شناخت

در زندگی هرانسان اندیشمند زمانی فرا می‌رسد که دربارهٔ خلقت خود، محیط پیرامون آن و هم چنین خدای خود تفحص و تعمق کند. تأمل انسان درباره مبداء و هدف وجودی خود، امری کاملا طبیعی است. اما متاسفانه فقط عده  بسیار کمی مصرانه به جستجوی حقیقت هستی پرداخته‌اند و تلاش نمودند.

یک حقیقت اجتناب ناپذیر در دنیای ما آدم‌ها وجود دارد و آن این است که انسان از دو منظر وارث به حساب می‌آید، یکی وارث تمام کیهان و این مطلب یکی از اصلی‌ترین انگیزه‌ها برای خلقت انسان است. دیگر اینکه انسان وارث قلب (روح) خداوند است، روحی (سرشار ازعشق به خداوند) زیرا هدیه الهی به اوست که علت تمام خلقت است.

اگر کمی دقت کرده باشید می‌بینیم که «وارث» یکی از صفات خداوند است، (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ) ما متعلق به خدائیم و بسوی او باز خواهیم گشت.

لذا تمام آنچه را که ازهستی به ما ارث رسیده و آنچه از خدا به ارث بردیم، مجموعه اثر گذاری‌های ما را تشکیل خواهد داد، مجموعه اعمال، نیات و اثرات مختلف خوب یا بد را.

بنابراین مجموع تمام این اثرها ازهمه انسان‌ها در طول تاریخ در سراسر هستی، به صاحبش، یعنی حضرت حق بازخواهد گشت و او وارث تمام آن‌ها خواهد بود.

«أَوَلَمْ یَرَوْا کَیْفَ یُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ إِنَّ ذَلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ» آیا (مردم بارها به چشم خود) ندیدند که خدا چگونه ابتدا خلق را ایجاد می‌کند و باز به اصل خود برمی‌گرداند؟ این کار بر خدا بسیار آسان است. (آیه 18 سوره عنکبوت).

وقتی انسان پا به عرصه خلقت گذاشت، وارث تمام اطلاعات، صفات و ویژگی‌های تک تک ذرات از ابتدا تا کنون شد؛ بنابراین انسان همه اطلاعات و تجربیات هستی را در خودش دارد. اکثر آن‌ها بالقوه هستند، اما وقتی شرایط مناسب ایجاد می‌شود، برخی از آن صفات و ویژگی‌ها بالفعل در آمده و ظاهرمی گردد.

«هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا اله إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُسُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ».

اوست خدای یکتایی که غیر او خدایی نیست، سلطان مقتدر عالم، پاک از هر نقص و آلایش، منزّه از هرعیب و ناشایست، ایمنی بخش دل‌های هراسان، نگهبان جهان و جهانیان، غالب و قاهربرهمه خلقان، با جبروت و عظمت، بزرگوار و برتر (از حدّ فکرت)، زهی منزّه و پاک خدای یکتا که از هر چه بر او شریک پندارند منزّه و (از آنچه در وهم و خیال و عقل اندیشند) مبرّ است. (آیه 22 سوره حشر)

جهان مشهود وهر پدیده آن مجموعه ای خاص است در سطح کل با دو جنبه حائل (خلق ـ امر)، (ظاهر ـ باطن)، (پوسته ـ محتوا)، به طوریکه جنبه ظاهری شامل اجزایی متناسب، هم سنخ و در رابطه اکمال متقابل می‌گردد وجنبه باطن مربوط به پیوستگی، حیات و تدبیرآن می‌شود و پدیده با پیروی ازآئین فطرت که شالوده وجودش براساس آن استواراست. به این ترتیب تمامی قوانین به خوبی اجراء و بنا به امر خداوند تمامی کائنات در حرکت به سوی الله که کمال مطلق است پیش می‌روند.

امر خدا براین تعلق گرفته است که راه کمال و تقرب خدا از مسیر عبادت و کسب آگاهی وعمل به آن‌ها فقط برای خدا باشد و تنها انسان‌هایی به کمال وهدف سیستم الهی می‌رسند که با اطاعت امراو تحت امر او قرار بگیرند. وعده خدا حق است اما نباید زندگی دنیایی شما را فریب دهد و نه امید به رحمت خدا شما را غوطه ور در گناه سازد.

قوانین الهی بر دو بخش تبیین شده است، یعنی این قوانین دو دسته هستند: یک دسته از آن‌ها در عالم تکوین است مثل جاذبه زمین، رسوم زندگی آتش، خواص هریک از عناصر و مواد و ...، آیا جهان ماده بدون وجود این قوانین می‌تواند وجود داشته باشد؟ اگر در یک روز جاذبه زمین وجود داشته باشد و روز دیگر وجود نداشته باشد، در یک روز آب در صد درجه به جوش بیاید و در روز دیگر در صفر درجه و...، چه وضعیتی در جهان پدید خواهد آمد؟ پس برای اینکه جهان ماده بتواند منظم باشد، باید بر طبق یک سری قوانین و سنت‌های لایتغیر اداره شود، همانطور که این چنین هم هست.

قوانین دوم بدین صورت است که برای انسان‌ها نیز خداوند متعال یک سری قوانین و سنت‌های لا یتغیر دارد مثل این که می‌فرماید: وَ لا یَحیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ ... یعنی: این نیرنگ‌ها تنها دامن صاحبانش را می‌گیرد. به بیان دیگر یکی از سنت‌های الهی این است که هر کس بدی و مکر و حیله کند، نتیجه‌اش به خودش بر می‌گردد. یکی دیگر از سنت‌های الهی این است که می‌فرماید:

«إِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» یعنی: خداوند سرنوشت هیچ قومی (و ملتی) را تغییر نمی‌دهد مگر آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند.

بر همین این اساس، ما عالم و جهان هستی را به عنوان بزرگ‌ترین سیستم موجود می‌دانیم. بر اساس دلایل عقلی فراوان مثل برهان نظم، برهان علیت و... ثابت می‌شود که پیدایش جهان و ورود موجودات در آن تصادفی نیست و یک مبداء توحیدی واحد دارد که آن هم خداوند است، اوست که کامل‌ترین موجود و دارای صفات بی شماری است وحکمت خدا اقتضا می‌کند که این سیستم هدفدار باشد.

