بحثهای نظری یا فلسفی؛ بحثها نسبی و مقایسهای ذهن انسان است. ذهن، نمودی از هوش و آگاهی تجربی است که بنا به تعاریف، مرکب از اندیشه، ادراک، حافظه، احساسات، امیال، تخیل و کلیه فرایند شناخت ناخودآگاه است. واژه ذهن، به طور ضمنی اشاره به فرایند فکری استدلال دارد. مثل خوب و بد، بهتر و بدتر، بالا و پایین و غیره
اما در مباحث علمی که بر پایه تجربه استوار است، بشر معیارهای دقیقی یافته است. به طور مثال: دستگاهی وجود دارد که وزن دقیق شما را محاسبه کند اما دستگاهی وجود نداشته و ندارد و نخواهد داشت که میزان خوب یا بد بودن (از لحاظهای مختلف شخصیتی) و میزان شعور و ادراک شما را دقیقه محاسبه کند؛ و همه مراتبی که از نظر خود یا جامعه محرز است یا بر اثر برخی تست بیان میشود، بازهم نسبی و قراردادی (ذهنی) است.
اما «فلسفهٔ ذهن» از شاخههای روش فلسفه تحلیلی است که ماهیت ذهن، رویدادهای ذهنی، کارکردهای ذهنی و خودآگاهی را بررسی فلسفی میکند. سرشت رابطهٔ این امور با بدن فیزیکی؛ که به مسئله ذهن و بدن (نفس و بدن) معروف است، نیز از مهمترین مسائل فلسفه ذهن است؛ اما مسئله مهم این است که این ذهن ممکن آگاه یا ناآگاه باشد.
از نظر مفهومی «ذهن آگاه» را میتوان یکی از تعالیم آیینها (به طور خاص بودای) و شاید مذاهب ظهور یافته در شرق آسیا دانست که تاکید بر تقویت توان ذهنی و روانی انسان برای درک لحظهها، پاک کردن ذهن و ایجاد آرامش درونی برای فهم دقیق جریان زندگی دارد.
از طرفی ذهن آگاهی یک عامل زیربنایی مهم برای رسیدن به رهایی است؛ زیرا روشی مؤثر و قوی برای خاموش کردن و توقف فشارهای دنیا و یا فشارهای ذهنی خود فرد است. حضور ذهن صحیح بدان معنا است که شخص آگاهی خود را از گذشته و آینده به حال حاضر معطوف کند. زمانی که فرد در حال حاضر حضور داشته باشد، واقعیت را با تمام جنبههای درونی و بیرونیاش میبیند و درمییابد که ذهن به دلیل قضاوت و تعبیر و تفسیرهایی که انجام میدهد دائماً در حال نشخوار و گفتگوی درونی است.
از این منظر، انسان برای آرامش و دور کردن نگرانیها و اضطرابها لازم است تا با جریان مستمر و لحظه به لحظه زندگی رابطهای عمیق و واقعگرایانه بر قرار کند. نمود عملی این مفهوم را برخی با تمرینهایی همراه با تمرکز و دقت کردن به حواس پنجگانه در درک عمیق و با آرامش لحظهها و لذتها توصیه میکنند.
آگاهی به معنای، شیوهای است که ذهن در مقابل جهان باز میکند. آگاهی بر هر واکنشی تأثیر میگذارد و با گزینش ویژگیهای مربوط به یک موضوع، آنها را در یک فضا روایت میکند و باهم سازش میدهد. راه آگاهی و تعقل و تفکر و دلیل است. آگاهی به تلفیقی از علم و تجربه است، یعنی صرفاً ممکن است در مورد موضوعی دانش داشته باشید، اما در عمل آن را نتوانید پیادهسازی کنید.
هر کسی روزانه تجربههای آگاهانهٔ فراوانی دارد. برای نمونه، آگاهی از گل قرمزی که در باغچهٔ حیاط است؛ یا صدای هواپیمایی که در آسمان در حال پرواز است؛ یا مزهٔ شکلاتی که روی زبان فرد است و ... نمونهٔ نخست از سنخ تجربهٔ آگاهانهٔ دیداری، دومی شنیداری و سومی چشایی بود. هر یک از این تجربههای آگاهانه «خصیصهٔ پدیداری» (phenomenal شخصیت) دارند به این معنی که کیفیت (qualia) خاصی برای تجربهٔ آنها وجود دارد.
مسائل مختلفی دربارهٔ آگاهی وجود دارد:
الف): مسئلهٔ توصیفی که به مفهوم آگاهی مربوط است.
ب): مسئلهٔ کارکردی یعنی اینکه چرا آگاهی وجود دارد و چه نقشی در سایر حالات ذهنی یا رفتارهای ما ایفا میکند.
