بازی الهی

تمام هستی یک موجود واحد است و در جست و جو تکامل و انسان تکامل جهان هستی است که عاقبت روزی به نزد منشأ و خالق خود باز می‌گردد. آدمی ذاتاً کمال طلب است و بسیار وحشت دارد که بانقصان روبرو شود. اگرچه ممکن است در تشخیص مصداق‌ها اشتباه کرده باشد وآنرا در ثروت یا قدرت و امثال آن بپندارد. متاسفانه بیشتر انسان‌ها سعادت بشر را در امور مادی خلاصه می‌کنند. در نظر اکثر مردم دنیا اصالت یا تمایلات و لذّات و اولویت‌های مادّی بوده و به جهات معنوی، سجایای اخلاقی و توجّه به روح و انسانیت، مطرود و به دست فراموشی سپرده شده است، چیزهائی از قبیل ثروت، مقام، قدرت و تمایلات جنسی، ملاک عمل و خوشبختی شناخته شده، به گونه ای که دارنده این امور را انسانی خوشبخت می‌پندارند. برخی دستیابی به منزلت‌های مادی را که پُست و مقام و دارایی و ثروت است را از جلوه‌های بارز آن کمال دانسته وتمام توان خویش را در راه به دست آوردن آن به کار می‌گیرند و در این مسیر از هیچ اقدامی دریغ نکرده و به هر وسیله ای متمسّک می‌شوند تا به گمان خود فردی شایسته باشند و چنان چه به مقام دلخواه نرسند در خود احساس حقارت و پستی می‌نمایند.

و اما گروه دیگر که سعادت بشر را در ایجاد جامعه ای بی طبقه دانسته، اصالت را به اقتصاد و رفاه نسبی افراد جامعه داده و به طور کلّی از مسایل اجتماعی، اعتقادی، اخلاقی، فرهنگی و مذهبی غافل شده، بلکه در صدد مقابله جدّی و محوِ هرگونه گرایش معنوی بوده‌اند وهمچنین ازگروه دیگری نیز می‌توان نام برد که بخش سازمان یافته ای از طرفداران «اقتصاد مداری» به حساب می‌آیند و آنان تمامی سجایای انسانی و ابعاد گوناگون آدمی را مانع دست یافتن به پندار خویش دانسته، با ارکان مهم سعادت بشری که همان فطرت و حرکت معنوی است به ستیز برخاسته.

پذیرش این برداشت‌ها که ناشی از عدم ادراک نیازهای حقیقی انسان است، از یک سو آدمی را از پی گیری اهداف بزرگ معنوی و حرکت در مسیر کمال انسانی باز می‌دارد و از سوی دیگر استعدادهای عالی او را که آفریدگار جهان برای تعالی وی در وجودش به ودیعه گذاشته، به ورطه خواسته‌های ذلّت بار حیوانی سوق می‌دهد.

و با استمرار پی گیری اهداف صرفاً مادّی، تا آنجا پیش خواهد رفت که یک باره روح و جان و دل و اندیشه و روان خویش را به پرتگاه انحطاط و ابتذال می‌کشاند از سوی دیگر نادیده گرفتن امور مادی، که در جای خود برای رسیدن به کمال و سعادت ضروری و مؤثّر است، خود نوعی دور شدن از واقعیّات عالم خلقت و غفلت از جنبه‌های دیگری از نیازهای انسان است. مال و منالی که در عالم طبیعت می‌تواند وسیلهٔ رفع نیازهای مادی انسان در حدّ اعتدال و کفاف باشد، چگونه می‌توان به طور کلّی از صفحه نیازمندی‌های زندگی انسان محو گردد، آیا انسان‌ها می‌توانند بدون برآورده کردن نیازهای اولیه زندگی خود حرکتی را به سوی تعالی بردارند؟

و نیزگروهی دیگر که مال و منال، زرق و برق ثروت و مقام دنیا، چشم آن‌ها را کور نکرده تا اندازه ای به بی ارزشی اندوختن مال و رسیدن به پُست و مقام پی برده و از تنگنای دیدگاه‌های مختلفی که آدمی را به پایین‌ترین سطح فرومایگی و پستی تنزّل داده، رها گشته‌اند، دچار علم زدگی شده، کمال و سعادت انسان را منحصراً در گرو دانش و علوم روز دانسته، می‌گویند: هر انسانی که بیشتر به حقایق هستی آگاه باشد کامل تر خواهد بود، همه شرور و نقایص ناشی از جهل و نادانی و همه خوبی‌ها در آموزش دانش می‌باشد.