هماهنگی با هستی، هرگز اتفاق نخواهد افتاد، مگراینکه انسان به قلب خود اعتماد کرده، زنگارها و بارهای اضافه را کنار زده و به ندای قلب خود گوش فرا دهد. در این زمان است که قلب شما به سمت (روح خدا) هدایت خواهد شد.

همه جهان هستی از یک عنصر ساخته شده، مابقی مخلوقات ازآن ناشی شدند، آن عنصر در مرکز کره ای شکل هستی قرار دارد، هر چه ما به او نزدیک‌تر باشیم، به خالص شدن و تک عنصری شدن و قدرت خلق نزدیکتر می‌شویم و آرامش (درونی) و فشارهای و تکان‌ها و کمتر می‌شود.

چشم دل باز کن که جان بینی             آنچه نادیدنی است آن بینی

گر به اقلیم عشق روی آری               همه آفاق گلستان بینی

با یکی عشق ورز از دل و جان            تا به عین‌الیقین عیان بینی

که یکی هست و هیچ نیست جز او       وحده لااله الاهو

اما هر چه از مرکز فاصله بگیریم، سرگردانی و انحراف ما هم بیشتر شده و عدم آرامش ما را باعث می‌شود، ضمن اینکه زاویهٔ دیدمان محدودتر هم می‌شود، اما کسی که به مرکز می‌رسد، تمام زوایا را می‌بیند، مهم ترازهمه اینکه بر تمام ذرات و مخلوقات، عمود است، یعنی نسبت به همه با یک زاویه (عدالت) نگاه می‌کند. از مرکز دایره، هر شعاعی به سمت محیط دایره بکشیم، عمود بر محیط خواهد بود.

«اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلَئکَةِ رُسُلًا وَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعُ بَصِیرٌ» قدرخدا را چنان که درخوراوست نشناختند. درحقیقت، خداست که نیرومند شکست ناپذیر است. (آیه 74 سوره الحج)

روحی در هستی جاریست که آنرا روح حیات می‌نامند، این جریان باعث بوجود آمدن تولد، مرگ، زندگی و همه اتفاقات است. روح دارای نیروئی است که می‌تواند بوسیله امواج اثری روی اشیاء با فاصله اثربگذارد. روح یا ماده اصلی حیات موجب به وجود آمدن زندگی در کلیه موجودات عالم هستی می‌گردد.

روح از عنصری بسیار نرم و لطیف تشکیل یافته است که این عنصر از عناصرتشکیل دهنده جسم اثیری به مراتب لطیف تر می‌باشد و در اصل باعث بوجود آمدن جوهر ذات در انسان می‌شود و در موجودات بشر این تنها عنصری است که به دوا از ذات وجود الهی سر چشمه گرفته و موجب حیات در کلیه جانداران عالم هستی می‌گردد.

پس از مرگ جسم مادی، تبدیل به ماده نخواهد شد. مرکز حیات و زندگانی دائم روح در تن پوش یا جسم اثیری بشر قرار دارد و تا آخرعمر جسمی افراد درآن باقی خواهد ماند و طی شرایطی به زندگانی مشترک خود با ماده ادامه می‌دهد. این زندگانی برای روح حالتی موقتی دارد و پس از خاتمه حیات مادی جسم به همراه تن پوش به عوالم روحی سفر خواهد کرد.

انسان دارای چهار رکن است. { 1- جسم 2- روان 3- ذهن 4- روح }.

ما بر این ادعا هستیم که هر ناظر عاقلی متوجه تفاوت‌هایی آشکار میان انسان و حیوان می‌شود. همان گونه که تفاوت میان حیوان و گیاه نیز برای همگان، واضح و آشکار است. این بدین معناست که حیوانات دارای تجهیزات و امکاناتی بیش از آنچه در گیاهان وجود دارد می‌باشند و همین تجهیزات موجب شده تا آنان حرکت، احساس، نوعی شعور و دیگر تفاوت‌های مشهود و غیر مشهود را با گیاهان داشته باشند.

همین نکته دربارهٔ تفاوت انسان با حیوان نیز صادق است. مسلما باید عاملی در انسان وجود داشته باشد که در حیوان نیست و همان عامل موجب می‌شود تا انسان بر خلاف حیوانات بتواند تفکر، آرمان‌گرایی، ابتکار و نوآوری داشته باشد و دیگرخصوصیاتی که تنها در انسان یافت می‌شود را به خود اختصاص دهد.

«وَ یَسْلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبیّ وَ مَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا» تو را از روح می‌پرسند. بگو: روح جزئی از فرمان پروردگار من است و شما را جز اندک دانشی نداده‌اند. (آیه 85 سوره الاسراء).

انسان به واسطه اختیار و انتخاب خود می‌تواند اعمالی انجام دهد که باعث افزایش یا کاهش عبور این جریان می‌شود، انسداد جریان حیات به بیماری و ناراحتی و عکس آن، افزایش یا تصحیح انسداد آن، موجب درمان یا شفا می‌شود؛ اما آدمیزاد برای بیش از این آفریده شده است.

تمام امکانات برای درک و شناخت کل هستی در وجود او نهاده شده، مانند سنسورهای مختلف، کالبدها و ابعاد پیدا و به ظاهر پنهان. خوب می‌دانیم که از ویژگی‌های بشر این است که قدر آنچه بدون هزینه بدست می‌آورد را نمی‌داند، پس برای اطمینان از بهره مناسب، عمده توانایی‌های اوغیرفعال است و تنها کسی می‌تواند آن‌ها را فعال کند که حقیقتا بدنبال آن باشد و بهای آن را بپردازد.

