قرب الهی

افکار جدید ما، ماحصل منطقی است که برای بدست آوردن آن بکار می بریم، واضح است که با تغییر منطق، افکار متفاوتی بدست خواهد آمد، و افکار متفاوت موجب رفتار متفاوت در میان انسانها میگردد. زندگی مدرسۀ تمام وقتی است که هر لحظه چیزی را به ما می آموزد. چه بخواهیم و چه نخواهیم درس هایی را به ما ارائه می دهد، پس چه بهتر که پذیرای درس های زندگی خود باشیم. ما شاگردان ” عالم هستی “، هستیم. در مدرسۀ زندگی، در هر شرایط و هرکجا که باشیم درس هایی به ما داده خواهد شد. همۀ ما احتیاج به تغییر داریم، گاه درس های زندگی باعث ایجاد دگرگونی عمیقی در انسان می شوند. اگر می خواهیم در قالب خود واقعی مان زندگی کنیم باید برای آموختن آماده شویم و مقاومت را کنار بزنیم تا زندگی از ما همان شخصی را بسازد که باید بشویم. فهم، اندیشه، تفکر، تخیل، تعقل، تصور، معرفت، وهم، خرد، پندار، رای و بالاخره هر آنچه که در مغز پدید آید را حقیقت نامند.آنچه از جهان واقع به مغزمیرسد و در آنجا درک میگردد و مفهوم می یابد حقیقت است، به بیان دیگر ترجمان واقعیت را حقیقت گویند.

در حالی که یک صورت دیگر از حقیقت نیز وجود دارد که ما درک درستی از آن نداریم.یعنی اینکه که الان توی این زمین وکره خاکی و مادی که هستیم و زندگی می کنیم، هیچ چیز درآن حقیقی نیست. به بیان دیگر اشیاء را ما آنطور که چشم و ذهنمان تفسیر می کند می بینیم، نه آنطوری که هستند! بگذارید ساده بگویم. در بیرون از ما هیچ چیزی وجود ندارد بلکه حقیقت در درون ماست، اینجاست که کار کمی سخت می شود چرا که درک ما از حقیقت و واقعیت تغییر می کند وبا گذشت زمان، انسان به دنیای دو گانگی قدم می گذارد چرا که این مسئله باعث شده است تا از دنیای درونش که عالم وحدت بوده، غافل شود و توجه خودش را به عالم بیرونی معطوف کند. نه تنها عالم درونش را  فراموش کرده ، بلکه  حتی اصالتش را  نیز از دست داده.

در طول تاریخ برخی عالمان و معلمین تلاش کردند تا این فاصله را از میان بردارند و به انسانها بفهماند که غیر از جسم شان روحی بزرگ نیز دارند که آنها توجه ای به آن نکرده اند.تمامی اینها به تناسب شرایط زمان و مکان و حتی توانایی‌های فردی به شکل‌های مختلف صورت گرفته است. باید بدانیم حقیقت نا محدود و لایتناهی ست، هیچ چیزی تمام حقیقت نیست و هر چیزی ” جزیی از حقیقت “  است. اگر بتوانید ذهن تان را خالی کنید، بهتر می توانید به این حقیقت برسید زیرا «ذهن خالی ما وای خداست » ما آدم ها همیشه دنبال آرامش و خوشی هستیم البته باید بگویم ما معمولا به دلیل نادانی، خواسته‌ها و خوشی‌های کاذب را به جای نوع حقیقی آنها عوضی می گیریم. ” نفس ” هم که معلومه چه می کند، یک آرامش سطحی و زود گذر برایمان فراهم می کند تا ما نتوانیم به حقیقت درون مان نزدیک بشویم.

حال ببینیم مسئله وجود در این جا چه معنایی پیدا می کند و اساساً نقش انسان دراین عالم وجود چیست یا کجاست؟ وجود امریست که در ظاهر بدیهی به نظر می رسد و گویی معنای  آن چندان بر کسی پوشیده نیست! مصدر «وجود داشتن» برای ذهن و زبان  ما آشناست.  مثلا جملهء «من هستم» براحتی برای ما قابل فهم است. این جملات که از مصدر «وجود داشتن» برگرفته شده اند، در واقع از «درک و دریافت  ما از وجود» نشات می گیرد. در محیط زیست  انسان اشیاء و اجزاء کثیری وجود دارند که «موجود»  نامیده میشوند. اساسا در باره هر چیزی که صحبت می کنیم  و هر تصوری داریم  و با هر چیزی که مواجه می شویم، همه اینها صورت های مختلف « وجود داشتن » هستند. حتی ما خودمان نیز موجودیم، یعنی ما نیز برای خودمان تصوری از وجود { خودمان} داریم. و در واقع باید گفت که ما انسانها ( بصورت اغلب ناخوآگاه ) همواره درون فهمی از وجود زندگی می کنیم. دستیابی به فهمی از وجود که بنیان و اساس هرگونه فهم و درک ما از واقعیت و مبنای ارتکاب  هر فعل و فعالیتی، برخلاف نظراندازی اول نه تنها امری سهل و ممتنع نیست بلکه خود یکی از بزرگترین رازهای فکری ، فلسفی ِ بشر است.  ولیکن این پرسش جدیدی نیست.

آنگونه که افلاطون در رساله سوفیست مطرح نموده است : دیرزمانی ست که شما می انگارید ، هنگامی که تعبیر «بودن» را به کار می برید، بر معنای آن واقف اید؛ اما ما، یعنی کسانی که عادت کرده ایم که تصور کنیم معنای آن را میدانیم، اینک متحیّر گشته ایم به اعتراف  « درونی» فرد. افلاطون فهم معنای  وجود و ارائه تعریفی صحیح از آن را «مبارزه با دیوان» نامیده است. بهترین و واضح ترین مثال برای فهم معنای وجود در اندیشهء افلاطون همان مثال معروف غار اوست. که افلاطون انسان ها را بسان  همان کودکانی میداند که تمام عمر خود را درون آن غار تاریک سپری کرده اند و هنگامی که نوری از بیرون به دیوارۀ داخل غار افکنده می شود، آن کودکان حقیقت را همان نور افتاده بر غار می پندارند. در حالی که حقیقت بیرون از غار است.

در واقع بنظر افلاطون انسان با توجه به درک و دریافت  فعلی خود (که دریافتی قلیل و ناچیز است) در همان غار تاریک بسر می برد و هنگامی که نوری از جانب بیرون بر دیواره غار افکنده میشود، انسان نیازمند رویگردانی برای درک و دریافت حقیقت در بیرون از غار است و نه بر روی دیواره های آن! تا بدین طریق بتواند بر گمان فعلی اش که شبحی بیش نیست پایان دهد. در واقع باید گفت که به اعتقاد افلاطون ریشۀ «وجود» را باید در «عدم» یافت. به بیان دیگر فهم معنای وجود در اندیشه افلاطون در گرو  فهم معنای عدم است. ما نسبت به اشیاء همواره دو معنی را تشخیص میدهیم و هر دو را در مورد آنها صادق میدانیم آن دو چیز یکی هستی است و دیگری ماهیت و چیستی مثلاً میدانیم که انسان هست، درخت هست، عدد هست، اما هر کدام چیستی و ماهیتی جدای از دیگری دارند.و لذا اگر بگوئیم عدد چیست یک پاسخ دارد و اگر بگوئیم انسان چیست پاسخ دیگری دارد.

خیلی چیزها هستی روشنی دارند یعنی میدانیم که هستند اما نمیدانیم که چیستند. مثلاً میدانیم حیات هست، اندیشه هست اما نمیدانیم حیات و فکر چیست. بسیاری چیزها را میدانیم که چیستند مثلاً دائره تعریف روشنی نزد ما دارد و میدانیم که دایره چیست اما نمیدانیم در طبیعت عینی و خارجی دایره واقعی وجود دارد یا ندارد. پس معلوم میشود هستی غیر از چیستی و ماهیت است. از طرفی میدانیم که این کثرت و دوگانگی ماهیت و وجود صرفا ذهنی است یعنی در ظرف خارج هر شیئی دو چیز نیست مثلاً این چنین نیست که درخت یا خانه یا ماشین خارجی و عینی در عین وحدت دو چیز باشند که بخشی از آن چیستی و ماهیت آن باشد و بخشی از آن هستی و وجود آن. بلکه یک حقیقت در خارج وجود دارد و هنگامی که به آن علم پیدا می کنیم و صورتی از آن در ذهن ما حاصل میشود این خاصیت ذهن ماست که چیستی آن شیء را موضوع قرار میدهد و هستی را بر آن حمل می کند. به این صورت که درخت موجود است، خانه یا ماشین موجود است، تا گفتار و ارتباط با دیگران و نقل قول و تشکیل قضایای ذهنی و قیاس و فکر میسر گردد. نتیجه اینکه دوگانگی و انفکاک وجود و ماهیت اختصاص به ذهن ما دارد اما در صحنه خارج یک حقیقت بیشتر موجود نمی باشد و آن هستی و وجود اشیاء است.

