همیشه افرادی که با بنده برخورد میکند، درخواست دارند که بهنوعی ارتباط آنها را با خداوند بهتر و راحتم کنم. غافل از اینکه این آدمها نیستند که بایست رابطه انسان را باخدای او درست کنند؛ بلکه این خود اوست که بایست ارتباط خودش را باخدایش درست کند.
اگر ارتباط شما با خداوند اصلاح نمیشود علتش غفلت خودتان هستید، زیرا شما در درون سرتان هزار خدا دارید و از آن بدتر اینکه نوع نکرشت درباره دیدار و نزدیکی شما با او بسیار متفاوت است با آنچه خداوند برای نشان دادن خود به شما دارد.
غفلت یعنی اینکه نشانههایی حاضر باشد ولی انسان به آنها توجه نمیکند. از همین رو باید به این نکته توجه داشت که غافل نبودن از یاد خدا منحصر در ذکر گفتن اصطلاحی و یا آوردن مفهوم خدا در ذهن و تفکر در وجود او، خلاصه نمیشود. مقصود اصلی از غافل نبودن از یاد خدا این است که انسان در ظرف بندگی خالق هستی واقع شود تا زمانی که انسان احساس میکند که در حال اطاعت پروردگار است، به یاد او است یعنی در هر شرایطی که هستید به یاد اوباشید خودتان را به او بسپارید.
بیشتر افراد یادشان میرود کی بودن و کی هستند. اشکال بزرگ انسانها این است که زود فراموش میکنند و بسیار بلندپروازند و فکر میکنند، دنیا مال آنها است؛ درحالیکه تمامی این دنیا صاحب دارد و ما نبایست خود را جدی بگیریم و بلندپرواز شویم. یادمان میرود قولهایی که داده، تعهدهای که کردیم و قرارهایی که باخدایمان بستهایم.
داستان جعفر برمکی
در روزگاران قدیم جعفر برمکی در دربار هارون جاه و جلال خاصی پیداکرده بود و دیگر برادرانش هم هر یک به کار مشغول بودند و کشور را اداره میکردند. دراین میان به دلیل علاقه شدید هارون به جعفر برمکی خواهر خود را به عقد او درآورد و در پنهان با او شرط بست که از خواهرش بچهای به دنیا نیاورد. جعفر برمکی هم که خود چند زن داشت این پیشنهاد را قبول کرد.
از این ماجرا مدتها گذشت تا اینکه یک روز هارون با جعفر برمکی وارد باغ خود شد که به تفریح بپردازند. هنگام گردش در باغ، هارون سیب سرخ قشنگی را در بالای درختی دید و سخت دلباخته زیبایی و درشتی آن شد. جعفر برمکی خواست از درخت بالا برود؛ اما چون هارون خیلی او را دوست داشت ترسید شاخهای بشکند و جعفر برمکی آسیب ببیند؛ بنابراین گفت : من پای درخت میایستم. تو پاروی کف دستهای من بگذار و بلند شو و سیب را بچین «اول جعفر برمکی قبول نکرد، ولی سرانجام بنا به خواهش هارون چنین کرد اما دستش به سیب نرسید. هارون گفت»: پاهایت را روی شانهام بگذار «جعفر برمکی روی دو شانهٔ هارون بلند شد، ولی باز دستش نرسید. هارون گفت»: روی سرم بایست «جعفر برمکی که مجبور بود با دوپا روی سر هارون ایستاد و سیب را فوری چید و پایین آمد. برادر جعفر برمکی که باغبان هارون بود و از دور این منظره را تماشا میکرد و خیلی از ترقی و پیشرفت برادرش نزد هارون لذت میبرد. ولی وقتی جعفر برمکی پا بر سر هارون گذاشت، سخت ناراحت شد و پیش خود گفت»: افسوس که عمر جعفر برمکی و تمام برمکیها بسر آمد و سخت ناراحت شد اما به روی خود نیاورد و یک دستهگل چید و به هارون و جعفر برمکی تقدیم کرد.