«وَیَدْعُ الْإِنْسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَیْرِ وَکَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولًا» انسان با شوق و رغبتی که خیر و منفعت خود را می‌جوید (چه بسا به نادانی) با همان شوق و رغبت شر و زیان خود را می‌طلبد و انسان بسیار بی‌صبر و شتاب‌کار است. (سوره الاسراء آیه 11)

انسان برای گرایش یا دوری از چیزی، بایست درباره آن چیز، علم و آگاهی داشته باشد؛ اما لازمه این اختیار و انتخاب، شناخت و آگاهی و درنهایت کسب معرفت است. این مهم صورت نمی‌گیرد مگر اینکه انسان به مرتبه شناخت و معرفت برسد. شناخت و معرفت نقش و اهمیت بسیاری در زندگی انسان دارد. امر شناخت و معرفت هم نزد فلاسفه، عرفا و اندیشمندان جایگاه ویژه ای دارد و هریک به تناسب دیدگاه و منظر ورود خویش به این بحث، نظرات عمیق و گسترده ای دراین باب داشته‌اند.

بعضی، شناخت را به معنی آگاهی می‌دانند و عده ای نیز شناخت را به معنای اطلاع یافتن، پی بردن به حقیقت چیزی و درک درست و واقعی از امورمی دانند. بعضی نیز شناخت را به معنای دانایی و فهم درست امور دانسته‌اند؛ به عبارت دیگر می‌توان گفت که: انسان در فرآیند تعامل و روابط دائم با جهان خارج از خویش، تحت تاثیرعوامل گوناگون قرار گرفته و نشانه‌های متعددی را درک می‌کنند.

این تاثرات در «مغز» بازتاب می‌یابد. بازتاب جهان خارج در مغزانسان «ذهن» او را شکل می‌دهد که باعث شناخت او می‌شود. براساس آنچه گفته شد می‌توان گفت که شناخت عبارت از: علم و آگاهی دقیق و درست از وضعیت امور و اشیاء است.

اما معرفت؛ شناختی است که از شناخت علمی و تجربی وسیع‌تر است. معادل کلمه معرفت در انگلیسی نالج "Knowledg" است که در یک چارچوب وسیع‌تری از ساینس "sciense" به کار می‌رود. ساینس را در علوم تجربی به کار می‌برند و کلمه علم را هم به همین مورد اختصاص می‌دهند ولی معرفت را وسیع‌تر می‌دانند.

مسائل متافیزیکی، فلسفه و معارف دینی را معرفت می‌گویند ولی ساینس نمی‌گویند. در هر حال، معرفت شناختی است که از شناخت تجربی وسیع‌تر است و به علوم حسی و تجربی منحصر نیست و شامل امور غیر تجربی، امور متافیزیکی، فراتر از ماده و مادیات هم می‌شود.

برگ درختان سبز در نظر هوشیار        هر ورقش دفتری است معرفت کردگار

منابع شناخت در وجود انسان

انسان تمام علوم و شناخت‌های خود را از طریق ذهن و ابزار ویژه آن تحصیل می‌کند، اگر معلومات خود را به دقت ریشه یابی کنیم، می‌بینیم که تمام معارف ما یا از طریق حواس حاصل می‌شود یا از طریق عقل و یا از طریق قلب.

پس حس و عقل و قلب راه‌های شناختند. چون انسان با این ابزار هستی را کشف می‌کند و بهتر بگوییم این سه، منابع شناخت در وجود انسان‌اند.

مسائل شناخت شناسی

مسائل قابل طرح در این مبحث بسیاراست، اما آنچه بررسی آن در ارتباط با اصول عقاید ضروری است سه مساله می‌باشد:

1- منابع شناخت

2- موانع شناخت

3- شرائط شناخت

این سه مساله اساسی‌ترین مسائل شناخت شناسی است.

در مسئله اول باید دید برای شناخت چند راه و یا چند منبع وجود دارد.

در مسئله دوم ابتدا باید به شناسایی اموری که مانع از شناخت حقیقت است مبادرت کرد. پس از شناخت موانع، به سراغ شناخت حقیقت رفت. درغیر این صورت چه بسا موفق به شناخت حقایق نشود و تصور کند آن حقایق قابل شناخت نیست، در صورتی که مانع از طرف خود اوست و اگر مانع را از خود دور کند، اونیز مانند دیگران آن حقایق را خواهد شناخت.

در مسئله سوم باید دید برای شناخت هستی، جهان هستی را آن چنان که هست ارزیابی کنیم، نه آنچه را که ما تصور می‌کنیم.

اولین منابع شناخت فطرت است: بعضی از شناخت‌های بشر، فطری است؛ یعنی در نهاد و وجود او، این قدرت وجود دارد که میان دو چیز، یکی را بهتر از دیگری بداند و این شناختی درست و مطابق، واقع است. شناخت خدا و کمال مطلق جلوه بارز این منبع الهام بخش فطری است؛ مثلا همه انسانها غیر از افراد معدودی که به وسیله احاطه گناه بر شخصیت آن‌ها آینه فطرتشان غبار گرفته و مکدر شده است و قدرت تشخیص را از آن‌ها گرفته است، تایید می‌کنند که: راست گویی خوب و دروغگویی بد است. یا امانتداری خوب و خیانت کاری بد است. خداوند متعال در سوره روم آیه 30 تصریح می‌فرماید که:

«فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ» پس روی خود را با گرایش تمام به حق به سوی این دین کن با همان سرشتی که خدا مردم را بر آن سرشته است آفرینش خدای تغییرپذیر نیست این است همان دین پایدار ولی بیشتر مردم نمی‌دانند (سوره روم آیه 30). 

آری در حقیقت دین گرایی در فطرت بشر است. امام علی (ع) در حکمت 339 نهج البلاغه فرموده‌اند: علم و آگاهی بر دو نوع است: علم فطری وعلم اکتسابی، علم اکتسابی اگرهماهنگ با علم فطری نباشد، مفید واقع نمی‌شود.

دومین منابع شناخت انسان «قلب؛ دل آدمی است»

دل نیز یکی از منابع شناخت است. شناخت دل، منوط به دوری انسان از گناهان و پاکسازی نفس از رذایل اخلاقی است. چنانچه انسان موفق شود از گناهان کناره گیری نماید و به تزکیه نفس خویش بپردازد و زنگار از آینه دل بزداید، در آن نور خدا و حقایق هستی را مشاهده می‌کند؛ بنابراین روش بهره برداری از این منبع تهذیب نفس و پاک نگهداشتن آن از زنگار گناهان است.