ج): مسئلهٔ تبیینی آگاهی: آگاهی چه جایگاهی در طبیعت دارد؟
آیا آگاهی یک ویژگی بنیادین است که مستقل از هر چیز دیگر و در عرض سایر امور طبیعی وجود دارد یا وابسته به سایر امور ناآگاه (فیزیکی، زیستی، عصبی یا محاسباتی) است؟
در صورت دوم، یک امر ناآگاه چگونه میتواند آگاهی را به وجود آورد؟ گزینهٔ اول دوگانه است که بیشتر فیلسوفان از آن اجتناب میکنند، هرچند تقریر حداقلی آن (دوگانگی ویژگیها نه دوگانه جوهری) در حال حاضر طرفدارانی دارد.
همهٔ این پدیدههای آگاهی با مفهوم آگاهی مرتبط با یکی از این مراحل است؛ زیر را در زمرهٔ مسائل آسان آگاهی به حساب میآورد:
1. توانایی تشخیص، طبقهبندی و واکنش به محرکهای محیطی
2. دسترسی یک دستگاه شناختی به اطلاعات
3. گزارش حالات ذهنی
4. توانایی یک دستگاه برای دسترسی به حالات درونی خودش
5. متمرکز کردن توجه
6. کنترل هشیارانهٔ رفتار
7. تفاوت میان خواب و بیداری
گاهی یک حالت ذهنی را به این خاطر آگاه مینامیم که دسترسی درونی به آن ممکن است یا میتوانیم از آن گزارش دهیم. گاهی به این دلیل که یک دستگاه میتواند بر اطلاعات دریافتی از محیط واکنشی از خود نشان دهد یا به آن اطلاعات توجه کند یا از آن اطلاعات برای کنترل رفتار استفاده کند، آن دستگاه را آگاه میدانیم و گاهی یک موجود را در حال بیداری آگاه مینامیم. پس آگاهی با همهٔ این مفاهیم مرتبط است. با وجود این، دربارهٔ تبیین علمی این پدیدهها مشکلی وجود ندارد؛ همهٔ آنها را میتوان به صورت محاسباتی یا عصبشناسی تبیین کرد.
اگر آگاهی فقط همین پدیدهها بود، هیچ مشکلی در تبیین آن نداشتیم؛ درست است که در حال حاضر تبیین کاملی از این پدیدهها نداریم و شاید تبیین تفصیلی برخی از آنها یکی دو قرن طول بکشد، اما میدانیم که چگونه باید آنها را تبیین کنیم. به همین خاطر این مسائل را «مسائل آسان» مینامیم.
آینده اندیشی در مقام یک فرایند ذهنی دارای تشریح ویژهای است که آگاهی از خاستگاه آن میتواند در پی بردن به ابعاد ناشناختهٔ آینده اندیشی و پرورش ذهنهای آینده گرا نقش شایان توجهی داشته باشد. زیربنای آینده اندیشی نیز مانند هر فرایند ذهنی دیگری پدیدار شدن حالتی از ذهن است که آن را آگاهی مینامیم. لازمه آن این است که «آگاهی با شناخت» فطری انسان همسو و هم ساز گردند.
به نوعی میتوان گفت که شناخت: مجموع حالتها و فرآیندهای روانی مانند تفکر، استدلال، درک و تولید زبان، دریافت حواس پنجگانه، آموزش، آگاهی، احساسات درونی و فطری است. شناخت (Cognition) معانی گوناگونی را در زمینههای گوناگون به خود اختصاص داده است. در علم روانشناسی منظور از شناخت عملکردهای (functions) روانشناختی فرد میباشد.
شناخت به توصیف، اکتساب، ذخیرهسازی، تبدیل و مورد مصرف قرار دادن دانش یعنی همان آگاهی میپردازد. عوامل مختلفی همچون ادراک، حافظه، زبان، استدلال و تصمیمگیری از جمله فرایندهای ذهنی هستند که در مراحل گوناگون شناخت دخالت دارند.
وقتی فکر یا ادراک میکنیم، اطلاعاتی در ما پردازش میشوند، اما فکر یا ادراک به همین مقدار محدود نیست، بلکه علاوه بر آن، از یک جنبهٔ کیفی همان تجربه نیز برخوردار است. همان چیزی که احساس میشود مانند رنگی که از شیء در تجربهٔ بصری احساس میکنیم، بویی که از شیء در تجربهٔ بویایی احساس میکنیم و همین طور. این احساسات بسیار متفاوتاند؛ برخی از آنها کاملاً ذهنیاند مانند صورتهای خیالی و برخی بدنیاند مانند درد و لذتهای جسمانی. جهت اشتراک همهٔ این حالات این است که قرار داشتن در هر یک از این حالات، کیفیت یا احساس خاصی به همراه دارد.