هارون بهپاس قدردانی از این گلها به باغبان اجازه داد هر چه میخواهد از او طلب کند. ولی باغبان گفت: قربان! بنده فقط یکچیز از شما میخواهم و آن این است که با خط مبارکتان بنویسید: این باغبان نه اهل برمک ست و نه کاکای جعفر برمکی. «هارون و جعفر برمکی خندیدند و باغبان را مسخره کردند. هارون گفت»: ای احمق! حکم جعفر برمکی حکم من است. کار او کار من است. تو خود را از جعفر برمکی دور میداری و میپرهیزی؟! خلاصه هارون با دست خود نوشت و به او داد. از این ماجرا گذشت تا اینکه هارون روزی چشمش به خواهرش افتاد و آثار حاملگی را در او دید و سخت خشمگین شد و رفت و به جلاد دستور داد: تا سر جعفر برمکی را از بدن او جدا کنند و کلیه برمکیها را از کوچک و بزرگ، از پیر و جوان و از زن و مرد هر که بود تمام را از لبه تیغ بگذرانند
وقتی کار قتلعام برمکیها تمام شد، هارون پرسید: «آیا کسی را سراغ دارید که از نسل برمکیها باشد؟«شخصی گفت: بله قربان! باغبان شما، حکم شد که او را هم بیاورند. باغبان را حاضر کردند باغبان گفت»: قربان! من نه اهل برمکم، نه کاکای جعفر.» هارون خشمگین شد و گفت: «چرا دروغ میگویی؟ تو برادر جعفری.» باغبان گفت: قربان! بنده مدرکی دارم که حرفم را ثابت میکند. هارون که از فرط ناراحتی نامه به خاطرش نبود گفت: مدرکت را نشان بده. باغبان نامه را درآورد و هارون با دیدن کاغذ متعجب شد و در اینجا نتوانست از نوشتهٔ خود صرفنظر کند؛ زیرا او اهل برمک و جعفر برمکی را به جرم عهدشکنی و بدپیمانی قتلعام کرده بود و اگر از نوشته و عهد خود صرفنظر میکرد خودش هم محکوم بود.
هارون به باغبان گفت: تو از اول لابد این ماجرا را میدانستی؟! و با اصرار جریان را از باغبان پرسید. باغبان گفت: قربان! آن روز که شما و جعفر در باغ بودید و جعفر به دستور شما برای چیدن سیب پا به کف دستها و شانهات گذاشت، هیچ. ولی وقتی پا به سرش ما گذاشت و از شما بلندتر شد، این را یک بدبختی دانستم؛ زیرا شما هارون بودید و سزاوار نبود پا بر سر شما بگذارد و ازاینجا فهمیدم که بخت ما برمکیها برگشته است!
چقدر خوب بود آدم ها حد و حدود خود را درک می کردند و می فهمیدند پای خود را کجا می گذارند.
ای خدای پاک وبی انباز ویار، دستگیر و جرم ما را در گذار.
یاد ده ما را سخنهای رقیق، آن به رحم آرد تو را، ای خوش رفیق.
برای نجات از ورطه غفلت انسانها نیاز به چند عنصر کلیدی دارند که دراین نوشتار به معرفی و شرح آنها میپردازیم:
مهمترین عوامل ایجادکننده غفلت که در آیات و روایات بدان تصریحشده به شرح ذیل میباشد.
۱- هواپرستی: خداوند متعال در خصوص رابطه هواپرستی و غفلت میفرماید:
«وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطا» (سوره الکهف آیه ۲۸)؛ و از کسانی که قلبشان را از یاد خود غافل ساختیم اطاعت مکن! همانها که از هوای نفس پیروی کردند و کارهایشان افراطی است. (تفسیر آسان، ج ۱۰، ص: ۲۸۲)
۲- سطحینگری: در قرآن کریم سطحینگری نسبت به زندگی دنیا بدون در نظر داشتن واقعیت پس از آن یکی دیگر از سببهای غفلت نام برده شده: «یعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاه الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَه هُمْ غافِلُونَ» (سوره روم آیه ۷)؛ «آنها فقط ظاهری از زندگی دنیا را میدانند و از آخرت (و پایان کار) غافلاند!».
۳- آرزوهای دراز عامل بزرگ غفلت از خدا است: بدون شک امید و آرزو و یا به تعبیر عرب امل عامل حرکت چرخهای زندگی انسانها است که حتی اگر یک روز از دلهای مردم جهان برداشته شود، نظام زندگی به هم میریزد و کمتر کسی دلیلی بر فعالیت و تلاش و جنبوجوش خود پیدا میکند.