فطرت و دل، هر دو منابعی هستند که انسان به وسیله آن‌ها شناخت حضوری پیدا می‌کند و حقایق هستی را درک می‌نماید؛ اما فطرت یک وجه افتراق با دل دارد و آن این است که: فطرت از بدو خلقت درانسان نهاده شده است؛ اما دل، با عمل اختیاری انسان که عبارت از تزکیه نفس و ترک گناهان است آماده فهم و درک حقایق می‌شود. شناخت فطری و دل، حضوری و فردی و غیرقابل انتقال به دیگران می‌باشد.

انسان به دلیل نیاز جدی به ابعاد معنوی می‌خواهد راهی به سوی معنویت در زندگیش پیدا کند. این یک کشش فطری است. قلب است که انسان از طریق آن دروازه ای به نحو گسترده تر وعمیقتر از فضای حس و عقلی با جهان هستی آشنا می‌شود.

یکی از مسائلی که در رابطه با این منبع باید بررسی شود، عبارت است از تعریف قلب، تبیین شناخت قلبی و تفاوت میان شناخت قلبی و عقلی.

واژه قلب که به فارسی به آن دل گویند، سه معنا دارد: معنای اول، عبارت است از تلمبه خانه خون. بر اساس این معنا، اگر بخواهیم قلب را تعریف کنیم باید بگوییم عضو صنوبری.

معنای دوم قلب، عبارت است از عقل، یعنی مرکز فکر و اندیشه.

امام کاظم (ع) به هشام بن حکم می‌فرماید: ای هشام، خداوند متعال درکتاب خود می‌فرماید: (ان فی ذلک لذکری لمن کان له قلب - ق 37)؛ یعنی، به راستی در آنچه مطرح شده، یاد آوری است برای آنکه دارای قلب باشد. سپس امام توضیح می‌دهند منظور از قلب دراین کریمه عقل است.

معنای سوم قلب عبارت است از مرکز شناخت‌ها و آگاهی‌هایی که نه حسی است و نه عقلی.

بلکه ازعمق وجود انسان، به طور نا خود آگاه می‌جوشد. به عبارتی این شناخت‌ها را نه حس می‌تواند تولید کند و نه منبع عقل. مثل علاقه به فرزند، رحم و عطوفت بی رحمی و قساوت...

آیا علاقه به فرزند که در انسان سالم است، از راه چشم و گوش و... به او منتقل شده است؟

یا از راه عقل و اندیشه به این احساس رسیده است؟

پاسخ قطعاً منفی است. مهر و عشق چیزی نیست که از راه حس یا عقل به آن رسید، بلکه نوعی تجربه درونی است که جز شخص علاقه مند و عاشق کسی نمی‌داند عشق چیست؟

تعبیر بهتر این است که دل منبعی برای شناخت است و تزکیه نفس ابزار این منبع، چنان که «طبیعت» منبعی برای شناخت است و حواس ابزار آن و نیز «عقل» منبعی برای شناخت است و استدلال و برهان ابزار آن.

همچنین عده ای از دانشمندان جدید مانند پاسکال ریاضیدانان معروف، ویلیام جیمزروانشناس و فیلسوف معروف آمریکائی، الکسیس کارل و برگسون؛ دل را ابزار شناخت می‌دانند. برگسون بیش از همه این‌ها معتقد است که انسان فقط یک ابزار شناخت دارد و آن دل است، برای حواس و برای عقل نقشی قائل نیست.

دکارت، مثل افلاطون عقل را ابزار شناخت می‌داند، حس را ابزار شناخت نمی‌داند، می‌گوید حس به درد عمل می‌خورد، به درد زندگی می‌خورد، مثل اتومبیل است برای انسان، به درد کار می‌خورد ولی با حس هیچ چیز را نمی‌شود شناخت. شناخت فقط و فقط با عقل است.

قرآن نیز علم و تزکیه نفس (دل) را هم به رسمیت می‌شناسد. قرآن می‌گوید به دنبال علم بروید، به دنبال عمل هم بروید، این دو را از یکدیگر تفکیک نکنید. لذا مرکز همه شناخت‌های غیر حسی و کلیه عواطف و احساسات درونی قلب و یا دل آدمی است.

آنچه را می‌توان تفاوت اساسی این دو نوع شناخت دانست این است که: شناخت عقلی همراه با تعلم و آموختن است. راه رسیدن به معارف عقلی، درس و بحث و کتاب و مدرسه و معلم و یادگیری است. ولی شناخت قلبی آموختنی نیست و یاد گرفتنی نیست بلکه نوعی یافتن و دریافت مستقیم و وجدان بلا واسطه حقایق است از طریق سیر و سلوک قلبی.

معنای دیگر قلب در قرآن همان معنای مستفاد از سوی عرفاست یعنی مرکز و محل معرفت‌های ویژه که غیر حسی و غیر عقلی‌اند.

سومین منابع شناخت تجربه و تاریخ است:

یکی دیگراز منابع شناخت «تجربه» است. وقتی فرضیه ای مطرح می‌شود و آن فرضیه در مرحله عمل جواب می‌دهد و ثابت می‌شود و بارها نیز درستی آن درعرصه عمل و تکرار تایید می‌شود، آنگاه آن فرضیه تبدیل به تجربه می‌شود. علوم تجربی برهمین مبنا بنا شده‌اند. اکنون دانش بشر درعرصه علوم تجربی پیشرفت‌های زیاد نموده است. بخشی از شناخت انسان بوسیله استفاده از علوم تجربی حاصل می‌شود. یافته‌های علوم تجربی می‌تواند یک منبع الهام بخش شناخت برای انسان باشد.  