در این مرحله است که آگاهی و شناخت فرد کامل شده و به او حکیم گویند؛ زیرا وقتی انسان بتواند آگاهی و شناخت خود را همسو نموده و به مرحله عمل درآورد، او دارای «حکمت» شده و به آن فرد حکیم میگویند. در مفردات راغب آمده است، حکمت به معنای رسیدن به حقیقت به وسیله علم و عقل است؛ یعنی نوعی از محکم کاری یا کار محکمی که سستی و رخنهای در آن راه ندارد و غالباً در معلومات عقلی واقعی که ابداً قابل بطلان و کذب نیستند استعمال میشود.
خداوند عالم حکیم است یعنی چه؟ یعنی کار بی علت انجام نمیدهد یعنی کار عبث انجام نمیدهد، کارهایش هدف دار است و علتی موجب افعال خدای تعالی است یا فلانی حکیم است یعنی کار عبث نمیکند حالا این حکمت یعنی آگاهی به ریشهها و علل. باطن حادثه یعنی حکمت، علت حادثه ریشه حادثه، یعنی ریشه حادثه و فرجام حادثه یعنی حکمت. حکمت شناخت علتهاست.
حکمت بر دو نوع است: حکمت لدنی و حکمت عتیق. حکمت عتیق یعنی حکمت قدیم همواره بوده و در قدیم؛ هندیها و ایرانیها و بابلیها و مصریها و بعد از آن یونانیها برخوردار بودهاند؛ اما حکمت لدنی خاصان از آن برخوردار میشوند؛ اما آغاز این دو حکمت از یک مبدأ سرچشمه میگرفته میشد.
حقیقت امری واحد شمرده میشود و آن منسوب به خداوندی واحد است: ((حقیقت، خورشید واحدی است که به جهت کثرت مظاهرش تکثر نمییابد. شهر واحدی است که بابهای کثیری دارد و راههای فراوان به آن منتهی است))؛
هنگامی که شخص حکیم توانست خدمات خود را به عموم مردم ارائه داده و رضایت خدا و خلق خدا را به وجود آورد؛ به او «بصیرت» داده شده؛ یعنی همه چیز را در انسانها و دیگر مخلوقات میبیند و میشنود. چیزیهای که از دید و شنوایی دیگران به دور است، اما او قادر به درک آنها بوده و به خوبی تشخیص میدهد. وقتی شخصی توفیق چنین نعمتی را پیدا نمود، میبایست مراقب چشم و گوش و زبان خود باشد زیرا همه چیز را میشنود و همه چیز را میبیند و اگر خدایی ناکرده ابروی کسی را ببرد و یا سِری را نا خواسته فاش کند، این نعمت را از او میگیرند. درحقیقت اعتبار خود را در دستگاه الهی از دست میدهد.
«قَدْ جَاءَکُم بَصَائرُ مِن رَّبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِی فعلیها وَ مَا أَنَا عَلَیْکُم بحِفِیظٍ». از سوی پروردگارتان برای شماهای روشن آمد. هر که از روی بصیرت مینگرد به سود اواست و هر که چشم بصیرت برهم نهد به زیان اواست و من نگهدارنده شما نیستم. (سورهٔ انعام- آیهٔ ۱۰۴)؛
اما اگر آن فرد بتواند مراحل عرفانی و معنوی آگاهی، حکمت، بصیرت را به خوبی طی نماید؛ خواهد توانست تا به مراتب بالاتر دست یابد؛ آن «مرحله اشراق» است. اشراق یعنی درک عالم ملکوت و نحوه ارتباط عالم ناسوت به عالم ملکوت؛ اما حکمت اشراق چیز دیگری است، یکی از وجوه اساسی تمایز حکمت اشراق از حکمت مشاء رابطه ماهوی آن با نور و مسائل و حقایق عرفانی است.
اگر سالک در سیر خود از خیال مقید عبور کند و به مثال مطلق متصل گردد در همه مشاهدات و مکاشفاتش مصیب خواهد بود، زیرا آنچه مشاهده میشود با صور عقلیهای که در لوح محفوظ است، مطابقت دارد؛ اما اگر مشاهدات و مکاشفات سالک در خیال متصل (مثال مقید) انجام پذیرد، گاهی بر صواب و گاهی بر خطا خواهد بود؛ زیرا اگر مشاهدات سالک امر حقیقی باشد بر صواب است، وگرنه ساخته و بافتهٔ خیالات فاسده خودش میباشد. مکاشفه و مشاهده صور، گاهی در بیداری یا بین خواب و بیداری است و گاهی در خواب است.