درک و شعور انسان که با پیدایش او توام است در نخستین گامی که بر می دارد هستی خدای جهان و جهانیان را بر وی روشن می سازد، زیرا به رغم آنان که در هستی خود و در همه چیز اظهار شک و تردید می کنند و جهان هستی را خیال و پندار می نامند ما می دانیم یک فرد انسان در آغاز پیدایش خود که با درک و شعور توام است، خود و جهان را می یابد، یعنی شک ندارد که او هست و چیزهای دیگری جز او هست و تا انسان، انسان است این درک و علم در او هست و هیچگونه تردید بر نمی دارد و تغییر نمی پذیرد.

این واقعیت و هستی که انسان در برابر سوفسطی و شکاک اثبات می کند ثابت است و هرگز بطلان نمی پذیرد، یعنی سخن سوفسطی و شکاک که در حقیقت نفی واقعیت می کند هرگز و هیچگاه درست نیست پس جهان هستی واقعیت ثابتی در بر دارد. ولی هر یک از این پدیده های واقعیت دار که در جهان می بینیم دیر یا زود واقعیت را از دست می دهد و نابود می شود و از اینجا روشن می شود که جهان مشهود و اجزاء آن خودشان عین واقعیت (که بطلان پذیر نیست) نیستند بلکه به واقعیتی ثابت تکیه داده با آن واقعیت، واقعیت دار می شود و به واسطه آن دارای هستی می گردند و تا با آن ارتباط و اتصال دارند با هستی آن هستند و همینکه از آن بریدند نابود می شوند. ما این واقعیت ثابت بطلان ناپذیر را«واجب الوجود»خدا می نامیم.

پس چرا برخی از انسان ها نظم این هستی را می بینند ولی ناظم حقیقی را درک نمی کنند؟ اشکال کار کجاست؟کج فهمی آنها یا عناد کردنشان؟ ویا موارد دیگر.البته بیشتر این انسانها به واسطه اشتغال مداوم که به مادیات دارند و استغراقی که در لذایذ محسوسه پیدا کرده اند رجوع به نهاد خدادادی و فطرت ساده و بی آلایش بر ایشان بسیار سخت و سنگین می باشد وگرنه درک «واجب الوجود» چندان هم دشوار نیست.حال این سوال مطرح می شود که ماهیت این “واجب الوجود ” چیست و ازکجاست؟

 ابن سینا مى‏گوید موجودات (یعنى آنهایى‏که هستند مثل خود من و شما و …)، “ممتنع الوجود” نیستند، چون اگر ممتنع الوجود بودند که نبودند (بودنشان دلیل بر این است که ممتنع نیستند).پس یا “ممکن الوجودند” یا “واجب الوجود”. اگر در میان موجودات، موجودی هست که واجب الوجود باشد پس بیان ما ثابت شده است، و اگر موجود واجبی میان موجودات نباشد ما با مجموعه ای از موجودات ممکن مواجهیم. بوعلی می گوید اگر در مجموعه هستی موجودی که “واجب الوجود” باشد نداشته باشیم، مجموعه جهان هستی که مجموعه ای ممکنات است نیز محال خواهد بود. پس باید حتما موجود واجبی باشد که همان خداوند متعال است.سوال: چرا در صورت نبود یک موجود واجب، تحقق یک مجموعه امکانی محال است؟

 پاسخ: پاسخ به این سوال در تعریف و ذات ممکن الوجود خوابیده است. ممکن الوجود یعنى آن چیزى که در ذاتش، هم مى‏تواندباشد هم مى‏تواند نباشد، پس خود ذاتش نسبت به هستى بى تفاوت است، چون اگر ما ذات اورا در نظر بگیریم، هستى برایش نه ضرورت دارد نه امتناع (مى‏تواند باشد، مى‏تواند نباشد).پس بودن او به حکم علتى‏است و آن علت است که وجود را به او داده است. پس هر ممکنی لزوماً به یک علت نیازمند است. اما این می تواند سوال دیگری در ذهن شما ایجاد کند.

سوال: چه ضرورتی دارد علت موجودات “ممکن”، “واجب” باشد؟ شاید همانطور که ماتریالیستها میگویند نظام هستى از بى نهایت ممکن الوجود تشکیل شده است.

پاسخ: نقطه اتکای برهان همین جاست. هر ممکنی می تواند علت ممکن دیگر باشد ولی این سلسله باید به یک واجب ختم شود والا سلسله بطور لاینقطع ادامه یافته و دچار تسلسل می شویم. از آنجا که می دانیم تسلسل محال است پس اگر در انتهای این سلسله یک موجود “واجب” نباشد، نباید مجموعه موجودات امکانی (جهان هستی از جمله خود من و شما و …) وجود داشته باشند. ولی ما می بینم که وجود داریم و جهان هستی نیز وجود دارد، پس می فهمیم که سرسلسله موجودات ممکن یک واجب الوجود قرار دارد.پس خود وجود، نعمت هست. وقدر دانی از نعمت واجب است، لذا شکرخداوند به خاطر هستی دادن به این وجود برای ما واجب است.البته منظورم شکر به معنی استفاده بهینه از نعمت هایی که خدا به ما داده است می باشد.

نتیجه اینکه : هزاران سال است که انسانها فکر می کنند که زندگی و جهان هستی از ماده تشکیل شده است. اینک فیزیکدان ها می گویند که ماده وجود ندارد، تمامش انرژی است. آنان قادر نبوده اند که راز ماده را حل کنند. آن راز عمیق تر گشته است. حال بعد از این تحلیل فیزیکدانان ماده ای هم وجود ندارد و تمام جهان هستی از انرژی ساخته شده است حالا مشکل دوتا شد اینک حتی تعریف کردن انرژی هم دشوار شده است. زیرا تعریف کردن آن در رابطه با ماده آسان بود. ولی حالا ماده وجود ندارد. چگونه آن را تعریف می کنید؟ تعریف ازبین رفته است. ولی انرژی با تمام رمز آلودگی خودش باقی است. و تلاش هایی که برای تعریف آن به کار رفته حتی آن را اسرارآمیزتر می سازد.نکته مهم اینجاست ، که هرچه بیشتر با خود دانش جلو می رویم شناخت انسانها ازهستی کمتر و مجهول ترمی شود.با توجه به این مقدّمات یقینی، برهان امکان به این صورت تقریر می‌شود:

موجودات جهان، همگی با وصف ضرورت بالغیر،‌ موجود می شوند، زیرا از یک سو ممکن الوجود هستند و ذاتاً وصف ضرورت را ندارند و از سوی دیگر، هیچ موجودی بدون وصف ضرورت تحقق نمی یابد. پس ناچار، دارای وصف ضرورت بالغیر می‌باشند و وجود هر یک از آن‌ها به وسیلة علتی ایجاب می‌شود.اکنون اگر فرض کنیم که وجود آن‌ها به وسیله یک دیگر ضرورت می یابد، لازمه اش دَوْر در علل است و اگر فرض کنیم که سلسلة علل،‌تا بی نهایت پیش می رود، لازمه اش تسلسل است و هر دوی آن‌ها باطل و محال می‌باشد.پس ناچار باید بپذیریم که در رأس سلسله علت ها موجودی است که خود به خود ضرورت وجود دارد، یعنی واجب الوجود است. مهم ترین دلایل علمی برای اثبات وجود خدا ، آن دلایلی است که از راه نظم موجود در طبیعت و موجودات طبیعی می توان به وجود خداوند حکیم و مدبر رسید . تمام رشته های علوم ثابت می کند که در دنیا نظام معجزه آسایی وجود دارد که اساس آن، قوانین وسنن ثابت و غیر قابل انکار جهان هستی است.

” خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَصَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ وَإِلَیْهِ الْمَصِیرُ “خدا آسمانها و زمین را به حق (و نظم احسن اتقن) آفرید و شما آدمیان را به زیباترین صورت برنگاشت، و بازگشت همه خلایق به سوی اوست. (آیه ۲ سوره التغابن ).