تجربه بهر همه دردی دواست      تجربه را یکدفعه کردن رواست

تجربه کردیم و نشد تجربه          تجربه را تجربه کردن خطاست

چهارمین منابع شناخت وحی: یکی دیگر از ابزارهای شناخت انسان شهود است. شهود باطنی حجتی است که مورد تایید خدا نیز می‌باشد. شهود به معنای گواهی دل است. این تجربه را هرکسی داشته و دارد؛ اما کیفیت آن در افراد متفاوت است. قطعا استفاده بهینه و ارتباط بیشتر با این شهود مرتبه و درجه بالایی می‌طلبد که همراه با آگاهی عظیم است. در نتیجه انسان اراده می‌کند و با اراده خود بر می‌گزیند. آنگاه به آنچه گزینش کرده است، به وسیله قلب ایمان می‌آورد.

براین اساس ادراک عقلی، مقدمه شهود قلبی است و این هر دو مکمل یکدیگرند؛ زیرا منابع شناخت درونی، انسان را به تنهایی کافی نیست و به نقصان ادراک انسان، با اتکای صرف به این سه منبع کافی نبوده. به عنوان مثال، عدم امکان شناخت چیستی رابطه هستی با حق و عقل انسان از درک ماورای طبیعت و بسیاری از امور دیگر نظیر روح عاجز است. این منبع اساسی، «وحی الهی، شهود «است که به وسیله انبیاء، از جانب خداوند برای انسان‌ها فرستاده می‌شود و آرمان اصلی آن، ایجاد معرفت برای بشر، به ویژه شناخت حق تعالی و سایر حوزه‌هایی است که عقل بشر، بدون ارجاع به وحی، امکان دسترسی به آن‌ها را ندارد.

«در صورت اتصال ادراک و شناخت فطری و طبیعی انسان یعنی عقل و حس و قلب با ادراک و شناخت ماورای طبیعی یعنی وحی، شناخت انسان کامل می‌شود و به همه ابعاد وجود، معرفت می‌یابد. انسان‌های کامل، مانند پیامبران و امامان معصوم، مصداق بارز دارنده این نوع معرفت هستند».

هرکه شد محرم دل درحرم یار بماند            وان که این کار ندانست در انکار بماند

هردم ازروی تو نقشی زندم راه خیال            با که گویم که دراین پرده چه‌ها می‌بینم

پنجمین منابع شناخت طبیعت است:

یکی دیگر از منابع شناخت بشر، طبیعت است. خداوند متعال درعرصه آفرینش موجودات، راز و رمزها و قوانین و مقرراتی به ودیعه نهاده است که انسان با تعمق و تفکردرآنها می‌تواند دایره شناخت خویش را گسترش دهد. انسان همیشه برای رفع احتیاجات نیازبه الهام گرفتن داشته است پس همواره برای الهام گرفتن محیط پیرامون خود می‌نگرد که طبیعت عامل اصلی دراین الهامات و کمک به انسان بوده است. طبیعت اطراف ما منبع بسیاری از الهامات است که درحرفه های مختلف از دیر باز به کارمی رود.

طبیعت زیبایی را که در اطراف خود می‌بینید، عامل بسیاری ازاختراعات بشربوده. انسان توانست با الهام گرفتن از طبیعت تک تک عناصر و ۴ فصل آن هماهنگی بین اجزای آن و جلوه‌ها و زیبایی‌های درون آن بوجود بیاورد.

تمام اختراعات بشر تا کنون هماهنگ با طبیعت بوده و دانشمندان سعی در این دارند که چیزهایی که با طبیعت مخالف و یا به آن زیان می‌زنند را از بین ببردند... در جهان امروز هر مخترع طراح و یا معماری که کارهایش در مسیر دوستی با طبیعت بوده، اثرها و کارهایش دارای ارزش بیشتر و شایسته تر بوده است.

از گذشته‌های بسیار دور، بشر در رابطه ای تنگاتنگ با طبیعت به سر می‌برده و این پدیده راهنمای بسیار خوبی برای طراحان بوده است. همچون: مدل ماشین پرواز داوینچی با الهام از بال خفاش، ساخت زیر دریایی با تاثیر از بدن دلفین‌ها، سقف شیشه ای کریستال پالاس، با الهام از نیلوفر آبی، فرم صدف گون سقف کلیسا، سقف تارعنکبوتی نمایشگاه مونترال و... همه و همه نمونه‌هایی از شمار آثاری است که با ایده گرفتن ازعناصر طبیعی در دو نوع فرمال و سازه ای طراحی شده‌اند.

ابزارهای شناخت

انسان از دیر باز برای پیاده کردن و تحقق این شناخت در زندگی خود نیازمند ابزارهای خاصی داشته که خداوند متعال این ابزارها را درون او به ودیعه قرار داده است. ابزارهای شناخت، وسایلی هستند که انسان به وسیله آنها به شناخت و آگاهی دسترسی پیدا می‌کند. این ابزارها عبارت‌اند از:

اسلام برای شناخت جهان و حقایق دینی از سه نوع ابزار بهره می‌گیرد و هر یک را در قلمرو خاص خود معتبر می‌داند. این ابزار سه گانه عبارت‌اند از:

۱. حس که مهم‌ترین آن، حس شنوایی و بینایی است.

۲. عقل و خرد که در قلمرو محدودی بر اساس اصول و مبادی ویژه‌ای به طور قطع و یقین حقیقت را کشف می‌کند.

۳. وحی که وسیله ارتباط انسان‌های والا و برگزیده با جهان غیب است.

دو راه نخست جنبه عمومی دارد و تمام افراد بشر می‌توانند در شناخت جهان از آن دو، بهره بگیرند، هم چنانکه در فهم شریعت نیز مؤثر و کارساز می‌باشند، در حالیکه راه سوم از آن افرادی است که مورد عنایت خاص خداوند قرار گرفته‌اند و بارزترین نمونه آن پیامبران الهی می‌باشند.

اولین ابزار شناخت انسان حواس: روزنه‌هایی است که ابتدایی‌ترین و سطحی‌ترین شناخت‌ها از هستی را برای انسان ایجاد می‌کند. هر روزنه ای که مسدود باشد، شناخت ویژه آن از انسان سلب می‌شود.