«وَ مَا کاَنَ لِبَشَرٍ أَن یُکلَّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیًا أَوْ مِن وَرَای حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولًا فَیُوحِی بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ إِنَّهُ عَلی حَکِیمٌ» هیچ بشری را نرسد که خدا جز به وحی یا از آن سوی پرده، با او سخن گوید. یا فرشتهای میفرستد تا به فرمان او هر چه بخواهد به او وحی کند. او بلندپایه و حکیم است. (سورهٔ شعراء- آیهٔ ۵۱)،
همانگونه که خواب گاهی صادق است و گاهی کاذب (اضغاث احلام)، آنچه در حال بیداری، به صورت مکاشفه ادراک میشود نیز گاهی اموری واقعی و نفسالامری است و گاهی اموری خیالی و شیطانی است که حقیقتی ورای آن نیست. به طور خلاصه میتوان گفت مشاهده؛ در اصطلاح دیدار حق است به چشم دل و قلب، پس از گذراندن مقامات و درک کیفیات احوال. البته بسیاری از شعراء و دانشمندان نیز دارای چنین نیروی فنا شدن در محضر نور الهی بودند که نوعی تصوف محسوب میشود. افرادی هم چون ذوالنون مصری، سهل بن عبد الله تستری، ابو یزید بسطامی, حسین بن منصور حلاج و ابوسعید ابی الخیر فردوسی، مولانا، حافظ، سعدی، باباطاهر و … که دارای اثر نابی هستند؛ از چنین نیروی عظیمی برخوردار بودند.
وقتی شخصی آثار آنها را مطالعه میکند، کاملاً احساس مینماید؛ که آنها دقیقاً در سایه محضر این نور الهی قدم برمیدارند و همیشه سعی بر آن دارند که جملات و کلماتی را پیدا کنند؛ که بتوانند آنچه را که میبینند و احساس میکنند به تصویر بکشند؛ بیشتر آنها نیز چنین کردهاند. خواننده آن آثار آگاهانه به آن حلاوت غیرقابل تفسیر آنها پی برده که حضور الهامبخش زمزمههای نوای آن کلام، سکونی آرامبخش به روح آنها میدمد.
اشراق دریافت اطلاعات از طریق امواج نوری روح (دلی، روانی) که پراکنده در اطراف جسم است و به صورت پوشش هاله ایست میباشد و عرفان شناسایی و درک از طریق اشراق است. دانش از طریق حواس تصوری از حقیقت موضوعی در ذهن است و اعتبار آن وابسته به نسبتها و سنجشها است. ولی درک اشراقی به حقیقت نزدیک و معرفت یافتن است به کنه موجودیت وجود. عرفان معرفت است! بدون اشراق عرفانی نی. کور دل اشراق ندارد.
به بیان دیگر، علم برخی موجودات به نحو اشراق است و علم برخی دیگر به نحو شهود؛ مثلاً، علم انوار به دیگر اشیا به نحو اشراق است، اما علم انوار به مافوق و انوار عالی به نحو شهود، هرچند ممکن است علم آنها نسبت به موجودات پایین نیز به نحو اشراق باشد؛ بنابراین، اشراق از بالا صورت میگیرد، اما مشاهده از پایین؛ یعنی در عالم محسوس، رؤیت و مشاهده زمانی حاصل میشود که بصر سالم و مبصر مستنیر باشد چنانکه هست؛ اما در مرتبه انوار، هریک از انوار مجرّده مرتبه بالاتر از خود را مشاهده میکنند و به انوار پایینتر از خود نور میرسانند که همان «اشراق» است.
از همین جا است که اشراق و شهود با ابصار نیز ارتباط پیدا میکند؛ در این جاست که سالک به مرحله آخر سیر و سلوک خود دست پیدا میکند و وارد مرحله دیگر میشود و آن مرحله «کشف و شهود» است.
مفهوم «شهود» را میتوان در زمینههای مختلف بررسی کرد. این مفهوم درفلسفه جایگاهی رفیع داشته ودر تقسیمات اولیه وجود، مباحث علم وعالم ومعلوم، شناخت شناسی وهستی شناسی توسط فلاسفه به مورد بحث گذاشته شده است. «شهود» درمباحث اخلاقی وفلسفه اخلاق هم برخی صاحب نظران به این واژه توجه داشتهاند شناخت از راه کشف و شهود یکی از راههای معرفت و شناخت خداوند است. کشف و شهود یاهمان «مکاشفه و مشاهده» که عده ای آن را از جمله مراتب و مراحل سیر و سلوک برشمردهاند، به مرتبه ای از طریق سالک گفته میشود که در آن پردههای حجاب از دیدگان کنار رفته و سالک بر باطن امور آگاهی مییابد.