تلاش و کوشش دانشمندان و احاطه به این قوانین،امکان می دهد که بشر از راز هستی پرده برداری کند؟ البته بشر ممکن است مقداری اندک از اسرار هستی را کشف کند ولی راز زندگی و جهان هستی تا ابد برای انسان بعنوان یک راز باقی خواهد ماند. معمولاً وقتی از منکرین خدا سؤال می کنند که شما چرا منکر خدا هستید ،جوابشان این است که ما خدا را نمی بینیم و یا چگونگی او را درک نمی کنیم ، پس خدا وجود ندارد .یعنی می خواهند با علوم تجربی و یا  حسّی به خدا برسند ،در حالی که این علوم بیان کنندۀ عظمت آفرینش یا آیینۀ آفرینش  خداوند هستند و همین علوم نشان می دهند که جهان هستی که آفریدۀ خداوند است چقدر با عظمت و پیچیده است و چقدر دارای راز و رمز و اسرار فراوانی است که مدتها زمان میبرد تا انسان به یکی ازاین اسرار پی ببرد.و انسانی که نمی تواند به اسرار جهان هستی پی ببرد، چگونه میتواند کیفیّت و چگونگی آفرییندۀ آن را دریابد.

گاهی وقت ها سکوت رساتر از فریاد است و آن سکوت ، خداست که در نزدیکی ماست و ماآن را احساس می کنیم.شاید سکوت، نهایت صداست نهایت عشق و نهایت بودن و به همین دلیل این چنین خاموش است چون می دانیم که عشق با هر چیزی در آمیزد ذات او را عوض می کند. عشق الهی تا ابد در ریشه و ذات ما همانند فریاد است و تا ابد در وجود ما می جوشد و بعد از فنا شدن جسم مان به زندگی در روحمان ادامه می دهد. بنای یک رابطه با خدا، معاملة حقوقی واقعی است.

مهمترین دلیل برای رفتن به این فضای پر از امنیت و صلح که در درون ماست تسلیم محض در برابر خداوند است. خداوندی که بنیان گذار هستی است و دائما در آفرینشی نو،” کُل یَومٍ هُوَ فِی شأن”. در حقیقت هنگام ظهور سکوت ذهن آرام می گیرد و از شر سر و صدا های مزاحم خلاصی می یابد تا جان را به شکوفایی برساند. پیگیری رد پای گام های خداوند مثل راه رفتن تنها در بیابان پر از برف است، آنجا فقط خودت هستی که او را جستجو می کنی. سکوت نیرومند درون که با مراقبه می توانیم به آن برسیم.درست همانگونه که کریستال خالص از نزدیکترین شیء مجاورش تاثیر می پذیرد، ذهن انسان نیز زمانی که از امواج فکری پاک و خالص شده است با موضوعی که بر آن تمرکز می کند یکی می شود.”  این یکی از زیباترین انگیزه هاییست که زندگی را شادی می بخشد، وقتی که شبیه کریستال خالص بشویم آنگاه ساده ایم و بی رنگ. در این سکوت که شبیه ته دریاست به آن حقیقت روحانی نزدیکتر می شویم این خلاء روحانی را باید باور کرد که منشاء ظهور جلوه های خداوند است. شبیه سکوت بین نت های موسیقی که موسیقی را خلق می کند وگرنه بدون وقفه نت های موسیقی فقط صدایی سر در گم است.

برای دست یابی به جذبه های روحانی باید ما آرمان درون خود را باور داشته باشیم و منیت خود را مهار کنیم، به نیرویی که ما را آفریده است توکل کنیم و به شایستگی خود برای داشتن موهبت های الهی ببالیم، خدا گونه بودن انسان را فهم کنیم و برای برقراری ارتباطی آگاهانه با خدا مراقبه کنیم.متمرکز شدن بر مفهوم این کلمه ما را به وحدت درونی می رساند و بنیان گذارعشقی بی قید و شرط است که ما به خدا خوانده شده ایم نه به خود، تا ارتعاش وجود خود را در هماهنگی با ذرات هستی حس کنیم. انسان در تنهایی و سکوت است که به خودبسندگی نائل می شود، زیرا در این تنهایی شخص به خود و داشته هایش اتکاء می کند و کمتر به دیگران چشم می دوزد وحسادت وکینه را به دور می ریزد. افراد کم تحمل و به ظاهر خوشبخت و ثروتمند که پول و خوشبختی را فقط برای آسایش خود می خواهند، در جامعه فاخر به زودی احساس پوچی و ناشکیبایی خواهند کرد ، زیرا دنیا را از آن خود می دانند نه خداوند حکیم. شاه کلیدآن این است : ( اصلی برای رهایی مراقبه سرشار از سکوت ، اتصال با طبیعت، عدم پیشداوری). باید آرزو داشته باشیم ولی صبورانه به تجلی آرزوهایمان بی تفاوت باشیم، طالب باشیم وقتی مطلوب را یافتیم مهار منیت و خود پرستی و خدمت به خلق خدا را با جدیت دنبال کنیم.

هر وقت که چیزی، در رؤیاها، کشف و شهودها، و تخیّلات، ما ظاهر مى شود،آن چیزی ها شکل و صورت انسانى به خود مى گیرد و در زندگی عادی ما خود را نمایان می سازد. اما وقتی شخصى که  خودش را به فعلیّت رسانده و شکوفا کرده است، صاحب “چشم باطنىِ” روح می شود. مسئله اصلی که متاسفانه شما به آن توجه ندارید ویا کم توجه هستید این است که شما به جسم خود توجه دارید، ولی به روح خود هرگز/ چرا که اگر به جسم انسان هوا  و غذا و آب نرسد، می‌میرد. اگر جسم نخوابد و استراحت نکند، مرگ حتمی است و به طور کلی اگر به نیازهای جسمی پاسخ داده نشود و جسم در شرایط مساعدی قرار نگیرد، بدون شک مرگ به سراغ آن خواهد آمد. روح و باطن انسان نیز دارای نیازهایی می‌باشد. احتیاجاتی شبیه به جسم، لیکن از جنسی دیگر اما شما از آن بی خبرید. گر چه خداوند از روح خود در وجود تک تک انسانها دمیده است، اما تنها تعداد بسیار اندکی نسبت به کل انسانها در هر دوره قادر میشوند، روح الهی را در خود بیدار کرده و در نواحی بالایی روح خود مستقر گرداند و به شناخت و تجربه روح الهی نائل شوند (و این درحالیست که آگاهی عموم مردم در نواحی پائین روحشان قرار دارد)، پس در عالم امکان، آن چیزی که با مجردات ارتباط برقرار می‌کند؛ روح ملکوتی انسان است.

انسان در زمین زندگی می کند و جنس خاک و زمین است ولی بدن فیزیکی ما از یک روح الهی دیگری نیز تشکیل شده است که از زمین مقدس گرفته شده و با طبیعت هر دو رشد و پیشرفت می کند.آری این انسان بدن الهی ( کالبد اثیری و روح ) را از طرف خداوند به ودیعه گرفته است.یقین داشته باشید که تمام انسان ها نمی تواند با آرامش در طبیعت وبا همنوعان خود به راحتی زندگی کنند. زیرا آگاهی انسانها از دنیا و عالم هستی اندک و محدود است.و این وظیفه اوست که آگاهی و معرفت خود را نسبت به هستی و خالق خود بیشتر کند تا اینکه بالاخره بدن فیزیکی او معبد خداوند شود و حقیقت خدا در بدن وی هویدا شود.بنده شک ندارم که در نهایت تمامی انسان ها از زنجیرهای حسرت، حسادت، غرور، تنبلی، خشم، ضعف و شهوت رها می شوند. اما چطور ؟ چگونه و در چه زمانی؟ زیرا تا زمانی که از این رذائل با آگاهی کامل  نه از روی اجبار ، خلاصی پیدا نکند ، همیشه در سختی و عذاب خواهد بود.

لِّنَفْتِنَهُمْ فِیهِ  وَ مَن یُعْرِضْ عَن ذِکْرِ رَبِّهِ یَسْلُکْهُ عَذَابًا صَعَدًا (سورة الجن آیه ۱۷ ).

تا بیازمائیم ایشان را در آن نعمت و هر که روى بگرداند از یاد کردن پروردگار خود (و سپاسدارى نکند) در آورد خدا(سورة الجن آیه ۱۷ ).

َانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ  (آیه ۲۵ سوره الزخرف).

ما هم ازآن مردم(پر غرور و عناد)انتقام کشیدیم،بنگرتاعاقبت حال کافران مکذّب به کجا کشید؟(آیه ۲۵ سوره الزخرف).