این جمله منسوب به ارسطو است که می‌گوید: هر کس فاقد حس شود، فاقد علم می‌شود! ((من فقد حسّاً فقد علماً)) یعنی کسی که حسّی را از دست بدهد علمی را از دست داده است. این حواس وسایلی هستند که انسان را به منابع شناخت وصل می‌کنند. البته درمباحث قبلی به طور مفصل درباره آن‌ها مطالبی را شرح داده‌ام اما دراینجا به طور مختصربه آن‌ها اشاره می‌کنم.

حواس پنجگانه: بینایی (چشم)، شنوایی (گوش)، قوای چشایی (زبان) و بسمایی (لمس کردن با دست) و بویایی (بینی) هریک به نوبه خود و با توجه به کارکردی که دارند، موجب شناخت انسان می‌شوند.

حس انسان مُدرک است، اما کافی نیست و نقصان ادراک حسی به وسیله عقل جبران می‌شود. عقل نه تنها ادراک می‌کند و حقیقت امور را در می‌یابد؛ یعنی از طریق تفکر و تعقل، صاحب عقل به آگاهی و شناخت می‌رسد، عقل همراه با اختیار انسان به او قدرت گزینش و انتخاب می‌دهد و در نتیجه انسان اراده می‌کند و با اراده خود بر می‌گزیند. آنگاه به آنچه گزینش کرده است، به وسیله قلب ایمان می‌آورد. بر این اساس ادراک عقلی، مقدمه شهود قلبی است و این هر دو مکمل یکدیگرند. تجربه در اصل برآیند ترکیب عقل و حس است.

در آیات متعدد قرآن نیز به آن‌ها اشاره شده است. «بصر، سمع، ید، لسان اشاره شده است که مراد از مطرح کردن این آیات، کاربرد این حواس درعرصه شناخت انسان است. به عنوان مثال خداوند متعال در آیه 78 نحل می‌فرمایند:

«وَاللّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئًا وَجَعَلَ لَکُمُ الْسَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» خداوند شما را از شکم مادرانتان خارج نمود درحالی که هیچ چیز نمی‌دانستید و برایتان، گوش و چشم و قلب قرار داد تا (شناخت و فهم و معرفت) پیدا کنید و شکر او را به جا آورید. (سوره النحل آیه 78).

روحیه شکر و سپاس، از بارزترین ویژگی‌های انسان است. آدمی فطرتاً در برابر احسان کننده و نعمت دهنده خویش، احساس خضوع و فروتنی می‌کند؛ مگر آن که با غفلت و عصیان، آینه صاف فطرت خویش را دچار زنگاری غلیظ کرده باشد. شاکر بودن، خصلتی است الهی که هر انسان با ایمان باید برای رهایی از عذاب دنیوی و اخروی و رسیدن به سعادت و اوج کمال انسانی خود را بدین خوی خدایی آراسته گرداند:

«مَا» یفعَلُ اللّهُ بِعَذابِکُمْ اِنْ شَکَرتُمْ وءَامَنْتُمْ وَکانَ اللّهُ شاکِراً عَلیماً؛ اگر شکرگزاری کنید و ایمان آورید؟ خدا می‌خواهد با عذاب شما چه کند؟ خدا شکرگزارِ آگاه است. اعمال و نیات شما را می‌داند و در مقابل اعمال نیک شما، پاداشی نیک عطایتان می‌کند. (سوره نساء، آیه 147)

آنان که از معرفت و حکمت بهره‌ای دارند، نیک می‌دانند که شکرِ نعمت‌های خداوند، وظیفه‌ای انسانی است که مایه رشد و تعالی روح و آثار بی شماری برای خودِ ایشان خواهد بود. این انسان است که به شکرگزاری و آثارِ ارزشمند آن، نیازمند است و گرنه خداوند، ذاتی است نامحدود و بی نیازاست.

«ولَقدْ ءَاتَیْنَا لُقْمانَ الحِکْمَةَ اَنِ أُشْکُرلِلّهِ وَمَنْ یشْکُرُ فانّما لِنَفْسِهِ ومَنْ کَفَرَ فاِنَّ اللّهَ غَنی حمید»؛ ما به لقمان حکمت دادیم؛ (و به او گفتیم): شکر خدا را به جای آور. هر کس شکرگزاری کند، (هیچ سودی به خداوند نمی‌رساند؛ بلکه) تنها به سود خویش شکر کرده است و آن کس که کفران کند، (به زیان خود اوست و هیچ زیانی به خدا نمی‌رساند؛ چرا که) خداوند، بی‌نیاز و ستوده صفات است). (سوره لقمان، آیه 12)

شکرگزاری از نعمت‌های الهی، آثار و نتایج ارزشمندی را برای انسان در همین دنیا به ارمغان می‌آورد که آشکارترینِ آن «فراوانی روزی»، «فزونی خیر و برکت»، «دوام و ماندگاری نعمت» و «در امان مانی نعمت از بلا و نقمت» می‌باشد.

به قول مولوی: شکرِ نعمت، نعمتت افزون کند کفر نعمت، از کفت بیرون کند.

چنانچه سعدی شیرازی می‌فرماید:

منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت...

هر نفسی که فرو می‌رود ممد حیات است و چون بر می‌آید مفرح ذات...

پس در هر نفس دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب...

از دست و زبان که برآید        کز عهدهٔ شکرش به درید؟

دومین ابزار شناخت انسان عقل وخرد است: عَقْل یا خِرَد به نیروی درونی انسان گفته می‌شود که کنترل و مهار کننده امیال او می‌باشد. با توجّه به اینکه عقل وسیلهٔ شناخت صحیح است، هر چه که به معرفت انسان در زمینهٔ رشد علمی کمک کند و آن را ارتقا دهد، عقل نامیده می‌شود.

بسیاری از علوم که در دسترس بشر امروز است، از طریق تجربه، آزمایش و شناخت استقرایی بدست آمده و هرچه در این باره پیشرفت می‌کند، نقص‌ها، کمبودها و عیوب آن‌ها را بر طرف می‌کند و با شناخت بهتر، قوانین استنباط شده از مسیر فرضیّه و آزمایش را دگرگون کرده و منسوخ شده‌ها را کنار گذاشته و ناسخ‌ها را جایگزین نموده‌است.