کشف، از سنخ علم حضوری است و قابل انتقال به دیگران نیست و در حوزه «مَنِ مکاشف» باقی میماند «کشف هنگامی اطلاق میشود که چیزی را از برابر آنچه آن را میپوشاند، برآوری و آشکار کنی: «رفعک الشیئ عمّا یواریه و یغطّیه»
اما درقرآن کریم، این واژه در مورد کنار زدن «پرده غفلت»﴿ سورة ق، از آیة 19 تا 23 ﴾؛
وَجَاءتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ به الحقّ ذَلِکَ مَا کُنتَ مِنْهُ تَحِیدُ (19)؛
و سکرات مرگ به راستی در رسید این همان است که از آن میگریختی (19)؛
وَنُفِخَ فِی الصُّورِ ذَلِکَ یَوْمُ الْوَعِیدِ ﴿20﴾؛
و در صور دمیده شود این است روز تهدید [من] (20)؛
وَجَاءتْ کُلُّ نَفْسٍ مَّعَهَا سَائِقٌ وَشَهِیدٌ ﴿21﴾؛
و هر کسی میآید [در حالی که] با او سوقدهنده و گواهیدهندهای است (21)؛
لَقَدْ کُنتَ فِی غَفْلَةٍ مِّنْ هَذَا فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ ﴿22﴾؛
[به او میگویند] واقعاً که از این [حال] سخت در غفلت بودی و [لی] ما پردهات را [از جلوی چشمانت] برداشتیم و دیدهات امروز تیز است (22)؛
وَقَالَ قَرِینُهُ هَذَا مَا لَدَیَّ عَتِیدٌ ﴿23﴾؛
و [فرشته] همنشین او میگوید این است آنچه پیش من آماده است [و ثبت کردهام] (23)؛
برداشتن پرده از روی واقعیت «برطرف» ساختن زیان و بدی و آشکار شدن «شدت» بکار رفته است. کشف را چون پارچهای میداند که از روی صورت و غیر آن بردارند یا غم از دل دیگری بزدایند، «کشفت الثوب عن الوجه و غیره و یقال کشف غمّه» در معنای مکاشفه و مشاهده اقوال مختلفی مطرح شده است.
«شهود» کاربردهای متنوّعی دارد. از اینرو، به دشواری میتوان تعریفی جامع و مانع برای تمامی آنها یافت. یکی از کلیترین تعریفهای آن در فلسفه غرب، این است که شهود، ادراک بیواسطه است؛ اما هر دو جزء این تعریف عاری از ابهام نیست. اولاً منظور از «ادراک» چیست؟ ثانیآ، منظور از «بیواسطه» کدام است؟
ظاهراً منظور از «ادراک»، معنای عام آن است که شامل معرفت، ادراک و جذبههای عرفانی میشود؛ اما اصطلاح «بیواسطه» ممکن است به چند معنا به کار رود؛ از آن جمله میتوان به این معانی اشاره کرد: عدم استنتاج، نبود علت، نبود توانایی بر تعریف، نبود توجیه، فقدان نماد و فقدان تفکر.
آنچه که در کشف و شهود عارف ظاهر میشود؛ عقل را یارای فهم و الفاظ را یارای، تعبیر آن نیست. عارف به دنبال امری فراتر از مسائل علم ظاهری است و زبان او زبان رمز و اشاره است. موضوع اصلی و مهم برای عارف شناخت حق است و همهٔ مسائل دیگر حول محور همین موضوع اصلی است. قوهٔ تفکر و اندیشه در مقابل قوهٔ مخیّله از قوای قلب است و از مرتبهٔ پایینتری برخوردار است. آنچه که ماسَوی الله یا عالم نامیده میشود؛ نسبت به حق مانند سایه برای شخص است؛ محل ظهور این سایهٔ الهی که جهان نامیده میشود؛ همان اعیان ممکنات است که این سایه بر آنها گسترده شده است.
هر آنچه ما ادراک میکنیم؛ «وجود حق» در اعیان ممکنات که از حیث هویت حق، وجود آن است و از حیث اختلاف صورتها در آن، اعیان ممکنات است. وجود حقیقی تنها ذات باری تعالی است؛ ماسوی الله حکم تجلی و ظل، یعنی وجود ممکنات از یک جهت عین حقاند و از جهت دیگر مغایر وجود حق؛ ممکنات از حیث این که هویت حق در آنها ظاهر است عین وجود حقاند و از حیث اختلاف صوری که در ممکنات وجود دارد عین وجود حق نیستند؛ اما وجود مطلق یعنی وجود حق تعالی از آن حیث که اطلاق دارد؛ یعنی مقام ذات در حیطهٔ ادراک و شهود درنمیآید؛ از اینرو نه معلوم میشود و نه محکوم علیه، تجلی و ظهور حق در مرتبه و احدیت و الوهیت است.
محی الدین عربی میگوید: «عالم، همواره در غیب است و هرگز ظاهر نشده است و حق تعالی همیشه ظاهر است و هرگز غایب نشده است پس آنچه در دار تحقق و وجود و در محفل غیب و شهود است، چه در ظاهر و چه در باطن، چه در اوّل و چه در آخر، هر چه هست، همه حقّ است و به جز او همه بافته وهم و ساخته خیال است».