وَ لَا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَ لَا تَمْشِ فىِ الْأَرْضِ مَرَحًا  إِنَّ اللَّهَ لَا یحُبُّ کلُ‏َّ مخُتَالٍ فَخُورٍ(آیه۱۸ سورره لقمان).

به تکبر از مردم روى مگردان و به خودپسندى بر زمین راه مرو، زیرا خدا هیچ به نازخرامنده فخرفروشى را دوست ندارد. (آیه۱۸ سورره لقمان).

لَا یَسْأَمُ الْإِنْسَانُ مِنْ دُعَاءِ الْخَیْرِ وَإِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَیَئُوسٌ قَنُوطٌ (آیه ۴۹ سوره فصلت).

آدمی (حریص، از خدا) به دعا دایم تمنّای خیر می‌کند و هرگز خستگی و سیری ندارد و لیکن اگر به وی شرّ و آسیبی رسد (از رحمت الهی) زود مأیوس و ناامید می‌گردد. (آیه ۴۹ سوره فصلت).

وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُواْ بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنَالُواْ خَیرْا  وَ کَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ وَکاَنَ اللَّهُ قَوِیًّا عَزِیزًا  (آیه ۲۵سوره الاحزاب).

خدا کافران کینه‏توز را بازپس زد. اینان به هیچ غنیمتى دست نیافتند. و در کارزار مؤمنان را خدا بسنده است. زیرا خدا پرتوان و پیروزمند است. (آیه ۲۵ سوره الاحزاب).

اما بهترین راه جلوگیری از این رذائل ( درک صحیح ازآگاهی ، عشق بدون بازگشت است ) عشق یک حالت است؛ حالتی که گرایش به ترکیب دارد؛ گرایشی که «من» را به سوی «ما» رهنمون می سازد؛ بنابراین، رویکردی است به سوی رشد، در حالت عشق، فرد عاشق به زمان می پیوندد و غم گذشته ها و وحشت آینده را فراموش می کند. نیاز به عشق و محبت غریزی است و از موقعیت اتکاء جویانه بشر در بیکران حیات ناشی می شود. عشق به دیگران محبت می آورد، هم محبت خدا و هم خلق خدا را بوجود می آورد و باعث می شود انسان دریابد که چگونه تمایلات شخصی و پیشداوریهای خویش را در مسلخ واقعیت زیبایی قربانی کند، بدیهی است که این توانایی بر پایه ظرفیت آدمی و پذیرش مشکلات حاصل می شود. وجود انسانها درجهان نیز دو چهره دارد :

الف : وجهه ظاهری و پدیداری آن که توسط علوم قابل فهم است.

ب : طبیعت و ذات جهان ، که اراده و کششی ناآگاهانه دارد . جوهره و ذات هر چیز، در اراده اش فهمیده می شود .

جهان پدیدار ، حوزه شناخت علمی قانون و عقلانیت است اما  وراء این ظاهر ، اراده دیگری وجود دارد. لذت ، صرفاً منفی است و چیزی جز توقف موقت درد نیست. اما اراده انسانی عامل مهمی برای رسیدن به رستگاری و نجات است.

شخص باید درک کند که تمام لذتها موقتی وبیهوده است، ازآنجا که وجود هرفرد، غیر واقعی هستند،پس همه افراد،اساساً در ماهیت برابرند یعنی همه تجلیات یک اراده جهانی اند.اما فضیلتی کاملتر و برتر وجود دارد و آن، تسلیم در برابر اراده الهی است .زیرا اراده فردی و تکذیب اراده معطوف به حیات است. این تکذیب از دیدگاه معرفت شناسی تسلیم و رضا نام دارد که در آن، نفس به عالی ترین سکون و حقیقی ترین واقعیت اش نایل می شود. آنچه که شخصیت یا وجود واقعی فرد را می سازد، اراده همراه با آگاهی است، اما درجهت اراده الهی. سختی کار انجایی است که دریابید خواست و رضایت خداوند در چیست؟

” بَلىَ‏ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ محُسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِندَ رَبِّهِ وَ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لَا هُمْ یحَزَنُونَ “آرى، هر کس که خود را با تمام وجود، به خدا تسلیم کند و نیکوکار باشد، پس مزد وى پیش پروردگار اوست، و بیمى بر آنان نیست، و غمگین نخواهند شد. (آیه ۱۱۲ سوره بقره ).

راه حل اصلی آن این است که، بیش از آنچه متاثر و وابسته به عوامل خارجی باشید تابع عوامل درونی و باطنی خود بمانید. زیرا خداوند مهربان تمامی نیازهای شما را در درون خود شما طراحی و برنامه ریزی کرده است فقط کافی است شما آنرا کشف کنید نه با چشم سر بلکه با چشم دل. درخودآگاهی و کیفیت ذهنی خود فرو بروید مشکلات شما  نقش عمده ای را می تواند در این سناریو داشته باشد.ارسطو حق داشت که می گفت :این نه ثروت ، بلکه شخصیت است که جاودانه بوده و می پاید .برخلاف نظر اکثر افراد ثروت نمی تواند نقش بالایی در سعادتمند کردن افراد داشته باشد بلکه شادمانی و سعادت واقعی است که ، در اثر حظ و شادمانی درونی و رضایت خاطر ایجاد می شود. برای رضایت خاطر و شاد بودن واقعی، لازم است کیفیات ذهنی، شادان بودن ، سلامتی طبیعت اصیل را فراهم می کنید. فکر کنید، اگر کسی ثروت و قیافه جذاب ، قدبلند و … داشته باشد اما دلی شاد ، قلبی مطمئن و روحیه بالایی نداشته باشد سعادتمند است. افرادی که به ایجاد ناراحتی برای دیگران پرداخته و یا از غم و حرمان دیگران احساس لذت و شادی می کنند، از سلامت کامل برخوردار نیستند ، چرا که توازن درونی و باطنی به نحو کامل در آنها برقرار نیست. همچنین تحمل آلام و رنج ها برای افراد مضطرب و افسرده ، بسیار سخت است و چه بسا افرادی که در زیر بار طاقت فرسای آلام ، دست به خودکشی زدند ، زیر آنها در چنین شرایطی دنیا را نیز به رنگی سیاه می بینند ، درست به سیاهی و پیچیدگی باطنشان؛ اما افراد شادمان و تندرست واقعی، بسیار قدرت تحمل و ظرفیت بالایی دارند و به آسانی جا نمی زنند.

إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا :که انسان مخلوقی طبعا سخت حریص و بی‌صبر است. لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی کَبَدٍ : که ما انسان را به حقیقت در رنج و مشقّت آفریدیم (و به بلا و محنتش آزمودیم). سوره البلد سوره آیه ۴ ).

تمام‌ انسان‌ها یک‌ سلسله‌ آرزوهایی‌ در سر می‌پرورانند وآرمان‌هایی‌ دارند که‌ برایشان‌ بسیار مهم‌ است‌. به‌گونه‌ای‌ که‌رسیدن‌ به‌ آرزوهای‌ خودشان‌ را عین‌ رضایت‌ شخصی‌ می‌دانند ووقتی‌ به‌ آرزوهایشان‌ برسند مانند این‌ است‌ که‌ تمام‌ رضایت‌شخصی‌شان‌ تأمین‌ شده‌ و دست‌ نیافتن‌ به‌ بخشی‌ از آرزوها و یاهمه‌ آنها را خسارت‌ شخصی‌ تلقی‌ می‌کنند. البته‌ این‌ منطق‌ عرف‌مردم‌ است‌ درحالی‌که‌ ممکن‌ است‌ حقیقت‌، چیزی‌ غیر از این‌ باشد.به‌عنوان‌ نمونه‌ باید به‌ آیه‌ ۲۱۶ از سوره‌ بقره‌ اشاره‌ داشت‌ که‌می‌فرماید:

کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَکُمْ  وَعَسَىأَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ  وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ

 بر شما کارزار واجب شده است، در حالى که براى شما ناگوار است. و بسا چیزى را خوش نمى‌دارید و آن براى شما خوب است، و بسا چیزى را دوست مى‌دارید و آن براى شما بد است، و خدا مى‌داند و شما نمى‌دانید.

