در توان دارد.

بیستم: رازداری و کتمان سر که از مهم‌ترین شرایط است که اساتید این رشته به آن اصرار می‌ورزیدند و آن این که اعمال و برنامه‌های خویش را در این راه مکتوم دارد (تا کوچک‌ترین تظاهر و ریا در آن حاصل نشود) و اگر مکاشفاتی از عوالم غیب برای او دست داد آن را نیز پنهان دارد و به این و آن بازگو نکند (تا گرفتار عجب و خودبینی نگردد).

بیست و یکم: داشتن مربی و استاد است، اعم از استاد عام که در کارهای مربوط به سیر و سلوک با ارشاد او پیش می‌رود و استاد خاص که آن رسول خدا صلی الله علیه و آله و امامان معصوم: می‌باشد.

البته باید سالک توجه داشته باشد که این، مرحله بسیار دقیق و باریکی است; تا کسی را نیازماید و از صلاحیت علمی و دینی او آگاه نشود، در ارشادات به او تکیه نکند که گاه شیاطین در لباس استاد درآیند و گرگان ملبس به لباس چوپان شوند و سالک را از راه منحرف سازند. حتی به ظاهر شدن خارق عادت و اطلاع بر علوم پنهانی و اسرار نهان انسان و عبور بر آب و آتش و اطلاع بر مسائل مربوط به آینده و مانند آن نمی‌توان اطمینان کرد که صاحب چنین اعمالی مقام پیشرفته ای در سلوک راه حق دارد; زیرا این‌ها همه در مرتبه مکاشفه روحیه حاصل می‌شود و از آنجا تا سرحد وصول و کمال، راه بسیار است.

بیست ودوم: «ورد» است و آن عبارت است از ذکرهای زبانی که راه را به روی سالک می‌گشاید و او را برای گذشتن از گردنه‌های صعب العبور مسیر الی الله یاری می‌دهد.

بیست و سوم: نفی خواطرات است و آن عبارت است از تسخیر قلب خویشتن و حکومت بر آن و تمرکز فکر به گونه ای که هیچ تصور و خاطره‌ای بر او وارد نشود مگر به اختیار و اذن آن; و به تعبیر دیگر، افکار پراکنده بی اختیار فکر او را به خود مشغول ندارد و این یکی از کارهای مشکل است.

بیست و چهارم: فکر است و منظور از آن، آن است که سالک با اندیشه عمیق و فکر صحیح در آگاهی و معرفت بکوشد و تمام تفکر او مربوط به صفات و اسماء الهی و تجلیات و افعال او بوده باشد.

بیست و پنجم: ذکر است و منظور از آن، توجه قلبی است به ذات پاک پروردگار; نه ذکر با زبان که به آن ورد گفته می‌شود; و به تعبیر دیگر، منظور این است که تمام نظر خویش را به جمال پروردگار متوجه سازد و از غیر او چشم بپوشد.

برای رسیدن به سر منزل مقصود باید انسان حدود برانگیخته شده از جهان ماده و حد زمان و مکان و حتی حدود ذاتی که در همه ممکنات موجود است درهم بشکند و غرق و فنای عالم لاهوت گردد و به لقای پروردگار نائل آید و مخاطب «یا ایتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربک راضیة مرضیة فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى; تو اى روح آرام یافته! به سوى پروردگارت بازگرد در حالى که هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است، سپس در سلک بندگانم در آى و در بهشتم وارد شو!» سپس برای رسیدن به این سرمنزل بزرگ و بی مانند طی پنج مرحله را پیشنهاد می‌کند:

مرحله اول: تکمیل و تقویت اعتقادات و توجه خاص به اصول دین.

مرحله دوم: توبه و بازگشت به اعمال صالح و پرهیز از گناهان و انجام واجبات است.

مرحله سوم: مهیا و آماده شدن برای پاکسازی نفس از رذائل و آراستن آن با فضائل اخلاق است.

مرحله چهارم: محو انانیت و حصول فنا در برابر عظمت حق است.