حال این انسان به دنیا آمده با هزاران آگاهی و میلیونها اطلاعات، اما فاقد انرژی. آری این اشرف مخلوقات دیگر از دست خود عاجز شده و خود را به ناکجاآباد میکشد. انسان موجودی است آگاه و مختار که میتواند خود را بر خود نهد و جهان را برای خود تفسیر و تبیین کند. تنها اوست که میتواند به خود بیندیشد و خود را در ارتباط با دیگران و در ارتباط با جهان هستی مورد تحلیل قرار دهد. به بیان دیگر در میان همه پدیدههای جهان آفرینش انسان تنها موجودی است که میتواند از جهان بینی برخوردار باشد. دنیای اطراف از ماده و انرژی ساخته شده است؛ البته این انرژی با فرکانس نیز سنجیده میشود. هرچه فرکانس یک انرژی بالاتر باشد انرژی آن قوی تر خواهد بود؛ اما آیا این انسان قادر خواهد بود که این انرژی را در درون خود حفظ کند.
ماده از چه ساخته شده است؟ از مولکول
مولکول از چه ساخته شده است؟ از اتم
اتم از چه؟ از پروتون و الکترون و نوترون. الکترون که جرم ندارد و در حقیقت فقط انرژی است. پروتون تمام جرم اتم را در بر دارد؛ و اما پروتون از چه ساخته شده است؟ تقریباً بیست سال پیش چنین فکر میشد که پروتونها و نوترونها ذراتی بنیادین هستند ولی آزمایشهای که در آنها پروتونها با سرعتهای زیادی به پروتونها یا الکترونهای دیگر برخورد میکردند نشان دادند که آنها در واقع از ذرات کوچکتری تشکیل یافتهاند و آنها کوارک هستند.
و اما آخرین سال کورکها از چه ساختهشدهاند؟ کورکها از انرژی ساختهشدهاند. پس میتوانیم بگوییم همه چیز در این دنیا از انرژی ساخته شده است. چون طبق نظریه نیوتون «جهان از ماده + انرژی» ساخته شده است که اخیراً کشف شده، ماده نیز از انرژی ساخته شده است. تنوع نوع ماده در دنیا به فرکانس و طول موج انرژی مربوط میشود اگر همه چیز در دنیا دارای یک فرکانس و ارتعاش میبود همه چیز یکی میشد. هرچه فرکانس بالاتر باشد، جنس آن لطیف تر میشود. لطیفترین جنسی که قابل دیدن و لمس کردن است آتش است؛ و سختترین سنگ و فلز هستند که ارتعاش پایینی دارند.
افکار ما و خاطرات و ذهن ما مادهای هستند با انرژی و فرکانس بسیار بالا به خاطر همین غیرقابل دیدن هستند؛ اما میبینیم که قابلدرک هستند. برای همین است که وقتی فکر میکنیم یا درس میخوانیم گرسنه میشویم چون از توان موجود در خود برای تولید انرژی فکر استفاده کردهایم و حال باید انرژی از دست رفته را بر گردانیم. طی آزمایش بسیار دقیقی که در یکی از دانشگاههای آمریکا در سال 1965 انجام گرفت دانشجویی را بر روی ترازویی با حساسیت بسیار بالا قراردادند و از او خواستند که یک ضرب 5 رقمی را در 5 رقمی انجام دهد و هنگام محاسبه مشخص شد که وزن دانشجو در حد بسیار کم افزایش یافته است؛ بنابراین انرژی نیز وزن هم دارد.
پس افکار منفی و مثبت هر کدام دارای وزن و ارتعاش خاص خود هستند؛ و حتی میتوانند بر روی محیط اطراف و انسانهای دیگر تأثیر بگذارند. به خاطر همین است که وقتی موسیقی ملایم گوش میدهیم آرام میشویم اما وقتی به موسیقی تند و خشن گوش میکنیم مشوش میشویم این تنها به خاطر تفاوت فرکانسهای دو موسیقی میباشد.
رمز و راز دنیایی که در آن زندگی میکنیم در انرژی و ماهیت آن نهفته است به خاطر همین است که انیشتین بزرگترین دانشمند مهمترین فرمول را E = MC^2 میداند و حاصل سالها تفکر و تحقیق در همین فرمول گنجانده شده است. فرمولی که به بررسی وضعیت و رابطه میان ماده و انرژی میپردازد.