می‌بینیم‌ که‌ در بیشتر موارد میان‌ تحقق‌آرزوهای‌ انسان‌ و ایجاد رضایت‌ شخصی‌ رابطه‌ و نسبت‌ مستقیمی‌وجود دارد، به‌گونه‌ای‌ که‌ آدمی‌ به‌ رضای‌ فردی‌ یا شخصی‌ خود،بشدت‌ وابسته‌ است‌ و همین‌ وابستگی‌ انسان‌ را آسیب‌پذیر می‌کند.بنابراین‌، می‌توان‌ گفت‌، هرقدر آرزوهای‌ انسان‌ بیشتر باشد درجه‌آسیب‌پذیری‌ او بیشتر است‌، هرقدر انسان‌ آرزوهایش‌ را محدود کندو آنها را در حدی‌ معقول‌ و منطقی‌ نگه‌ دارد، آسیب‌پذیری‌ او کمتر ومحدودتر می‌شود. لذا بهتر است برای رسیدن به این موضوع انسان دو هدف را بایست مورد توجه خود قرار داده و اجراء کند:

اول‌ اینکه‌ وابستگی‌های‌ انسان‌ به‌ آرزوها و امیال‌ کم‌ شود. همان‌طوری‌که‌ می‌دانیم‌ جوانان‌ آرزوهای‌ زیادی‌دارند، ولی‌ وقتی‌ از سن‌ جوانی‌ به‌ سن‌ پختگی‌ و سن‌ عقلی‌ یعنی‌۴۰سالگی‌ می‌رسند، آرزوها در محدوده‌ منطقی‌ و معقول‌ خودش‌قرار می‌گیرد و مقداری‌ محدودتر می‌شود.

دوم‌ اینکه‌ انسان‌، رشته‌ارتباط‌ آرزوهای‌ خودش‌ را به‌ چیزی‌ غیر از رضایت‌ شخصی‌خودش‌، یعنی‌ رضایت‌ ذات‌ اقدس‌ الهی‌ متصل‌ کند.

چگونه می توانیم بفهمیم خدا از ما راضی است؟

 رضایت خداوند تعالی مراتبی دارد که رتبه های آن وابسته به درجات تقرب و تشبه به خدای متعال از طریق عبودیت و بندگی است, هر درجه ای از عبودیت متضمن درجه ای از قرب است و نیز رضایت متناسب با آن درجه را به همراه دارد. راهکار اصلی کسب رضایت الهی، انجام وظایفی که در قسمت بالا به آنها اشاره و با علامت خط مشخص و تفکیک شده است. و نیز اگر انسان راضی به مقدرات الهی بود نشانه رضایت خداوند است.هر آن کس در این وادی از جهت کمیت و کیفیت اعمال بیشتر موفق شود بیشتر تحصیل رضای الهی نموده است. واقعاً هیچ کس نمی تواند آن لذت معنوی و احساس روحانی را که به یک انسان به خاطر جلب رضایت و خشنودی خدا به او دست می دهد توصیف کند. رضایت خدا از همه برتر و بزرگتر است. این نشان می دهد تا چه اندازه این رضایت دو جانبه واجد اهمیت است (رضایت پروردگار از بندگان و رضایت بندگان از پروردگار). زیرا ممکن است انسان غرق عالی ترین نعمتها باشد، ولی هنگامی که احساس کند، مولی و معبود و محبوب او از او ناراضی است، تمام آن نعمتها و مواهب در کامش تلخ می گردد و نیز ممکن است انسان واجد همه چیز باشد، ولی به آنچه دارد راضی و قانع نباشد، بدیهی است آن همه نعمت با این روحیه او را خوشبخت نخواهد کرد و ناراحتی مرموزی دائما او را آزار و شکنجه می دهد و آرامش روح و روان را که از بزرگترین مواهب الهی است از او می گیرد.علاوه بر این هنگامی که خدا از کسی خشنود باشد، هر چه بخواهد به او می دهد و هنگامی که هر چه خواست به او داد او نیز خشنود خواهد شد و رضایت دو طرفه میان او و خدای متعال برقرار می شود. نتیجه اینکه بالاترین نعمت این است که خداوند از انسان خشنود و او نیز از خدایش راضی باشد.

تسلیم و رضا

بنده ذهن را بُعدی از روح می دانم ولی در واقع زندگی آن چیزی است که انسان می فهمد و این بُعد روحی زندگی ما را نشان می دهد و هستی همانطور که هست، مشترک با هر آن چه هست می باشد. زیرا هستی نخستین موضوعی است که فکر آدمی را به خود مشغول می کند. درک روح ما از موجودیت داشتن چیزهاست. هستی، همه چیز را نه آن طور که این گونه یا آن گونه است بلکه آن طور که موجودیت دارد دربر می گیرد.

ای نیست کرده هست را بشنو سلام مست را              مستی که هر دو دست را پابند دامت می‌کند.

خامش کن و حیران نشین حیران حیرت آفرین            پخته سخن مردی ولی گفتار خامت می‌کند

“وَ یَسْلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ  قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبىّ‏ وَ مَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا” تو را از روح مى‏پرسند. بگو: روح جزئى از فرمان پروردگار من است و شما را جز اندک دانشى نداده‏اند. (آیه ۸۵ سوره الاسراء).

به عبارتی هستی همان طور که هست مطرح می شود و قضاوت ما از هستی به حد و اندازه تکامل ذهنی مان است.تکامل ذهن را به سه مرحله ذهن بالقوه، ذهن بالقعل و ذهن می توان تقسیم کرده است. نوع سوم ذهن، با به کار بردن تصاویر و تصورات ذهنی  حاصل شده است و خدا هستی، لازم است، که هستی و ذاتش لزوماً در او مرتبط هستند. این سئوال همیشه برای بشرمطرح بوده و هست که خداوند چه هدفى از آفرینش عالم هستى داشته؟ (فسلفه آفرینش). این سؤال سابقه دیرینه‏اى دارد و مانند برخى از مسائل فلسفى، براى همگان مطرح است، غالب مردم مایلند بفهمند که هدف از آفرینش جهان هستى چه بوده است؟.واقعیت این است که از یکسو آفرینش بى‏هدف نیست و از سوى دیگر این‏هدف به آفریدگار باز نمى‏گردد، بلکه هدف حتماً و بدون‏شک چیزى مربوط به خود مخلوقات است. پس اگر در اینجا میان “غرض فاعل” و “غرض‏فعل” تفکیک قائل شویم، قهراً  به مشکل بزرگتری می رسیم. لذا چنین مى‏توان گفت : از آنجا که فاعل، غنى مطلق و کمال محض است، هیچ نوع کمبود و نقصى در او راه ندارد، نمى‏توان براى او غرض و غایتى اندیشید. غرض براى فاعل، از مسئله مقایسه سرچشمه مى‏گیرد. سعادت این است که نفس انسان در کمال وجودیش به جایی برسد که قوام بدن به روح وتشخص و وحدت وظهور آثارش از اوست. روح انسان خواه در مقام خیال باشد وخواه در مقام عقل پس از ویرانی بدن تباه نمی شود. از نظر عقلی نیز آفرینش نوعى احسان و فیض از جانب خدا نسبت به موجودات است؛ یعنى آنچه امکان خلق شدن دارد خداوند از خلق کردن آن بخل نمى‏ورزد و دریغ نمى‏کند. چنین آفرینشى “حُسن ذاتى” دارد. و قیام به چنین فعلى که ذاتاً پسندیده است. همچنین هدف از آفرینش، آزمایش حُسن عمل انسانهاست.

بَلىَ‏ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ محُسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِندَ رَبِّهِ وَ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لَا هُمْ یحَزَنُونَ (آیه ۱۱۲ سوره بقره).

آرى، هر کس که خود را با تمام وجود، به خدا تسلیم کند و نیکوکار باشد، پس مزد وى پیش پروردگار اوست، و بیمى بر آنان نیست، و غمگین نخواهند شد. (آیه ۱۱۲ سوره بقره ).

وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَکَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَلَئِنْ قُلْتَ إِنَّکُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ لَیَقُولَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ (سوره هود آیه ۷ ).

و اوست کسى که آسمانها و زمین را در شش هنگام آفرید و عرش او بر آب بود، تا شما را بیازماید که کدام‌یک نیکوکارترید! و اگر بگویى: «شما پس از مرگ برانگیخته خواهید شد»قطعاً کسانى که کافر شده‌اند خواهند گفت:«این [ادّعا] جزسحرى آشکار نیست.»(سوره هود آیه ۷ ).

وَ عِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لَا یَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ وَ یَعْلَمُ مَا فىِ الْبرَّ وَ الْبَحْرِ  وَ مَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا یَعْلَمُهَا وَ لَا حَبَّةٍ فىِ ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَ لَا رَطْبٍ وَ لَا یَابِسٍ إِلَّا فىِ کِتَابٍ مُّبِینٍ   (آیه ۵۹ سوره الانعام).