متاسفانه تمام کسانی که برای انسان خط مشی تعیین کرده‌اند، تنها به بعضی از ابعاد انسانی توجه نموده‌اند. یک سئوال مهم اینست که انسان چیست و کیست؟ آدمی را «موجود نانشناخته» می‌نامند، ولی وقتی سئوال می‌شود، واقعاً چه باید برای این انسان بکند تا به سعادت برسد؟ برای او نسخه‌ها می‌پیچند و طومارها می‌نویسند. ولی درمانی برای او ندارند وفقط حرف و حرف و حرف…. آنان که هنوز حتی تمام جهات مادی انسان را هم درنیافته‌اند، چگونه می‌توانند تشخیص دهند که چه عملی برای او مفید است؟ اگر زندگی بشر منحصر به این جهان نیست طبعاً دستورالعمل‌هایی که برای سعادت او داده می‌شود نیز باید گذشته از در نظر گرفتن تمام جهات روحی و جسمی‌اش با ابعاد زندگی او در عالم دیگر نیز موافق و همسو باشد.

پیشرفت‌های حیرت انگیز و موفّقیت های چشم گیر علمی، انسان در زمینه قانون گذاری بسیار ناتوان است وپایش لنگ و دستش کوتاه است. تمامی مخلوقات در دنیا در جهت کمال و رشد و تعالی و هدفی که ایده آل آن‌هاست از طرف خدواند هدایت فطری شده‌اند. آیات قرآنی نیز با بیان‌های مختلف بدین معنا اشاره دارد. مثلاًخداونددراین آیه می‌فرمایند: «رَبُّنَا الَّذِی أَعطی کُلَّ شَیءِ خَلقَهُ ثُمَّ هَدی»

«خداوند» ما همان است که همه اشیای را نعمت حیات بخشیده وسپس هدایت «تکوینی» را بر ایشان مقرّر فرمودند.

آدمی نیز مانند سایر مخلوقات، بر اساس فطرتی که او را به سوی تکمیل نواقص و رفع حوائجش فرا می‌خواند آفریده شده. لیکن به واسطه وجود اختیاری که در نهاد او به ودیعت گذاشته شده، به خاطر نیازها و احتیاجات (تکوینی) بیشتری که دارد نمی‌تواند همه نواقص خود را به تنهای تکمیل نماید، بلکه کمال کامل و حقیقی انسان مستلزم تعاون و همکاری و مساعدت‌های فراوانی است که از مسیر ازدواج آغاز و با مشارکت و تلاش جمعی در رفع موانع حیات انسانی و تأمین نیازهای عامه همچنین ایجاد زمینه تشکیل محیطی سالم برای رشد و تعالی انسان‌ها امکان پذیر می‌گردد.

در این مسیر، نیازمند اصول و قوانینی است علمی و محتاج راه و روش و سنتی است عملی که از قابلیت‌ها و خواسته‌های نهادینه شدهٔ او ریشه گرفته، پاسخگوی احتیاجات حقیقی او باشد. واین همان مفاد و محتوای کلّی ادیان الهی است و فطری بودن دین نیز می‌تواند به معنای همسویی و موافقت اصول و احکام با فطرت توحیدی انسان باشد. انسان هدف و غایتی ندارد مگر سعادت و کمال و خوشبختی و کمال جز برآورده شدن نیازهای حقیقی و به فعل رسیدن قوا و استعدادها و مقتضیات واقعی او چیزی نیست، گرچه حرکت به سوی کمال و سعادت، حتی در فضاهای ناسالم و غیر شایسته نیز امکان پذیر است و بسیاری از اولیای الهی در آلوده‌ترین جوامع بشری توانسته‌اند به عالی‌ترین مراحل کمال نایل گردند، لیکن تحقّق کمال و سعادت برای نوع انسان‌ها، تنها در صورتی میسّر است که اجتماعی صالح برپا گردد، اجتماعی که در آن، سنت‌ها و قوانین صالح و منطبق با خواسته‌ها و نیازهای حقیقی انسان باشد.