وقتی با دید انرژی به هستی نگاه کنیم میتوانیم خیلی از ناشناختهها را کشف و برای تمام عجایب دلیل بیاوریم. البته این نکته بسیار ضروری است که بدانیم: ما هیچگاه نمیتوانیم بگوییم طرز فکر خاصی عین واقعیت است و طبیعت دقیقه از همین قانون پیروی میکند زیرا انیشتین میگوید: «جهان هستی مانند ساعتی است که بر روی دیوار نصب شده است ما هیچگاه نمیتوانیم به درون ساعت نگاه کنیم ما از شواهد و قرائنی که وجود دارد (مثل عقربهها و اعداد روی صفحه) و از رفتاری که جهان دارد مثل حرکت عقربهها قانون درونی آن را حدس میزنیم اما هیچ گاه نمیتوانیم بگوییم که دقیقاً داخل ساعت همانطور که ما حدس زدهایم کار میکند. ما فقط باید دستگاهی را بوجود آوریم که جهان هستی آن را تأیید کند. این دستگاه یکتا نیست، بلکه میتوان بیشمار دستگاه ایجاد کرد که طبیعت هم با همه آنها سازگار باشد و ما تنها میتوانیم نسبت به دستگاه خاصی بگوییم که فلان چیز صحیح و فلان چیز غلط است.» و این همان نظریه نسبیت انیشتین است که در بسیار ساده شده است.
بنابراین ما همیشه به دنبال آن هستیم که دستگاهی را به وجود آوریم که جواب خیلی از سوالهای ما را داشته باشد و تا به امروز انرژی اکثر آنچه را که در سالهای پیش عجایب خوانده شده است را پاسخ داده. مثل کارهای عجیبی که مرتاضهای هندی انجام میدهند. تنها کاری که مرتاضها انجام میدهند بالا بردن ارتعاشات بدن و ذهن است. به خاطر همین میتوانند حتی از دیوار رد شوند اجسام مختلفی را بدون درد و خونریزی وارد بدن کنند زیرا ارتعاشات خود را بالابردهاند و بدن تبدیل به یک ماده با انرژی بسیار بالا شده است و بنابراین عکسالعملها و رفتار متفاوتی را از خود نشان میدهد؛ اما چطور میشود ارتعاش را بالا برد. یکی از این راه تمرکز کردن است.
خیلی وقتها وقتی به چیزی که معتقد هستیم به سرمان میآید مثال معتقدیم که بعد از هر خنده گریه هست. این باعث میشود که ناخودآگاه ما انرژیهایی از خود ساتع کند که در جهان هستی تأثیرگذار باشد. ناخودآگاه دوست دارد ما را به سمتی ببرد که ما معتقد به آن هستیم بنابراین ما را به سمت گریه کردن میکشاند و ما در تمام لحظات بدون اینکه خودمان بدانیم به سمت گریه کردن سوق پیدا میکنیم که در نهایت علت آن را پیدا میکنیم (ناخودآگاه آن را پیدا میکند) و گریه میکنیم انرژی افکار ما در محیط پخش میشود و روی همه چیز تأثیر میگذارد. احتمال برای شما پیشآمده که از محل و یا مکانی متنفر باشید و دوست نداشته باشید که به آنجا بروید این مسئله دقیقه به خاطر وجود انرژیهای منفی موجود در آنجا است که روی شما تأثیر گذاشته و شما به صورت ناخودآگاه از آنجا فراری میشوید؛ و هزاران پدیده دیگر که علت همه آنها انرژی است. در مورد شانس هم همین طور است:
پس نتیجه میگیریم که همه چیز از ماده و ماده نیز از انرژی گرفته شده است. لذا آگاهی از انرژی ساخته میشود شناخت از انرژی درست میشود، حکمت، بصیرت، اشراق، کشف و شهود؛ همه و همه اینها از انرژی ساخته میشود و تا انرژی نباشد درک آنها غیر ممکن است. پس برای درک و فهم تمامی آنها، انسان نیازمند به داشتن انرژی است. اگر با دقت به جهانی که ما را فرا گرفته نظر افکنیم به این نکته بر میخوریم که تمام اشیاء و پدیدههای آن یا مادی هستند و یا معنوی؛ یا روحی هستند و یا فکری، پدیدههای مادی آنهائی هستند که به طور عینی، یعنی خارج از شعور و آگاهی انسان و مستقل از آن وجود دارند، آنچه که در شعور انسان وجود دارد، بخش فعالیت روانی انسان است و مربوط به دنیای معنوی و فکری است.
هیچ کس از کاستی به کمال نمیرسد، مگر به این سیر درونی. مبادی تفکّر «آفاق» و «انفس» است به این بیان که در اجزا و ذرّات عالم از قبیل کرات آسمانی، ستارگان، حالات و حرکات و تأثیر و هدف آنها اندیشه کند. همچنین در موجودات زمینی به ویژه در اجزا و اعضای انسان و غیر آن که قابل شمارش نیست، بیندیشد آن گاه با تفکّر درباره منافع و مصالح اینها بر کمال، عظمت، علم و قدرت آفریننده و ناپایداری غیر خدا استدلال کند...