کلیدهاى غیب نزد اوست. جز او کسى را از غیب آگاهى نیست. هر چه را که در خشکى و دریاست مى‏داند. هیچ برگى از درختى نمى‏افتد مگر آنکه از آن آگاه است. و هیچ دانه‏اى در تاریکیهاى زمین و هیچ ترى و خشکى نیست جز آنکه در کتاب مبین آمده است.  (آیه ۵۹ سوره الانعام).

بنده فکر می کنم اساساً اصل آفرینش یک گام تکاملى عظیم است، یعنى، چیزى را از عدم به وجود آوردن و از نیست هست کردن و از صفر به مرحله عدد رساندن است. بعد از این گام تکاملى عظیم مراحل دیگر تکامل شروع مى‏شود؛ و تمام برنامه‏هاى دینى و الهى در همین مسیراست. براى روشن شدن این مسئله، باید توجه کنید: اول اینکه انسان بهترین طریق بلکه تنها طریق برای پی بردن به جهان هستی است. هدف انسان در کارهایش، رسیدن به کمال یا رفع نقایص خود است، براى مثال انسان غذا مى‏خورد تا رفع گرسنگى و نیاز بدن کند؛ لباس مى‏پوشد تا خود را از سرما و گرما حفظ کند؛ ازدواج مى‏کند براى ارضاى نیازى که در این باره احساس مى‏نماید. عبادت مى‏کند تا به کمال نهایى و قرب الهى برسد و خدمت به خلق خدا مى‏کند، تا کمالات عالى را کسب کند. اما خداوند، هیچ نقصى ندارد تا با افعالش، آن را برطرف سازد و کمالى را فاقد نیست، تا براى رسیدن به آن بکوشد. هر انسان را یک شخصیت وهویت است که جمیع قوای او شئون همان هویت واحده اوست وهمه آثار وجودیش از آن منبعث می شود اگر چه مظاهرش متکثر است.در نتیجه اینکه هر متحرک در حرکت خود به سوی چیزی می رود که فاقد آن است تا از حرکت واجد آن شود وآن غایت وغرض اوست.

“هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُالْحَکِیمُ” .اوست خدای آفریننده عالم امکان و پدید آرنده جهان و جهانیان، نگارنده صورت خلقان، او را نامهای نیکو بسیار است، آنچه در آسمانها و زمین است همه به تسبیح و ستایش او مشغولند و اوست یکتا خدای مقتدر حکیم.(آیه ۲۳ سوره حشر).

دوم اینکه هدف‏مندى همیشه با نیاز همراه نیست؛ بلکه به هر میزان موجودى کامل‏تر و بى‏نیازتر باشد به رفع نیاز دیگران بیشتر اقدام مى‏کند و این از ویژگى‏ها و نشانه‏هاى موجود کامل و مهربان است. خداوند مهربان نیز در جستجوى نفعى براى خود نیست؛ بلکه مهم‏ترین هدف او، خیر رساندن به دیگران و ایجاد زمینه رشد و کمال براى موجودات است.

من نکردم خلق تا سودی کنم     بلکه تا بر بندگان جودی کنم

از این رو هدف خداوند از آفرینش این است که هر ممکن الوجودى را به کمال ممکن و شایسته آن برساند؛ بدون آنکه در این کار، براى ذات پاک او نتیجه‏اى داشته باشد. هر امر ممکنى در این جهان، براى خود قابلیت و شایستگى هست شدن و دریافت کمالات وجودى را دارد و گویى همگى با لسان حال درخواست وجود و طلب کمال مى‏کنند. آفرینش جهان، پاسخ به این سؤال‏هاى طبیعى و ذاتى اشیاء و در حقیقت به کمال رساندن آنها است.

ماده وصورت نمی توانندمخلوق اول باشند؛چون ماده وصورت ترکیب شده ازهمدیگراست ومبدأ اقرب که وجودمی دهدبایدمرکب باشدماده وصورت هم نمی توانندعلّت همدیگرباشند.پس بایدعلتی غیرازخودشان باشدوآن علّت هم بایدمفارق ازماده باشد.به سخن دیگر ، آفرینش احسان و فیضى است از جانب خدا نسبت به موجودات ممکن. چنین آفرینشى حسن ذاتى دارد و قیام به چنین فعلى؛ جز اینکه خود فعل زیبا باشد، به چیز دیگرى نیاز ندارد. او با آفرینش، کمالى را افاضه مى‏کند و وسایل کمال برتر هر موجودى را در اختیار آن مى‏گذارد. و خوددارى از آن بخل و نقص است؛ پس سزاوار است خداى حکیم و کمال مطلق، جهان را بیافریند و آن را در غایت حکمت و لطافت ایجاد کند. بنابراین آفرینش الهى حکیمانه است؛ هر چند در مرتبه آفرینش، نه نیازى بود و نه نیازمندى؛ چه از ناحیه خالق و چه از ناحیه مخلوقات.

اما از آنجا که خداوند هیچ کمالى را فاقد نیست؛ بلکه عین همه کمالات ، از جمله فیاضیت على الاطلاق ، است. بنابراین او با آفرینش نیز به فیاض بودن دست نمى‏یازد؛ بلکه چون واجد کمال فیاضیت است، جهان و انسان را مى‏آفریند. از همین رو گفته شده است: آفرینش جهان، لازمه فیاض بودن خداوند و تجلّى آن است؛ نه مقدمه و سبب فیاض شدن. بنابراین تلازم بین فیاضیت مطلقه الهى و آفرینش جهان، به معناى آن نیست که «خدا باید جهان را بیافریند تا فیاض باشد»! این تعبیر مستلزم نوعى نیاز است. دقت در توضیحات گذشته، نشان مى‏دهد که مسئله برعکس است؛ یعنى، خداوند فیاض است و نتیجه آن، آفرینش جهان است.

الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى (آیه ۴ سوره طه)

آن خدای مهربانی که برعرش(عالم وجود وکلیه جهان آفرینش به علم وقدرت) مستولی ومحیط است.(آیه ۴ سوره طه)

إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِکْرِی .(آیه ۱۴ سوره طه) مهم مهم

 منم خدای یکتا که هیچ خدایی جز من نیست، پس مرا (به یگانگی) بپرست و نماز را مخصوصا برای یاد من به پادار. (آیه ۱۴ سوره طه)

لَّا تجَعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَاهًا ءَاخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُومًا مخَّذُولًا (آیه ۲۲ سوره الاسراء)

با خداى یکتا، خداى دیگرى به خدایى مگیر، که نکوهیده و خوار خواهى ماند. (آیه ۲۲ سوره الاسراء)

انسان کامل در دو سطح مورد لحاظ قرار گرقته است، در اولین سطح، انسان با عنوان مقامی کائناتی و به عبارت دیگر، انسان به عنوان یک نوع مورد لحاظ قرار می گیرد. در این مرحله انسان کامل ترین هستی در میان هستی های جهان است. به این لحاظ انسان در بین دیگر مخلوقات دارای بالاترین مرتبه است.

در سطح دیگری نیز همه خصوصیات ذکر شده برای نوع انسان را به صورت بالفعل و تحقق یافته دارا می باشد. در این سطح همه انسان ها کامل نیستند بلکه تنها تعداد معدودی استحقاق نامیده شدن با عنوان “انسان کامل” را دارند. تحقق چنین امری در انسانها به تفاوت استعدادها و تجلیات حق بر آنها بستگی دارد. بنابر این همه انسان ها در سطح فردی کامل نیستند و تفاوت درجات در این سطح به تفاوت استعدادها و تجلیات حق بر ایشان باز می گردد.

” انظُرْ کَیْفَ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلىَ‏ بَعْضٍ  وَ لَلاَخِرَةُ أَکْبرَ دَرَجَاتٍ وَ أَکْبرَ تَفْضِیلًا” بنگر که چگونه بعضیشان را بر بعضى دیگر برترى نهاده‏ایم و در آخرت درجات و برتریها، برتر و بالاتر است. (آیه ۲۱ سوره الاسراء).

به بیان دیگر انسان کامل، میانجی حق و خلق است و این وساطت در دو جهت است: یکی وساطت از جهت وجودی و وجود رسانی به دیگر موجودات، و دیگری در اعطای معارف و کمالات. از جهت وجودی او انسان کامل را واسطه فیض و حق مخلوق می داند ، به این نحو که به لحاظ ربوبیت خود نسبت به خلق و اتصافش به صفات الهی و ربوبی، حق است.