و این مهم جز در سایهٔ اعتقاد به اصولی علمی و پای بندی به سنت‌ها و روش‌های عملی نشأت گرفته از وحی که منطبق و هم جهت با سیر تکاملی تکوین و همسو با خواسته‌های فطری بشر است میسّر نمی‌باشد. سعادت و کمال حقیقی انسان در گرو شناخت درست، کامل و واقع بینانه اوست. واقع بینی بر اساس فطرت و با استمداد و استخدام عقل، با توجّه به ابعاد مختلف معنوی و مادی انسان و با عنایت به خواسته‌های فطری و نیازهای روحی و جسمی او، با ارایه برنامه‌های عملی متناسب و تشریع قوانین هماهنگ با تکوین، مردم را به ایمان به خدا و پذیرش دعوت انبیای و ضمن تعالیم عالیه خود، بر تطهیر نفس از ناپاکی‌ها و پلیدی‌ها، و تخلّق به اخلاق پاک و صفات عالی انسانی تأکید و سفارش فراوان نموده است.

در عین حال، ضمن دعوت به پرهیز از هرگونه افراط و تفریط در مسیر اصلاح نفس، او را از لذایذ طبیعی که از خواسته‌های فطری بشر است، محروم نگردانیده است. لیکن با محاسبه صحیح نیازهای واقعی انسان، بهره بردن از مظاهر لذت بخش دنیوی را تا آنجا که تاروسعادت اورا برباد ندهد و جامعه را به ناپاکی و پلیدی نکشاند، مجاز شمرده است و راه موفقیت آدمی در برآورده شدن تمامی نیازهای اعتقادی، اخلاقی، فرهنگی، واجتماعی انسان می‌داند.

همچنین برآورده شدن امور معنوی و ایمان و اخلاق و فضایل بشری و نیز به جنبه‌های مادی و طبیعی انسان نیز توجهی خاصّ باید نمود چرا که در حقیقت تکامل هستی و کمال بشریت تنها در این ابعاد صورت نمی‌گیرد بلکه این تکامل را کمیت و کیفیت انرژی تعیین می‌سازد یعنی تکامل یک موجود به میزان و سطح انرژی او نیز بستگی دارد. ودرنهایت اینگونه می‌توان گفت که کمال انسانی در فعلیت بخشیدن و توسعه فطرت عقلی و قلبی انسان است که هم از جهت ادراکات عقلی کامل شده و هم گرایش‌های عالی او رشد و ارتقاء یابند و همه دارایی‌های ذاتی و خدایی او به فعلیت رسیده و در این مهم «اعتدال» او رعایت شود که در این صورت منشأ سعادت ابدی او می‌شود و نتیجه این تلاش همان تقرب الی الله خواهد بود.

هدایت الهی:

خداوند حکیم نظام جهان هستی را طوری طراحی کرده که قوانین تکوینی، تشریعی و فطری هماهنگی کاملی با هم داشته باشند. انسان مدرن دریافت که اگرچه با توجه صرف به عقل و استفاده ابزاری از آن، جهان را متحول ساخت و به تکنولوژی های حیرت آور و اعجاب انگیزی دست یافت، ولی پاسخی برای نیازهای روحی، روانی خویش که مدت‌ها از آن غافل بود، نیافت. پس عزم خود را جزم کرد و به دنیای باطن خویش گام نهاد و به مسایلی از این قماش روآورد. ارزش هر کار وقتی معلوم می‌شود که انسان بر آن کار معرفت داشته باشد و با فهم و دانایی به انجام آن کار مبادرت ورزد؛ کاملا با اختیار و با اشتیاق. این اصل اما در عبادات عبد نزد معبود مفهوم مهم تری می‌یابد. آنکه عبادات را به انسان آموخته، اولین سر فصل از آموزشش را حضور قلب و معرفت قرار داده است.

اراده‌های انسانی وقتی هم‌سو و هم‌جهت شوند، رفتار اجتماعی را شکل می‌دهند و جامعه را ایجاد می‌کنند و در حرکت تاریخ نقش بازی می‌کنند. به همین خاطر است که اراده‌های انسانی می‌توانند صورت حق یا باطل پیدا کنند. نمایش تئاتری را تصور کنید که در آن هر بازیگری نقشی را اجرا می‌کند. در این نمایش هر کس باید ببیند نقش خود را چگونه بازی می‌کند، بدون آن که فرقی باشد که نقش او پادشاه است یا خادم و زیردست. هیچگاه جائزه سیمرغ بلورین را به پادشاهان نمایشها نمی‌دهند، بلکه به بهترین بازیگر در نقش خود می‌دهند. در نظام کامل الهی نیز هیچ کس نقش فرعی ندارد و همه سر جای خود ضرورت وجود دارند.