غفلت گاهی اختیاری و گاهی جبری است و آنچه مورد نکوهش است غفلت اختیاری است یعنی آنجایی که ما میتوانیم توجه کنیم و نمیکنیم غفلت مورد نکوهش قرآن در مورد سه امر است. ۱٫ غفلت از یاد خدا. ۲٫ غفلت از آیات و نشانههای خدا. ۳٫ غفلت از آخرت. در نگاهی اجمالی میتوانیم ریشه غفلتها را در دو امر ببینیم الف. عوامل درونی: هوای نفس ب. عوامل بیرونی (دنیا، نفس ویرانگر و…). (ر. ک غررالحکم،۸۷۳)؛ (منتخب میزان الحکمه، بحث غفلت)؛
شناخت راههای مبارزه با غفلت و به کار بستن آنها
همه ما گذشته را پشت سر گذاشتهایم و آینده را پیش روداریم؛ گذشتهای که ازدسترفته است و آیندهای که از آن چیز زیادی نمیدانیم. همه ما چون انسان هستیم و بهناچار، نواقصی داریم، در طول زندگی، احساس ناکامی و درماندگی را تجربه میکنیم. بزرگتر که شدیم به این نتیجه میرسیم که لزوماً امکان دستیابی فوری بهتمامی امیال و آرزوهایمان وجود ندارد. مشکلات و سختیها در زندگی برای همه انسانها به وجود میآید.
بهترین آنها کسانی اند که با دیدگاهی روشن و دقیق، آن را شکافته و در پی حل آن باشند؛ نه اینکه فکر کنند مرور زمان، آن را حل میکند. «مشکلات! هیچچیز نیست جز مشکل، یکی بعد از دیگری!». شما هم مردمی را میشناسید که زندگی برایشان چنین تعریفی دارد. اینها کسانی هستند که به دنیا اخم میکنند و به آن، تهمت میزنند که برایشان تولید مشکل میکند «یکی بعد دیگری». آنها به مشکلات، مثل ابرهای تیرهای نگاه میکنند که بالای سرشان قرار دارد.
انسانها باید بیاموزند که زندگیشان تحت ارادهشان باشد؛ مانند یک راننده که اختیار حرکت اتومبیل خود را کاملاً در دست دارد و اگر زمانی اشتباه کند، شاید دچار حوادث خطرناکی گردد. انسان باید در زندگی خود، قدرت، اراده و نفوذ داشته باشد تا در مشکلات زندگی، شکست نخورد و راهحل آن را بیابد. حال با توجه به این مقدمه نکاتی بیان میدارم که هرکدام به نحوی میتواند سبب کاهش غفلت گردد.
۱٫ بینش: انسانی که به جایگاه خود (کرامت، فضیلت و…) در هستی واقف نیست وظائف خود را در قبال خدا، خود و دیگران نمیداند و نسبت به خالق هستی و صفات او اطلاعات خوبی ندارد مسلماً برنامه خودسازی وزندگی خوبی نخواهد داشت و بعید نیست که در سرازیری غفلت قرار گیرد به همین منظور اولین قدم هوشیاری شناخت مسائل فوق است که دراین زمینه باید مطالعه کرد شبهات را پرسید.
گاهی انسان متوجه غفلت خود میشود بهترین کار در آن موقع جلوگیری از ضرر است یعنی اینکه نگونیم همین چند لحظه است بعد جبران میکنم بگوییم چه تضمینی است بازگردم و وقت آن را داشته باشم و بدانیم که سقوط در دره غفلت گامبهگام و تدریجی است
۲٫ امور دنیوی: ما انسانها به امور اطراف خود و امور مادی (زندگی، تحصیل، شغل و…) توجه زیادی میکنیم و این امر میتواند ما را ساعتها و روزها و… به خود مشغول کند و از امور معنوی غافل کند، برای اینکه امور دنیوی ما را به خود مشغول نکند چهکارهایی باید انجام دهیم؟ برای پاسخ این سؤال به نکات زیر توجه کنید:
الف- تفکر: در مورد نشانههای خدا، آفرینش، هدف خلقت، تفکر کنید از خود بپرسید از کجا آمدهام به کجا خواهم رفت و… .
ب- اهل ذکر باشید: ذکرهای کوتاه و پرمغز وقتی با تأمل گفته شوند حالتی از هوشیاری دائمی را در انسان ایجاد میکند و باعث میشود که نفس دائماً سپاسگزار خدا باشد و نسبت به توطئههای هوس و شیطان حالت دفاعی به خود بگیرد و از آرامش حاصل از آن استفاده کنیم. کسی که مشغول به ذکر خداست همنشین و نزدیک به خداست (ذکر الله سبحان مجالسه)
ج- فعال باشید: گاهی انسان متوجه غفلت خود میشود بهترین کار در آن موقع جلوگیری از ضرر است یعنی اینکه نگونیم همین چند لحظه است بعد جبران میکنم بگوییم چه تضمینی است بازگردم و وقت آن را داشته باشم و بدانیم که سقوط در دره غفلت گامبهگام و تدریجی است به همین خاطر است که اغلب متوجه سقوط خود نیستیم اگر چشمباز کنیم و به گذشته خود نگاه کنیم میبینیم که چقدر گامبهگام از مسیر رشد دور شدهایم و نفس به ما گفته مشکلی ندارد همین بار است.