” بَلىَ‏ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ محُسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِندَ رَبِّهِ وَ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لَا هُمْ یحَزَنُونَ”.آرى، هر کس که خود را با تمام وجود، به خدا تسلیم کند و نیکوکار باشد، پس مزد وى پیش پروردگار اوست، و بیمى بر آنان نیست، و غمگین نخواهند شد. (آیه ۱۱۲ سوره بقره )

با این مقدمه می توانیم چنین بحث را دنبال کنیم که:

۱- خداوند از آنجا که فاعل، غنى مطلق و کمال محض است، هیچ نوع کمبود و نقصى در او راه ندارد. و یکی از اهداف الهی را می توانیم خلق آفرینش عالم هستی نام برد.

۲- دوم اینکه یکی دیگر از اهداف آفرینش خداوند، آزمایش حُسن عمل انسانهاست.

۳- سوم اینکه اگر انسانها هدف خود را خوب شناسایی کرده باشند، راه رسیدن به هدف را هم به خوبی پیدا خواهدکرد.

اما متاسفانه هر کسی مطابق برداشت و شناختی  و آگاهی که دارد ممکن است با انگیزه خاصی به هدف خود روی بیاورد. یعنی سلیقه ها و برداشت ها و شناختها در این زمینه بسیار متفاوت است و هر کسی با رویکرد خاصی به موضوع نگاه می کند. به خاطر همین هم اختلاف نظر های متفاوتی برای رسیدن به کمال آدمی بوجود می آید و هر کسی با نگاه خود سعی کرده تعریف خاصی از آنرا ارایه کند. یک وقت صحبت این است که انگیزه بنده و شما برای هدف چیست، یک وقت هم صحبت این است که هدف اصلی یک فرد مؤمن که می خواهد با رویکرد دینی خود بپردازد، چه باید باشد؟ به نظر بنده دراین رویکرد مرحله محبت دو طرفه، انسان و خداوند مطرح است. لذا بهترین عملکرد هرمؤمنی بایست، ( رضایت و محبت خداوند را در نظر بگیرد). یعنی همان موضوع نیت داشتن، که در آموزه های دینی خیلی روی آن تاکید می شود. زیرا خداوند نیز با ما مهربان بود و از همه مهمتر اینکه سعادت و آسایش ما را در تمامی امور در نظر گرفته است و رضایت مندی و محبت خداوند نسبت به انسان دقیقاً همان عامل اصلی قرب انسان به خدا است.

پس کلید اصلی در این است که ما در حقیقت از طریق جلب رضایت و محبت خدا به خدا نزدیکتر می شویم. اگر چنانچه کسی ادعا کندکه، هدف انسان فقط خودسازی او به سمت کمال است یا  برای سعادت است باز فرقی نمی کند. راه رسیدن به کمال و سعادت انسان هم چیزی جز جلب رضایت و محبت خداوند نیست. یا اگر کسی بگوید: هدف رشد است؟ هدف شکوفایی انسان است؟ رسیدن به رشد و شکوفایی برای انسان بدون جلب رضایت و محبت خداوند نه تنها فایده ای ندارد بلکه اصلاً این عمل برای انسان حاصل نخواهد شد.

پس انگیزه مؤمن باید فقط الهی باشد. شاید کسانی باشند که این نیت و رضایت الهی را آنچنان باور نداشته باشند و یا برایشان هم  مهم نباشد و حتی افرادی هم باشند که فکر می کنند کارها و اعمالی را که انجام می دهند درجهت میل خداوندی است، ولی باورکنید چنین نیست آنها فقط فکر می کنند که درست انجام داه اند ! بهتر است این افراد کمی دقت کنند و از خود بپرسند که ازکجا این باور را پیدا کردند، میزان وشاخص و الگوی آنها چه بوده است،  ازکتابها ، یا از نقل قول ها. اگر روزی بفهمند تمام آن چیزهایی که فکر می کردند و انجام داده اند اشتباه بوده و فرصتی برای جبران ندارند چکار می کنند؟

حقیقت این است که در ابتدا خدای متعال به کسانی کرامت وعظمت و عزت می دهد که از آن شخص راضی باشد و او را دوست بدارد. ما باید در این مسیر به رضایت و محبت خدا بیشتر و بیشتر توجه کنیم و او را دوست بداریم  تا در نهایت به هدف اصلی خود برسیم و اگر این مقصد حاصل شود؟ در حقیقت به همه چیز رسیده ایم. نجات ، رستگاری ، کمال. و سعادت دنیا وآخرت انسان در گرو رضایت خدای متعال از انسان و رضایت انسان از خداوند است.

درد اگر باشد یکی دارو یکی است                 جان فدای آنکه درد او یکیست

 هر بلایی کز تو آید رحمتی است                  هر که را فقری دهی آن دولتی است

 گر کسی را از تو دردی شد نصیب               هم سر انجامش تو گردیدی طبیب ( پروین اعتصامی ).

اما متاسفانه اکثر انسان ها به دنبال رضایت خود هستند، بنابراین‌ می‌بینیم‌که‌ رضوان‌ الهی‌ نقطه‌ مقابل‌ رضای‌ شخصی‌ و فردی‌ قرار می‌گیرد. تمام‌ انسان‌ها یک‌ سلسله‌ آرزوهایی‌ در سر می‌پرورانند وآرمان‌هایی‌ دارند که‌ برایشان‌ بسیار مهم‌ است‌. به‌گونه‌ای‌ که‌رسیدن‌ به‌ آرزوهای‌ خودشان‌ را عین‌ رضایت‌ شخصی‌ می‌دانند و وقتی‌ به‌ آرزوهایشان‌ برسند مانند این‌ است‌ که‌ تمام‌ رضایت‌شخصی‌شان‌ تأمین‌ شده‌ و دست‌ نیافتن‌ به‌ بخشی‌ از آرزوها و یا همه‌ آنها را خسارت‌ شخصی‌ تلقی‌ می‌کنند. البته‌ این‌ منطق‌ عرف ‌مردم‌ است‌ در حالی ‌که‌ ممکن‌ است‌ حقیقت‌، چیزی‌ غیر از این‌ باشد.لذا، می‌بینیم‌ که‌ در بیشتر موارد میان‌ تحقق‌ آرزوهای‌ انسان‌ و ایجاد رضایت‌ شخصی‌ رابطه‌ و نسبت‌ مستقیمی ‌وجود دارد، به ‌گونه‌ای‌ که‌ آدمی‌ به‌ رضای‌ فردی‌ یا شخصی‌ خود، بشدت‌ وابسته‌ است‌ و همین‌ وابستگی‌ انسان‌ را آسیب‌پذیر می‌کند. بنابراین‌، می‌توان‌ گفت‌، هر قدر آرزوهای‌ انسان‌ بیشتر باشد درجه ‌آسیب‌پذیری‌ او بیشتر است‌، هرقدر انسان‌ آرزوهایش‌ را محدود کند و آنها را در حدی‌ معقول‌ و منطقی‌ نگه‌ دارد، آسیب‌پذیری‌ او کمتر و محدودتر می‌شود. در نتیجه راضی و تسلیم بودن در برابر قضای الهی ولو بر خلاف میل انسان باشد خشنودی خدا را در پی دارد.

اما چه عواملی باعث دور شدن سالک از خدا می شود:

۱- هدف نهایی شما خداوند باشد وهمه را برای او بخواهید و با صفاى باطن خدا را بخوانید و میل فراوان به خدا پیدا کنید.

۲- اگر تعلقات مادى از بین رفت و توکل و رضا به حق بوجود آمد، انسان بى نیاز مى شود دراین زمان است که درهمه حال شاکر و شکرگذار خداوند خواهید بود.

۳- یک فرد مؤمن، آنچه را به او مربوط نباشد را ترک مى کند و چیزی را که گفته است را به جاى می آورد و آنرا نیزمحکم میکند، یعنی چیزی را بگویید که توان عمل کردن به آنرا داشته باشید.

۴- در همه حال به خداى یگانه و بى نیاز پناه ببرید. طلب نکنید و به آنچه خوانده شده اید مشغول باشید، صبر بزرگترین هدیه خداوند به بشر است قدرآنرا بدانید.

۵- اسرار الهی و دیگران را همیشه و در همه حال و به هرشکلی حفظ کنید.مؤمن واقعی بیشترین چیزی را که مراقبت می کند زبانش می باشد زیرا هرچه برسر ما می آید از زبان است.