خدا باوران همواره خداوند را در رفتارهای شخصی و اجتماعی خویش در نظر می‌گیرند و در دایره بایدها و نبایدهای الهی با کمال دقت راه رشد و بالندگی را می‌پیمایند. مقصد آن‌ها رضا و رضوان الهی است و خداوند، قطب نمای تنظیم کارها و رفتارآنهاست. آنها با این ارتباط، جان خویش را از آلودگی‌ها پاک می‌سازند و در نتیجه، به کمال و سرافرازی می‌رسند، اینان خوش بینی، مردم دوستی، نیک خواهی و آرامش و آسایش را ارمغان راهشان می‌سازند و ناگفته پیداست که هرکس به دنبال پالایش و پاک سازی دل و جان خویش نباشد، در خسران و زیان بزرگ خواهد بود، سعادت مندی و عاقبت به خیری، هشیاری و برنامه ریزی می‌طلبد. خدا محور می‌داند که زندگی دنیا، مرحله دیگری از حیات آدمی است که باید روزی از این مرحله نیز گذر کند. از این رو، دلبستگی به آن را تباه کننده ارزش‌ها و فضیلت‌ها می‌داند.

زندگی آدمی در جهان آمیخته با تنگناها و گرفتاری‌هایی است که گاه روح و روان او را اسیر اندوه‌های جانکاه می‌کند و تحمل زندگی را بر او دشوار می‌سازد. در چنین اوضاعی، یکی از راه‌های مؤثر برای رفع ملال، گفت‌وگو با یک دوست صمیمی و درد دل با اوست که همچون مرهمی موجب تسکین آزردگی‌های ضمیر می‌شود. نیاز به دعا و مناجات با معبود نیز از همین واقعیت برمی‌خیزد که انسان در زندگی با دردها و رنج‌هایی روبه‌رو می‌شود که نه خود و نه دیگران را قادر به رفع آن‌ها نمی‌بیند. همین آگاهی به ضعف و نقص خود و دیگران و احساس تنهایی است که او را به سوی نیایش با خداوند می‌راند تا با توسل به قدرت بی‌انتهای خداوند، کاستی‌های خویش را جبران کند و همچون قطره‌ای به اقیانوس بیکران هستی بپیوندد و به آرامش و قرار دست یابد.

جلب توجه انسان به سوی خداست که این امر هنگام دعا و راز و نیاز با خدا به بهترین شکل تجلی می‌یابد؛ که گنجینه‌های آسمان و زمین در دست اوست به تو اجازه داده است که او را بخوانی و تضمین کرده که دعای تو را پاسخ دهد و میان تو و خودش کسی را قرار نداده و تو را به سوی دیگرانی روانه نکرده که واسطه بین تو و او «باشند.» خدایی که خالق همه موجودات جهان است، از میان همه مخلوقات توجه خاصی به انسان دارد و بسیار به او می‌پردازد. به او امر و نهی می‌کند، برای هدایتش پیامبر می‌فرستد، با او مهر می‌ورزد و بر او خشم می‌گیرد، دعای او را می‌شنود، توبه‌اش را می‌پذیرد و او را به حال خود وانمی‌گذارد. همین خدای معرفی شده در ادیان است که به انسان اجازه هم‌سخنی با خود را داده و او را تشویق به دعا کرده است. ارتباط زبانی و گفت‌وگوی انسان و خدا یکی از بدیع‌ترین جلوه‌های هستی انسان است که بدون معرفی ادیان هرگز به چنگ خرد آدمی درنمی‌آمد.

انسان موجودی ضعیف بوده و در تمام مراحل زندگی نیازمند عنایت الهی است. نفس آدمی مؤثرترین عامل در انحطاط یا ارتقای اوست. چه خوش افسانه می‌گویی به افسون‌های خاموشی، مرا از یاد خود بستان بدین خواب فراموشی، ز موج چشم مستت چون دل سرگشته برگیرم که من خود غرقه خواهم شد درین دریای مدهوشی. زیباترین عشق فقط عشق الهی است و بس نه عشق زمینی (تو را عشق خودی چون زآب و گل *** رباید همی صبر و آرام دل). تدبر در آفرینش هستی ذهن انسان را با خالقش آشنا می‌کند. حضرت امیر مومنین امام علی (ع) می‌فرماید (جای تعجب است که آدمی در پرتو پیه ای می‌بیند، اشاره به ساختمان چشم است وبا جنبش گوشتی در دهان حرف می‌زند). خدایی که خالق تمام زیبایی‌های عالم است را درک نمی‌کند. از بود خود چه دیدم مگر بلا و عنا؟ واز بود تــــو همـــه عطاست و وفا! به بر پیدا! و بکرم هویدا، نا کرده گیر کرد رهی؛ و آن کـــن که از تو سزا.