د- محاسبه: در معارف ما به ما توصیهشده که برای رشد خود برنامه خودسازی داشته باشیم و طبق محاسبه بهپیش برویم. لازم است طبق این برنامه حرکت کنید.
۱٫ مشارطه: از اول صبح با خود شرط کنید که آن روز وظائف خود را بهخوبی انجام دهید و از گناهان نیز بپرهیزید.
۲٫ مُراقبه: یعنی در طول روز مراقب خود و اعمال خود باشید تا ازآنچه با خود عهد کردهاید تخطّی نکنید.
۳٫ مُحاسبه: در آخر شب بهحساب کارهای خود برسید. بررسی کنید تا چه مقدار به وظایف خویش موفق بودهاید و چه مقدار کوتاهی کردهاید.
۴٫ مُعاتبه: یعنی اگر در محاسبه متوجه لغزشها و اشتباهاتی در رفتار شدید خود را تنبیه کنید (روزه ـ انفاق ـ یا کار خیر دیگر تا گذشته جبران شود) و دفتری به این کار اختصاص دهید.
۵٫ اعتدال: همیشه اعتدال را حفظ کنید (مطالعه، تفریح، کار، خواب، رسیدگی به امور زندگی و…) قرآن در توصیف مؤمنین میفرماید آنها افرادی هستند که تجارت و کار، آنها را از خداوند بازنمیدارد یعنی انسان باید در همه حال حالت توجه را حفظ کند نه اینکه برای خودسازی از همه فاصله بگیرد و در گوشهای بخزد.
بدن وسیله زندگی است نه جوهر. آنقدر که ما انسانها با ظاهر جسمی خود مشخص میشویم یک درخت با تنهاش مشخص نمیشود. تجربیات ما باید مثل درخت به ما شکل بدهد ولی این کار را نمیکند. فقط جوهره وجودمان است که با شرایط محیط از بین نمیرود، شکسته نمیشود و یا درم عرض دید بررسی دیگران قرار نمیگیرد. وجود داشتن پرمعنا وبر مفهوم است. من وجود دارم، من هستم، من اینجا هستم، من در حال شدن هست، تنها من هستم که زندگی را میسازم و…
هرکدام از ما انسانها دراین دنیا مأموریتی خاص داریم. با کمک به دیگران و مهرورزی به آنان باعث تکامل روحمان میشویم. رسالت اصلی ما دراین دنیا بیدار شدن و بیدار کردن است وزندگی ما بهمنزله یک سفراست و هدف نیست. دراین جهان هیچ حادثهای برحسبتصادف و در همه وقایعی که روی میدهند لطف و رحمت الهی نهفته است. تمام حوادث برای ما پیامهایی دارند که سبب تکامل روحمان میشوند. مثلاً شما میتوانید پیام آن حادثه بهظاهر بد را بعد از گذشت مدتزمانی بفهمید و یا حتی ممکن است تا زمانی که زنده هستید، متوجه نشوید زیرا بسیاری از این وقایع فراسوی درک ما و جزء اسرار الهی هستند و تلاش برای فهم حکمت خداوند باهوش محدودمان مانند سنجش اقیانوس با پیمانه است. بیایید کاملاً بپذیریم که در هر موقعیت نامطلوب، نیکی پنهانی برای همه وجود دارد. ساقی هر چه ریزد لطف اوست”
انرژیهای خود را پراکنده نکنید. آنها را تحت نظر داشته باشید و به طرز مفیدی هدایت کنید. توجه داشته باشید که هر کاری را با حواسجمع و علاقه انجام دهی، در زمان حال زندگی کنید، گذشته و آینده را در چرخه ذهنی ابدیت رها کنید.
این مطلب مهم را درک کنید؛ که شما نمیتوانید دنیا را تغییر دهید؛ اما میتوانید خودتان را تغییر دهید. آنچه دنیا به شما میبخشد، در مقابل چیزی است که پیشتر، شما به او بخشیدهای. بهجای توقع خوشحالی از دیگران، خودتان آنها را خوشحال کنید. از همه مهمتر اینکه اشتباهات خودتان را بپذیرید و بدانید که فقط خود شما میتوانید آنها را به موفقیت تبدیل کنید.