«انّ فی خلق السماوات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لاولی الالباب». حقّا که در آفرینش آسمان‌ها و این زمین و آمد ورفت شب و روز نشانه‌هایی است (از قدرت و علم و حکمت خدا) برای صاحبان عقل و خرد ناب. (سوره آل عمران آیه 19)

عقل چون از نور و روح آفریده شده، هم‌گرایی با قوانین و دستورات خداوند متعال دارد لذا دین‌داری نشانهٔ عقل و خرد انسان است. {سوره بقره/آیه 67 }.

امام علی علیه‌السلام می‌فرماید: انسانِ مؤمنِ به خدا تا عقل نداشته باشد، ایمان ندارد: ما آمَنَ المُؤمِنُ حَتّی عَقَلَ (میزان‌الحکمه، ج 6، ص 406).

سومین ابزار شناخت وحی است

وحی در لغت به معنای سخن نجواگونه (زیرگوشی)، تند و شتابناک، رازآلود، اشاره وار و پنهان است. (13) از کاربرد واژه وحی در آیات متعدد قرآن آشکارا می‌توان دید که وحی تقریباً در همه‌جا (به ویژه در مورد پیامبران) به همین معانی انضمامی است. در این معنا سه عنصر «كلام»، «متكلم» و «مخاطب» حضور مستقیم و قطعی دارند؛ یعنی در یک‌سو گوینده‌ای است که سخن و کلامی می‌گوید و پیامی می‌فرستد و در سوی دیگر مخاطبی است که آن را می‌شنود و پیام را دریافت می‌کند و البته آن را می‌فهمد و گاه آن را به دیگران ابلاغ می‌کند.

راهنمایی‌های وحی می‌تواند موجب رشد و بالندگی عقل گردد و او را در شناخت حقیقت یاری دهد. آموزه‌های وحیانی به دلیل اتصال آن به علم الهی از صحت کامل برخوردار است و هیچگونه خطا واشتباهی در آن نیست پس هرگاه وجود وحی بودن آموزه ای اثبات گردید، انسان به صحت آن اطمینان پیدا می‌کند و می‌تواند دیدگاه خود را با آن تطبیق دهد و از آن تبعیت کند.

معنای خاص الهام ویژه اولیا و اوصیا است که گاهی با واسطه و گاهی بدون واسطه می‌باشد. الهام با واسطه، توسط صدایی که از شخص خارج می‌گردد و آنگاه شنیده و معنای مقصود از آن فهمیده می‌شود، صورت می‌پذیرد. این حالت، مانند رؤیا، در حالات اولیه انبیاء رخ می‌دهد و اهل حق آن را وحی خفی به شمار می‌آورند؛ اما الهام بدون واسطه عبارت است از القای معانی و حقایق در قلوب اولیاء از عالم غیب که ممکن است به صورت دفعی و ناگهانی باشد و ممکن است به تدریج صورت پذیرد.

معنای عام الهام نیز گاهی با سبب و گاهی بدون سبب و نیز گاهی حقیقی و گاهی غیر حقیقی است. الهام حقیقی با سبب از راه تزکیه و تصفیه نفس به دست می‌آید. الهام غیرحقیقی و بدون سبب، برای افرادی که استعداد خاصی دارند، به مقتضای ویژگی‌های خاص نژادی و جغرافیایی حاصل می‌شود مانند براهمه، کشیشان و راهبان (نگا: سید حیدر آملی، جامع الاسرار و منبع الانوار، صص 454 - 455).

برخی الهام را مربوط به جنبه ولایت و وحی را مربوط به جنبه رسالت و نبوت دانسته‌اند و معتقدند الهام، تنها از نوع کشف معنوی صرف است و از این رو، وحی از خواص نبوت و متعلق به ظاهر و الهام از خواص ولایت و مربوط به باطن است و چون ولایت بر نبوت، تقدم شرفی دارد، الهام نیز برتر از وحی خواهد بود. علاوه بر آن که وحی مشروط به تبلیغ است ولی الهام چنین نیست (شرح فصوص الحکم، داود قیصری، ص 111؛ الفتوحات المکیه، ابن عربی، ج 1، ص 78).

تفاوت اساسی میان وحی و الهام در این نکته نیز هست که پیامبر فرشته ای را که واسطه در وحی است هنگام القای وحی به رؤیت بصری مشاهده می‌کند ولی در الهام امام و ولی تنها او را حس می‌کند و با رؤیت بصری او را نمی‌بیند (الفتوحات المکیه، ج 3، صص 238 - 239).

در مجموع می‌توان گفت آن چه به عنوان شریعت به پیامبر القا می‌شود همواره با واسطه فرشته ای است که پیامبر او را با رؤیت بصری مشاهده می‌کند و این از اختصاصات پیامبر است، اما از آنجا که پیامبر علاوه بر شأن نبوت و رسالت دارای مقام ولایت نیز هست از انواع دیگر القائات ربانی نیز بهره مند بوده است.

مانند آیه شریفه: (سوره شعرا آیات 193-194)

وَإِنَّهُ لَتَنزِیلُ رَبِّ الْعَالَمِینَ * نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ * َلَی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنذِرِینَ *

و راستی که این [قرآن] وحی پروردگار جهانیان است * روح الامین آن را بر دلت نازل کرد * تا از [جمله] هشداردهندگان باشی *.

الهامات و وحی و بارقه‌های سازنده مربوط به قلب است نه تعقل. اطمینان و آرامش در حیات معقول از آن قلب است این آرامش و اطمینان از حق شروع و در حق ختم می‌شود. 

انواع شناخت:

انواع شناخت عبارتست از:

1- شناخت از طریق دینی.

2- شناخت فلسفی.

3- شناخت عرفانی (شناخت به دل یا اشراقی).

4- شناخت هنری.

5- شناخت علمی.

6- شناخت سطحی یا عادی (معمولی، توده ای).