در این مرحله که تعلق زندگی مادی برطرف شده و تعلقات به اموال و اولاد و لذات، مشتهیات مادی و خیالی تغییر کرده و به تعلق روحانی و معنوی مبدل شده، تنها چیزی که باقی مانده تعلق به نفس خویش است و این تعلق به اندازه‌ای ریشه دار و محکم است که گوئی از شدت ظهور خفا پیدا کرده است; ولی یک نکته باقی است و آن این که سالک در تمام این مراحل مقصودش رسیدن به لقای او، به پروردگار، بوده; یعنی، در واقع و در باطن هر کاری کرده برای خود کرده است. به تعبیر دیگر، او می‌خواسته به مقامات والا نائل گردد و از مقربین درگاه خدا باشد و به کمالات روحانی و معنوی برسد;

پس در همه جا سخن از خود او بوده نه از هدف، به دلیل این که هرگاه به چنین مقامی واصل می‌شد نهایت سرور و خوشحالی پیدا می‌کرد ولی اگر دیگری برای او این مقامات پیدا می‌شد حداقل تا این حد خوشحال نبود. اینجا است که باید من و توجه به خود بر طرف گردد و محبوب و مورد علاقه سالک جلوه و ظهور خدا باشد نه مقید به خود او; به تعبیر آشکارتر، «من‏» باید حذف شود و این حجاب که بزرگ‌ترین مانع و سد راه حق و آخرین حجاب سالک برای وصول به لقاءالله است، بر طرف گردد.

برای از میان بردن این حجاب چندین راه است:

۱- راه توجه قلبی به خداوند و توحید ذاتی و صفاتی و افعالی و از این طریق می‌فهمد که غیر او در برابر او هیچ و پوچ است.

۲- تفکر و استدلال برای مبارزه با انانیت و حجاب نفس، به این معنی که خدا را وجودی نامحدود و ازلی و ابدی وحی مطلق می‌بیند و خود را وجودی از هر نظر محدود و در منتهای عجز و ضعف و فقر و سرا پا نیاز که یک لحظه بی وجود او نمی‌تواند باقی بماند.

۳- برای رسیدن به این مقصد، نخستین گام توبه از همه گناهان و شستن رذائل اخلاقی و آراسته شدن به فضائل اخلاقی است.

۴- در این راه باید آداب چهارگانه مشارطه و مراقبه و محاسبه و معاقبه را فراموش نکند; یعنی، صبحگاهان با خود شرط کند که گرد گناه و خلاف رضای حق نگردد و در تمام مدت روز مراقب نفس سرکش باشد و شامگاهان و هنگام خواب به محاسبه بنشیند و اگر خلافی از او سرزده بود خود را به وسیله ترک انواع لذائذ مجازات و عقوبت کند.

۵- مبارزه با هوای نفس که بزرگ‌ترین سد این راه است از واجب‌ترین واجبات می‌باشد.

۶- توجه به اذکار و اورادی که در شرع مقدس وارد شده «یاحى‏» و «یا قیوم‏» و امثال این اذکار، سبب قوت بر پیمودن این راه است.

۷- شکستن بزرگ‌ترین بت و آن بت انانیت و توجه به خویشتن، از مهم‌ترین شرائط وصول به مقصد است.

۸- استفاده از وجود استاد و مربی که زیر نظر او کار کند و همچون طبیب به درمان او بپردازد، گروهی شرط دانسته‌اند و بعضی نیز روی آن تکیه خاصی ندارند هر چند متاسفانه توجه به استاد در مورد بسیاری از اشخاص سبب شده که در دام شیاطین خطرناکی که خود را به صورت فرشته نشان می‌داده‌اند! بیفتند و دین و دنیا و ایمان و اخلاق آن‌ها بر باد رود.

نتیجه اینکه:

مراحل سیر و سلوک ازطی مراحل کمالات انسانی بر اساس شیوه و برنامه ای خاص برای نیل به قرب الهی و وصول به معرفت الهی و بالاترین مراتب انسانی (مرتبهٔ حق الیقین) که سرمایهٔ عملی جز قلب پاک نیت خالص دراعمالشان چیزدیگری نیست وطی تمامی مراحل معنوی با همین سرمایه آغازشده وسپری می‌شود.

مبدء ومقصد سالک: مبدء خود او و مقصد و منتهایش خداست.

مراحل سیر وسلوک: سیردومرحله دارد ۱- طبیعی ۲- ارادی

سیر طبیعی همان حرکت و شدن‌های طبیعی وغریزی و فطری است که غیر انسان نیز در آن شریک هستند. هرموجودی سیر و جودی خاص خود را دارد که به ناچارباید آنرا سپری کند.