اگر عمرتان را با خیال و رؤیا درباره آینده و اندیشه به گذشته سپری کنید ازآنچه در حال میگذرد غافل خواهید ماند. خوشبختی در درون شماست، در بیرون از خود به جستجوی آن نپردازید. بکوشید هرروز بیش از روز دیگر شکافهای موجود بین خود با دیگران را به پیوند دوستی و الفت تبدیل کنید. زندگی بالاترین موهبتی است که به شما ارزانی شده از این فرصت قبل از آنکه دیر شود استفاده کنید.
از غیبت، تهمت و صفتهای نسنجیده درباره افراد یا حوادث، حسادت، کینه، دروغ، جروبحث کردن با دیگران و خلاصه رنجاندن دیگران بهشدت پرهیز کنید. زیراکسی که با انجام دادن اینگونه اعمال تراکمی از نیروهای منفی عذاب میکشد، خودتان هستید. زمانی که به دیگران خوبی و کمک میکنید تجمعی از نیروهای مثبت به دور خودتان فراهم می اورید و این نیروهای مثبت باعث آرامش و شادی شما میشوند.
از کنجکاوی کردن در زندگی دیگران دوریکنید. از خواندن نامههای شخصی و دفتر خاطرات محرمانه دیگران و گوش دادن به مکالمات خصوصی آنها اجتناب کنید. بدون در زدن و اجازه گرفتن وارد هر مکانی نشوید. سعی در اثبات درستی نظرات و عقاید خود به دیگران نداشته باشید. تلاش نکنید که بهزور افکار و عقاید دیگران را تغییر دهید، زیرا در صورت رعایت نکردن این دستورات آرامش خود را بر هم میزنید. در حقیقت یاد بگیریم که:
باخدا ارتباط خوبی برقرار کنیم.
ازآنچه هستیم راضی باشیم.
بر آرامش درونی تمرکز کنیم.
قضاوت خود را به تأخیر بیندازیم.
صفتهای مثبت خود را افزایش دهیم.
به دستورات اخلاقی احترام بگذاریم.
از کنجکاوی کردن در زندگی دیگران دوریکنیم.
وسایل اضافی را از محیط زندگیمان خارج کنیم.
تعداد زیادی از افراد جامعه در گروههای سنی و شغلی مختلف دچار درجاتی از اضطراب و افسردگی هستند و اگر ریشه این اضطراب و افسردگی را بررسی کنیم میبینیم که آنها به شکلی دچار نارضایتی از خود هستند و این نارضایتی را بهصورت اضطراب و افسردگی بروز میدهند.
در بررسی نارضایتی افراد به این نتیجه میرسیم که آنها میخواهند کارهای خود را تمام و کمال، خوب انجام بدهند و صد در صد نتیجه بگیرند و چون انجام صددرصدی و بدون خطا و اشتباه کارها برای ما انسانها امکانپذیر نیست (همیشه درصدی از خطا و اشتباه در رفتارهای ما وجود دارد و فقط خدا تمام و کامل است) در پایان از نتیجهٔ کار راضی نیستند.
وقتی افراد بهمنظور رسیدن به موفقیت صددرصدی تلاش میکنند و بهزعم خود نتیجه نمیگیرند دچار خستگی و ناامیدی و عدم رضایت از زندگی شده و به افرادی افسرده، روان رنجور و مضطرب تبدیل میشوند و اگر این نارضایتی را به دیگران نسبت دهند به افرادی ناآرام و پرخاشگر تبدیل میشوند.
ما انسانها باید بر اساس اصل جایزالخطا بودن خودمان درصدی از خطا و اشتباه را در زندگی بپذیریم و سعی کنیم که در غالب موارد بدون خطا و اشتباه از تلاش خودمان نتیجه بگیریم نه در همهٔ موارد.
در حقیقت مالک اصلی خداست. این امانت بهر روزی دست ماست.
گفت پیغمبر که هر که سر نهفت. زود گردد با مراد خویش جفت.
نیست کسبی از توکل خوبتر چیست از تسلیم خود محبوبتر
مردی جوان پریشان و آشفته نزد بزرگی آمد و باحالتی زار و بههمریخته گفت: به هرکسی محبت میکنم جوابم را با گستاخی و بیاحترامی میدهد و از مهربانی من سوءاستفاده میکند و نمک میخورد و نمکدان میشکند. شما بگویید چه کنم! آیا طریق مهر و محبت را رهاسازم و همچون خود آنها بیرحم و خودپرست شوم و به فکر منافع خودم باشم؟!»