خدایا همیشه مهربانیت ، هدیه‌هایت و بخششت را باتمام وجود احساس کرده‌ام . اگرچیزی درخواست کرده‌ام ونیافتم  ایمان دارم یا لایق آن نبوده‌ام یا بینش این بنده‌ات کوتاه بوده که ورای آن درک نکرده است . در برابر این همه بزرگی از این بنده ناچیزت، چیزی جز نافرمانی ندیده ای، خدایا بر من ببخش که بخشش جز از تو نیاید وسرکشی جز از من، خدایا یاریم کن تا با تمام وجود دربندگیت بکوشم تا شاید قطره ای از این همه لطف را سپاس گفته باشم. در همین خصوص مولانا با بیان ژرف انگیز خود این مهم را به خوبی نشان می‌دهد . غزل مولانا جلال الدین محمد مولوی بلخی یادآور سوز و عشق انسانی است که نی وجودش در تب وتاب نیستان وجود سرمدی ، بی خود و سرمست گشته وفغان برآورده. او از هنگامی که خود را شناخت در ذات اقدس محبوب ،  خویش را غرقه ساخت.

غزل از مولانا جلال الدین محمد مولوی بلخی

مستی سلامت می‌کند پنهان پیامت می‌کند                         آن کو دلش را برده‌ای جان هم غلامت می‌کند

ای نیست کرده هست را بشنو سلام مست را                     مستی که هر دو دست را پابند دامت می‌کند

ای آسمان عاشقان ای جان جان عاشقان                           حسنت میان عاشقان نک دوست کامت می‌کند

ای چاشنی هر لبی ای قبله هر مذهبی                              مه پاسبانی هر شبی بر گرد بامت می‌کند

آن کو ز خاک ابدان کند مر دود را کیوان کند                    ای خاک تن وی دود دل بنگر کدامت می‌کند

یک لحظه‌ات پر می‌دهد یک لحظه لنگر می‌دهد                  یک لحظه صحبت می‌کند یک لحظه شامت می‌کند

یک لحظه می‌لرزاندت یک لحظه می‌خنداندت                    یک لحظه مستت می‌کند یک لحظه جامت می‌کند

چون مهره‌ای در دست او گه باده و گه مست او                  این مهره‌ات را بشکند والله تمامت می‌کند

گه آن بود گه این بود پایان تو تمکین بود                          لیکن بدین تلوین‌ها مقبول و رامت می‌کند

تو نوح بودی مدتی بودت قدم در شدتی                           ماننده کشتی کنون بی‌پا و گامت می‌کند

خامش کن و حیران نشین حیران حیرت آفرین                   پخته سخن مردی ولی گفتار خامت می‌کند

 

در جای دیگر باز مولانا با خدای خویش نجوا دیگر می‌کند و می‌گوید

با من ای عشق امتحان‌ها می‌کنی            واقفی بر عجزم، اما می‌کنی

ترجمان سر دشمن می‌شوی                  ظن کژ را در دلش جا می‌کنی

هم تو اندر بیشه آتش می‌زنی                هم شکایت را تو پیدا می‌کنی

تا گمان آید که بر تو ظلم رفت              چون ضعیفان شور و شکوی می‌کنی

آفتابی ظلم بر تو کی کند                     هر چه می‌خواهی ز بالا می‌کنی

می‌کنی ما را حسود همدگر                  جنگ ما را خوش تماشا می‌کنی

عارفان را نقد شربت می‌دهی                زاهدان را مست فردا می‌کنی

مرغ مرگ اندیش را غم می‌دهی            بلبلان را مست و گویا می‌کنی

زاغ را مشتاق سرگین می‌کنی               طوطی خود را شکرخا می‌کنی

آن یکی را می‌کشی در کان و کوه          وین دگر را رو به دریا می‌کنی

از ره محنت به دولت می‌کشی              یا جزای زلت ما می‌کنی

اندر این دریا همه سود است و داد        جمله احسان و مواسا می‌کنی

این سر نکته است پایانش تو گوی         گر چه ما را بی‌سر و پا می‌کنی

 

امروز152
دیروز228
بازدید کل442518

افراد آنلاین

3
نفر آنلاین است

جمعه, 10 فروردين 1403