سیر ارادی ازمختصات انسان است و دو گونه است. ۱- سیرآفاقی  ۲- سیرانفسی

درمرحلهٔ اول یعنی سیر طبیعی سلوک جائی ندارد. اما در مرحلهٔ دوم آدمی با سیر درامورآفاقی و انفسی؛ حقایق دریافتی را در عمق وجود خود جایگزین می‌کند.

سیر ازمرحلهٔ جمادی تا مرحلهٔ انسانی، سیر طبیعی و جبری آدمی است.

اما سیر ازمراحل پائین آدمیت و رسیدن به مراحل بالاتر که مرحلهٔ فناء فی الله و بقاء بالله است سیر وسلوک

ارادی آفاقی وانفسی است.

مراتب سیروسلوک ارادی:

الف: آگاهی

امام علی (ع) به کمیل فرمود: ای کمیل هیچ حرکتی نیست مگر اینکه تو درآن حرکت به آگاهی نیاز داری.{ مستدرک ج۲ص ۲۶۷}.

ب: اخلاص: یعنی باید خودراازهرناشایستی دور نگهدارد.

ج: کمال: یعنی نیل به مقام انسان کامل است

پایه‌های ثابت برای سیر وسلوک:

الف: تفکر

ب: تلاش

ج: تزکیه

آری، عالم انسانی را باید گذرگاهی صعب‌العبور دانست که گذر از آن و نیل به ملکوت روحانی جز با قدم عشق و معرفت ممکن نبوده و در این صراط دقیق و ظریف، غفلت سالک و یا انکار او نسبت به اذکار و معارف رحمانی، موجب سقوط او از مقام رفیع انسانی به ورطه پست حیوانی می‌گردد.

می باست مراقبه را شدید نموده و سعی کند هر چه می‌کند برای رضای خدا باشد و از اموری که لهو و لعب نامیده می‌شود اجتناب نماید؛ و چون در این مرتبه اهتمام نمود برای او تمکّن پیدا می‌شود که دیگر خود را نباخته و این خودداری در او به سر حدّ ملکه برسد.

یکتا طریق تعالی اصحاب یمین از مرتبه انسانی به عالم روحانی، سرمست شدن از عشق و حب صادقانه به وجه منور انسان کامل است. بدین‌ترتیب، نسیم حیات‌آفرین ربوبی بر وجود خالص شده رهرو صراط کمال و جمال وزیدن می‌گیرد تا صاحب دل ولایی تسلیم شده و سرمست از باده عشق رحیمی به موت ازعالم انسانی نایل آمده، به عالم روحانی و بارگاه رفیع ملکوتی حیاتی طیبه یابد.‌

آدمی با نیل به این مرتبه کمالی، به سبب عقل عارفانه و عبودیت خالصانه در زمره «عبادالرحمن» قرار گرفته، فرشته سیرت، در پیشگاه رحمانی قیام به حق نموده و در محراب بندگی به رکوع و تعظیم ربوبی می‌پردازد و بر سجاده عشق، پیشانی سجود بر آستان «رب رحیم» می‌ساید؛ عقل روشنی‌افروزی که نخستین جلوه قدس روحانی بوده و از عرش رفیع رحمانی نشات گرفته است و نیکوترین خلق مبارک الهی در عالم روحانی به شمار می‌رود.

پروردگار جهان را پیوسته ناظر خود ببیند و کم‌کم اذعان و اعتراف می‌نماید که خدای متعال در همه جا حاضر و ناظر و نگران همه مخلوقات است؛ و این مراقبه در تمام حالات و در همه اوقات باید رعایت شود.

ای در درون جانم و جان از تو بی خبر                وز تو جهان پر است و جهان از تو بی خبر

چون پی برد به تو دل و جانم که جاودان              در جان و در دلی دل و جان از تو بی خبر

از تو خبر به نام و نشان است خلق را                  وآنگه همه به نام و نشان از تو بی خبر

 

منابع:

برگزیده ای از رساله سیر و سلوک منتسب به مرحوم علامه بحرالعلوم،

علامه طباطبایی رساله لب اللباب،

ارشاد القلوب دیلمی، باب۳۹،

رساله لقاءالله مرحوم ملکی تب.

 

امروز229
دیروز313
بازدید کل447963

افراد آنلاین

3
نفر آنلاین است

شنبه, 01 ارديبهشت 1403