بزرگمرد با لبخند گفت:
وقتی کسی به دیگری محبت میکند و در حق انسانهای اطراف خودش مهربانی و شفقت به خرج میدهد این کار را فقط به خاطر آنها انجام نمیدهد بلکه اولین فردی که از این عمل مهربانانه نفع میبرد خود شخص است که احساسی آرامبخش و متعالی وجودش را فرامیگیرد و برکت و شادی و عشق در وجود وزندگی او گسترش مییابد.
اگر آنها جواب محبت را با فریب و دغل میدهند و از مهربانی تو سوءاستفاده میکنند، تو هرگز نباید فضای پاک و آرام و باصفای دل خود را به خاطر افرادی اینچنینی تیرهوتار کنی. هرچه اطراف تو را فریب و نیرنگ بیشتر فراگرفت، تو به خاطر خودت و به خاطر آرامش و تعالی روح و روان خودت عاشقتر بمان و چراغ مهربانی را در دل خود خاموش نکن. درواقع به خاطر خودت هم که شده همیشه عاشق بمان!
یکی از شاگردان مدرسه معرفت فردی بسیار تمیز و مرتب بود. لباسهایش بسیار تمیز و بدون چینوچروک بود و کفشهایش همیشه از تازگی برق میزد. یک روز استاد با تعجب دید که این شاگرد فوقالعاده تمیز دارد روی کفشهای خود خاک میریزد تا برق آنها را از بین ببرد و لباسهایش را به هم میریزد تا شکل و ظاهری ژولیده و بههمریخته پیدا کند.
استاد با تعجب نزدیک او رفت و پرسید: چه میکنی؟ از تو بعید است که این بلا را بر سر لباس و کفش و ظاهر خود بیاوری؟»
شاگرد با نگاه شرمزده گفت: امروز در بازار راه میرفتم، چند نفر از رهگذران با صدای بلند درحالیکه مرا مسخره میکردند گفتند این آدم را نگاه کنید که شاگرد معمولی مدرسه استاد بیشتر نیست اما مثل پادشاهان لباس میپوشد و مواظب تمیزی لباس و جامه خود است. به همین دلیل تصمیم گرفتم شکل ظاهر خودم را شبیه بقیه کثیف و بههمریخته سازم تا دیگرکسی چنین حرفی به من نزند!»
استاد با لبخند گفت: تو چرا به آنها نگفتی که درواقع یک پادشاه و سلطان گرانقدر و بینظیر هستی که برای مدتی افتخار دادی و به مدرسه استاد آمدهای.»
شاگرد جوان با حیرت گفت: من پادشاه کجا هستم؟!»
استاد پاسخ داد: تو پادشاه و حاکم سرزمین وجود خودت هستی. میتوانی بر بدن و روح و ذهن خودت حکم برانی و آن را همانگونه که میپسندی آرایش کنی و رشد دهی. هیچ قریبهای نمیتواند بدون اجازه تو ای جناب سلطان، به ذهن و روان تو وارد شود. چگونه یک پادشاه بزرگ مثل تو به آن رهگذرهای سادهاندیش اجازه داده است بیاجازه وارد ذهنش شوند و آرامش او را برهم زنند؟ برخیز و سریع بدون آنکه کسی متوجه شود دوباره بهترین و تمیزترین جامهای که در توان داری بر اندام این پادشاه بیرقیب بیارای و باافتخار به زیباترین شکلی که در توان داری در کوی و برزن قدم گذار. مدرسه معرفت به داشتن اینگونه شاگردان است که افتخار میکند و به خود میبالد.»
از خیاطی پرسیدند: زندگی یعنی چه؟
گفت: دوختن پارگیهای روح با نخ توبه
از باغبانی پرسیدند: زندگی یعنی چه؟
گفت: کاشت بذر عشق در زمین دلها زیر نور ایمان
از باستانشناسی پرسیدند:
زندگی یعنی چه؟
گفت کاویدن جانها برای استخراج گوهر درون
از آیینه فروشی پرسیدند: زندگی یعنی چه؟
گفت: زدودن غبار آیینه دل با شیشه پاککن توکل
از میوهفروشی پرسیدند: زندگی یعنی جه؟
گفت: دستچین کردن خوبیها در صندوقچه دل