۶- باید راه را به درستى بشناسید، اما همیشه به خاطر داشت که در هر مرحله اى از راه ، اسرارى براى شما باز مى شود که نباید آنها را فاش کنید.واز فاش کردن سِر پروردگار بترسید. این تذکر به معناى سکوت کامل در همه زمینه ها نیست. لذا باید خودتان تشخیص بدهید چگونه و در چه زمان صحبت کنید. نباید در نیت خود قصد داشته باشید خود را براى دیگران مهم جلوه داده و با گفتن و بیان اسرار خود را بزرگ کرده و اظهار کرامت نماید.

۷- بر آنچه بدان علم ندارید پیروى مکنید و برای کسی هم عنوان نکنید. علمى که مربوط به حواس ‍ ظاهرى است . بیشتر در پى رفع و حل مسایل جسمى و دنیوى است ، اما علوم الهى براى استفاده روح و نفس است . پس علوم به دو دسته تقسیم مى شود یکى علم ظاهر است و دیگرى علم باطن مى باشد. باید ضمن توجه به تفاوت دو علم ، قادر بود میان آنها ارتباط و پیوستگى لازم را ایجاد کرد، به این ترتیب شما قادر خواهد بود، آنچه که به مرور ایام از سوى خداوند به آن رسیده ، خواه به تدریج برخى را فراموش کرده (کوچنده ) و بعضى باقى مانده (ساکن ) را دسته بندى کرده و براى خود روشن نموده و در موقع لزوم از آنها استفاده کند. آدمى هم ظاهرى دارد که قابل دیدن است ، اما باطن او به سادگى قابل رؤیت نیست. انسان از این که خداوند او را بر همه موجودات برترى داده ، باید شاد باشد و به آن دقت بیشتر کند که علت آن چه بوده.

۸- غفلت یکی از موانع سیر انسان به سوی خدا و سبب گمراهی جان است. در فرهنگ دینی، غفلت نوعی رجس و پلیدی بر قلب انسان معرّفی شده است. منشأ هر آفتی که از بیرون دامنگیر ما می‌شود، غفلت درون ماست و اگر در درون ما قلعه‌ی اعتقاد و التفات وجود داشته باشد، آسیبی به ما نمی‌رسد. درواقع کسی که خدا را فراموش می‌کند، دیگر چیزی غیر دنیا برای او باقی نمی‌ماند که به آن دل ببندد، در نتیجه همه کوشش‌های خود را منحصر در آن می‌کند و فقط به اصلاح زندگی دنیایی خود می‌پردازد و هر چه به این امور بیشتر می پردازد، حرص و تشنگی او بیشتر می‌شود و بیشتر طمع می‌کند.

غفلت، به معنای  سهو و لغزش است و توجه قلب به خلاف یک امر را غفلت می‌نامند. در قرآن کریم، غفلت به معنای بی‌توجهی به حضور امر وفراموش کردن و ترک آن به کار رفته است و به همین دلیل است که غافلان از حضور خداوند، در اکثر آیات مورد نکوهش، قرار گرفته اند. با عنایت به این که ذکر خداوند، به معنای درک و حضور و نظارت وی است، بنابراین غفلت از حق تعالی، اعراض از یاد وی است که با درک و آگاهی آمیخته است و غافلان به عمد، تظاهر به غفلت می‌کنند. هرچه برسر آدمی می آید از غفلت است.

بر این اساس، کلمه ذکر در مقابل «غفلت» قرار می‌گیرد کمااینکه در قرآن کریم نیز او این دو واژه در مقابل هم به کار رفته است: «وَ لَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِکْرِنَا» یعنی«کسی را که ما دلش را از یاد خود غافل کرده‌ایم اطاعت مکن.» غفلت عبارت است از نداشتن «علم به علم» یعنی اینکه ندانم که می‌دانم. و ذکر در مقابل غفلت، عبارتست از اینکه بدانم که می‌دانم. در فن اخلاق، غفلت به عنوان «مانع»، و بیداری به عنوان «شرط لازم» تهذیب نفس و سیر وسلوک شمرده شده است. «مقدمه‌ی واجب سیر و سلوک آن است که انسان توجه کند که «ناقص» است و باید «کامل» شود و «مسافر» است و به زاد و راحله و راهنما نیاز دارد و بدیهی است اگرکسی غافل باشد و نداند مسافر است، در جای خود می‌ماند.»

البته برخی نسیان را با غفلت اشتباه می گیرند، نسیان به مفهوم فراموشی است. بدینگونه که، صورت ذهنی امر، از نیروی ذاکره محو شود و از این جهت در مقابل ذکر قرار می گیرد، امّا از آنجا که معمولاً این فراموشی با اختیار همراه نیست.این نوع نسیان، مورد ملامت نیست.با توجّه به معنای لغوی نسیان می توان گفت که ذکر در مقابل نسیان استعمال می‌شود و نسیان عبارتست از اینکه صورت علم به کلی از خزانه‌ی ذهن زایل شود و ذکر بر خلاف نسیان عبارتست از اینکه آن صورت همچنان در ذهن باقی باشد و در آیه: «واذکر ربک إذا نسیت» به همین معنا از «نسیان» اشاره دارد. «بنابراین در چنین استعمالی ذکر مانند نسیان معنائی است دارای آثار و خواصی که آن آثار بر وجود ذکر مترتب می‌شود، و به همین جهت کلمه ذکر، مانند نسیان، در مواردی که خودش نیست ولی آثارش است، استعمال می‌شود.».

با این وجود برخی غفلت و نسیان را به یک مفهوم دانسته‌اند و معتقدند که به شی حقیر مورد غفلت، «النسی» گویند درحالی که چنین نیست.در این دیدگاه با توجّه به اینکه نسیان حقیقی، از فعلیت تکلیف و حلول عقوبت جلوگیری می‌کند، معنای اصطلاحی جدید را برای نسیان مطرح کرده و بیان داشته اند که «نسیان در معنای اصلاحی یعنی ترک نگهداری امانت است و آن رو گردانی از طاعت خداوند است. نتیجه اینکه برای اینکه به غفلت نیفتیم خوب است که همیشه درحالت ذکر باشیم.البته منظورم تکرار مکرر الفاظ نیست بلکه منظور بنده از حالت  ذکر ، یعنی اینکه بتوانیم درک حضور را حس کنیم و درهرشرایطی حضور خداوند را درک کنیم.

هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن           آنگه بیا با عاشقان همخانه شو همخانه شو

رو سینه را چون سینه ها شوی از غبار کینه ها          آنکه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو ( مولانا )

۹- یکی دیگر از شرایط برای یک سالک همسرگزینى و یافتن جفت مناسب است، در حقیقت یکى از بزرگترین نعمت هاى خداوند براى هر سالک و عارف  ازدواج است، زیرا بدون ازدواج، ایمان انسان کامل نمى شود، این امر یکى از مشیت هاى الهى است که با توجه به وضع و حال و نیازهاى اساسى انسان خواسته شده است. شرط اساسى براى همسر سالک ، توافق روحى و معنوى و ایمان و اعتقاد او به خداوند است.بطور مثال: نحوه ازدواج حضرت سلیمان با بلقیس، هر چند بلقیس خود فرمانروایى ثروتمند و صاحب قصرى با شکوه و تختى گرانبها و جواهرنشان بوده است. اما شرط اساسى براى ازدواج با او ثروت و اموال یا قدرت نظامى و سیاسى وى نیست. شرط اول آن است که او ایمان بیاورد و در مقابل خدا و دین او تابع و تسلیم شود.

۱۰- هرشب قبل از خواب خود را ارزیابی کنید وچنانچه از موارد فوق موردی هست که نتوانسته اید آنرادرکارهای خود عملی کنید، ببینید کدامیک از آن موارد فوق را عمل نکرده اید.

مردان خدا پرده  پندار دریدند                         یعنى همه جا غیر خدا هیچ  ندیدند

هر دست که دادند، از آن دست گرفتند              هرنکته که گفتند، همان نکته شنیدند

 یک طایفه را بهر مکافات سرشتند                    یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند

 جمعى به در پیر خرابات خرابند                       قومى به بر شیخ مناجات مریدند

 یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصود                 یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند

 فریاد که در رهگذر آدم خاکى                        بس دانه فشاندند و بسى دام تنیدند

 همّت طلب از باطن پیران سحر خیز                  زیرا که یکى را ز دو عالم   طلبیدند

 زنهار مزن دست به دامان گروهى                    کز حق ببریدند و به باطل گرویدند (مولانا)

 

امروز276
دیروز313
بازدید کل448010

افراد آنلاین

2
نفر آنلاین است

شنبه, 01 ارديبهشت 1403