انسانهای موفق کسانی هستند که در هر لحظه مراقب همه چیز هستند، از جمله مراقب واژههایی که به کار میبرند. کوتاه سخن این که چون همهٔ موجوداتِ زنده از اصلی واحد بر میآیند و زندگیشان به درجهٔ زندگیِ آن اصل نیست، پس به ضرورت آن اصل باید نخستین و کاملترین زندگی باشد. اگر در آدمی این قابلیت هست که زندگیِ کامل را دارا باشد، هنگامی که دارایِ آن زندگی است، نیکبخت است؛ زیرا آدمی هنگامی دارای زندگیِ کامل است که علاوه بر ادراکِ حسّی، خرد و عقل واقعی نیز داشته باشد.
ولی آیا آدمی در برابر زندگیِ کامل هم چون بیگانه ای قرار دارد و آن زندگی را به عنوان چیزی غیر ذات خود مالک است؟ نه هیچ آدمی نیست که بالقوه یا بالفعل، آن چیزی را که نیکبختی مینامیم، نداشته باشد. کسی به راستی نیکبخت است که زندگیِ کامل در او فعلیّت یافته و او خود به جایی رسیده است که عینِ زندگیِ کامل گردیده است.
هر آدمی که به زندگیِ کامل نائل گردیده است، نیکبخت است و این خود از اینجا پیداست که او در آن حالت، دیگر هیچ آرزویی ندارد و چه آرزویی داشته باشد؟ «بدتر» را نمیتواند بخواهد و با «بهتر» یگانه شده است و در نتیجه، زندگیاش برای خود بسنده است. کسی که دارای فضیلت است، خودِ او برای نیکبختیِ خود و برای دارا بودنِ نیکی بسنده است، زیرا هیچ نیکی نیست که او مالکِ آن نباشد.
اگر هنوز چیزی میجوید، از روی ضرورت میجوید نه برای خودِ خویش بلکه برای یکی از چیزهایی که مالِ او هستند؛ مثلاً برای تن که با او پیوسته است که هر چند زنده است، اما زندگیِ خاصِ خود را میگذارند نه زندگیِ انسانِ راستین را. انسانِ راستین بر این واقعیت آگاه است و نیازهای ضروریِ تنِ خود را برمی آورد بی آنکه از زندگیِ راستینش مایه ای بگذارد. میتوان گفت که بالاترین خیر انسان توسعه و پیشرفت حقیقی شخصیت انسان به عنوان موجودی عقلانی و اخلاقی، رشد و پرورش صحیح نفس او، خوشی و آسایش هماهنگ کلی زندگی است.
وقتی که نفس آدمی در حالتی است که باید درآن باشد، درآن صورت انسان نیکبخت و سعادتمند است. نظام آفرینش بر مبنای قانون علت و معلول پایه ریزی شده است و در این نظام هر مؤثری اثر مربوط به خود را میگذارد و تمام اعمال انسان اعم از مثبت و منفی دارای نقش خاصی در سعادت و فلاح دنیوی و اخروی او دارا هستند. آراسته شدن به برخی از فضائل تأثیر مستقیم در سلامت جسم و روان انسان دارد.
آدمی با نیل به این مرتبه کمالی، به سبب عقل عارفانه و عبودیت خالصانه در زمره <عبادالرحمن> قرار گرفته، فرشته سیرت، در پیشگاه رحمانی قیام به حق نموده و در محراب بندگی به رکوع و تعظیم ربوبی میپردازد و بر سجاده عشق، پیشانی سجود بر آستان رب رحیم میساید؛ زیرا به بیان <والملائکه` المومنون الذین یملکون علم آل محمد>33 مومنان ابرار اهل ولایت، ملائکه حریم قدسیاند که در آسمان ملکوت پر کشیدهاند و چراغ عقل در قلب مطهرشان پرتو معرفت افشانده و پیوسته بادیهپیمای وادی ملکوت و روشنگر لطایف روحانی میباشد؛ عقل روشنیافروزی که نخستین جلوه قدس روحانی بوده و از عرش رفیع رحمانی نشأت گرفته است و نیکوترین خلق مبارک الهی در عالم روحانی به شمار میرود.
ای در درون جانم و جان از تو بی خبر وز تو جهان پر است و جهان از تو بی خبر
چون پی برد به تو دل و جانم که جاودان در جان و در دلی دل و جان از تو بی خبر
پاز تو خبر به نام و نشان است خلق را وآنگه همه به نام و نشان از تو بی خبر
شرح و بیان تو چه کنم زانکه تا ابد شرح از تو عاجز است و بیان از تو بی خبر
عطار اگرچه نعرهٔ عشق تو میزند هستند جمله نعرهزنان از تو بی خبر