به طور خلاصه می‌توان گفت که اگر تمامی معلومات خود را به دقت ریشه یابی کنیم، می‌بینیم که تمام معارف ما یا از طریق حواس حاصل می‌شود یا از طریق عقل و یا از طریق قلب. پس حس و عقل و قلب راه‌های شناختند. چون انسان با این ابزار هستی را کشف می‌کند. پس این سه، منابع شناخت در وجود انسان‌اند.

رسیدن به حق وحقیقت، مستلزم طی مراحلی است. تا نفس بتواند ازحق و حقیقت برطبق استعداد خود آگاهی یابد؛ به عبارت دیگر، عرفا برخلاف حکما تنها به استدلال عقلی تمسک نمی‌کنند، بلکه مبنای کارشان بر شهود و کشف است.

تفکر، زمینه ساز کشف و شهود است که درنهایت انسان را به بصیرت می‌رساند و آن بصیرت راهگشای هدایت انسان است. اگر بصیرت به معنای رسیدن انسان به درجه ای عالی از درک و فهم باشد، باعث می‌گردد تا انسان بتواند از ظواهر امور بگذرد و به باطن آن برسد. بی تردید در آن هنگام است که او به روشن ضمیری می‌رسد.

مردان خدا پرده پندار دریدند              یعنی همه جا غیر خدا هیچ ندیدند

همت طلب از باطن پیران سحرخیز       زیرا که یکی را، ز دو عالم طلبیدند

و زمانی که شخص به بصیرت رسیده باشد دارای حکمت و معرفت می‌شود.

«حکمت و معرفت»، یعنی اینکه: ادارک داشتن به شئ و یا اندیشه و تدبیر دراثر آن چیز است که اخصّ آن ازعلم می‌باشد؛ زیرا علم، مطلق ادراک است و به تفکر در خود شئ نیز حاصل می‌شود.

فطرت ما خدایی است و در این شکی نیست، عشق خدایی در وجود تک تک ما قرار داده شده فطرت ما به دنبال کمال و جمال و خیرو خوبی و جاودانگی است واین دیگر بستگی به تربیت و رشد و پرورش و شناخت درونی انسان دارد. تا چقدر بتوان خودش را به این منشا کمال و نهایت امکان نزدیک کند یا برساند.

پس هرچه خدا و نعمت‌ها، کمال، جلال و احسان‌های او را بیشتر بشناسیم؛ بیشتر او را دوست خواهیم داشت وقتی دوستش بداریم، عاشق او شویم مطیعش خواهیم بود وهرگز کاری برخلاف خواسته او انجام نخواهیم داد و این بدان معنی است که عاشق خداوند شده‌ایم.

چنین معرفتی، انسان خداشناس را به عالم والا متوجه ساخته و حجت خدای پاک را در دل انسان جایگزین می‌کند. او همه چیز را فراموش می‌کند و گرداگرد همه آرزوهای دور و دراز خود خط بطلان می‌کشد. به طوری که انسان به پرستش و ستایش خدای نادیده که ازهر دیدنی و شنیدنی روشن‌تر و آشکارتر است، وا می‌دارد، در حقیقت هم این کشش باطنی است که مذاهب خداپرستی را در جهان انسانی به وجود آورده است.

از این رو قرآن کریم از معرفتی سخن می‌گوید که نه از راه درس و بحث و مطالعه یا فکر و اندیشه به دست می‌آید و نه از طریق حس و تجربه دستیابی به آن ممکن خواهد بود؛ بلکه کسب آن فقط از راه سیر و سلوک وتزکیه باطن امکان پذیراست؛ بدین علت، چنین معرفتی را برترین و بالاترین نوع معرفت و شناخت می‌داند.

سوال اصلی در اینجاست که: در خصوص افعال الهی؛ آیا برای کارهای خداوند سبحان، غایت و هدفی قابل تصور است یا خیر؟ که بایست گفت بله حتما غایت و هدفی وجود دارد، البته در هدف ادراک و حکمت الهی، نه در حد فهم بنده و شما.

«آفرینش انسان و جهان کار خداوند است و خدا منزه است ازاین که کار بیهوده و بى‏هدف کاری را انجام دهد و دائما بیافریند و روزى دهد و بمیراند و باز بیافریند و روزى دهد و بمیراند و همچنین درست کند و به هم زند بدون این که در این آفرینش، غایت ثابتى را بخواهد و غرض پابرجایى را تعقیب کند. پس ناچار براى آفرینش جهان و انسان هدف و غرض ثابت در کار است و البته سود و فایده آن به خداى بى‏نیاز نخواهند برگشت و هر چه باشد به سوى آفریده‏ها عاید خواهد شد. پس باید گفت که جهان و انسان به سوى یک آفرینش ثابت و وجود کاملترى متوجهند که فنا و زوال نپذیرد.»

«وَهُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلا» (سوره هود آیه 7) یعنی: «ما آسمانها و زمين و آنچه را در ميان اين دو است جز بحق‏ نیافریدیم.»

نتیجه اینکه: معرفت، اساس دانایی و توانایی و میزان حرکت و پویایی است. حرکتی فرجام اطمینان بخش که در شروع، تداوم و پایانش از معرفت وام می‌گیرد، همچنان که حرکتی حادثه خیز خواهد بود. اصولا، هیچ حرکتی بدون دریافت کمک از معرفت سامان نمی‌یابد.

معرفت از علم برتر است چنانچه معرفتی در میان نباشد، علمی حاصل نمی‌گردد، علم شعاعی از خورشید معرفت است. از آن فراتر، نسبت معرفت به ایمان نسبت اصل به فرع و ریشه به شاخ و برگ می‌باشد؛ بنابراین، هر عملی بدون معرفت به مثابه گام نهادن در بیراهه است و هر علمی بدون معرفت چون چراغی بی مایه و هر ایمانی بدون معرفت چون خانه ای بی پایه می‌ماند.

خدایا آن کس که تو را شناخت جان را چه کند...      فرزند و عیال و خانمان را چه کند...

دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی ...                      دیوانه تو هر دو جهان را چه کند. 

امروز150
دیروز252
بازدید کل447571

افراد آنلاین

1
نفر آنلاین است

جمعه, 31 فروردين 1403