شک و تردید

مقدمه

شاید تا به حال برای شما هم پیش آمده باشد که با تمامی ایمان و اعتقادی که به خداوند دارید، ناگهان شک و تردید تمام وجودتان را فرا می‌گیرد، به طوری که به همه چیز و همه کس شک می‌کنید حتی به (ذات پاک الهی). دوستی پرسید: چرا گاهی شک می‌کنیم که خدا هست؟ من می‌دانم خدا هست ولی در برخی مواقع برایم شک پیش می‌آید با اینکه می‌دانم خدایی هست لطفاً علت آن را بیان کنید؟

پاسخ: شک و تردید مسئله‌ای است که برای هر کسی پیش می‌آید، چرا که شک، مقدمه‌ای برای رشد و کمال فکری است. بنابراین از بروز آن نباید نگران بود. شک و تردید انگیزه‌ای است که موجب تلاش فکری می‌شود و آدمی را از نقاط تاریک، به وادی نور و روشنایی سوق می‌دهد. پس باید از این انگیزه استقبال کرد و در جست‌وجوی راه کارهای مناسب جهت حل مشکلات بود. البته اگر آدمی تسلیم تردیدها بشود و برای رسیدن به حقیقت تلاش نکند، بدیهی است که در گرداب اوهام و تردیدهای خویش غرق خواهد شد. بنابراین از بروز این حالت که تقریباً مسئله‌ای متناسب با سن شماست، نگران نباشید و با برنامه‌ای منظم و حساب شده، به رفع تردیدها و کشف حقیقت بپردازید.

فطرت آدمی حقیقت طلب است و تا آن را نیابد، آرام نمی‌گیرد. به قول مولوی

کز نیستان تا مرا ببریده‌اند                    از نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق           تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش       باز جوید روزگار وصل خویش

آری واقعیت این است که آدمی آن روز آرام می‌گیرد که جرعه‌ای از زلال حقیقت بچشد و حلاوت آن را در دل خویش احساس کند. حال چگونه باید حرکت کرد تا این تردیدها برطرف شود و جای خود را به اطمینان بدهد. به گفته بزرگان برای کشفِ حقیقت دو کار لازم است. در برخی از موارد ذهن انسان درباره ارتباط میان موضوع و محمول یک قضیه مردد و برای اثبات آن وارد عمل می‌شود. برای مسیر علمی و برای یافتن واقعیت این شک طبیعی است و موجب برطرف شدن احتمالات اضطراب‌آمیز می‌شود. به همین خاطر است که گفته می‌شود یقین‌های اصیل و مفید، آن سوی پل شک و تردید است. چنین شکی که انسان را می‌رساند، مطلوب است.

معیار حقیقت چیست؟

یکی از مسائلی که در شناخت و ارزیابی باورها بسیار اهمیت زیادی دارد، بحث از «معیار حقیقت» است؛ اینکه با چه معیاری می‌توان سخن‌ها، اعتقادات و باورها و اعمالمان را بسنجیم و بگوییم این فعل یا سخن درست است یا نادرست. این بحث از آن جهت برای ما مهم است که در مسیر ارزیابی هستیم و در ارزیابی برای رسیدن به حقیقت باید معیار داشت و بدون معیار نمی‌توان آن را ارزیابی کرد. بنا بر همین موضوع پیرامون وجود حقیقت و فهم حقیقت توسط انسان ۳ نظریه وجود دارد:

۱- انسان می‌تواند حقایق را کامل درک کند و بشر می‌تواند از محدودیت‌های وجودی خود فراتر رود و به شناخت هستی برسد.

۲- انسان به دلیل وجود محدودیت‌های خود در بخش ادراک و حواس، هیچ وقت نمی‌تواند حقیقت را آن‌طور که باید و شاید درک کند و در مورد همه چیز باید کمی محتاط سخن گفت. این نظریه در غرب و پس از کانت شروع شد که بین ۲ چیز تفکیک نمود بین «بود» و «نمود».

بود آن چیزی است که حقیقتاً در بیرون و عالم خارج وجود دارد و نمود آن چیزی است که ما از آن بود (حقیقت اشیا در خارج) برداشت می‌کنیم که شاید این فهم و برداشت ما از آن بود و شی‌ء بیرونی، با حقیقت آن متفاوت باشد؛ بنابراین درکِ انسان در مورد حقیقت خطاپذیر است آن‌هم در سطح بسیار بالا.

۳- اساساً حقیقتی وجود ندارد و دنیا و جهان و هر آنچه می‌بینیم شبیه یک خواب است.

معیار حقیقت گاه در مسائل نظری و گاه در مسائل عملی مطرح است. ما در مسائل نظری به دنبال صدق و کذب هستیم و در مسائل عملی به دنبال سنجش خوب و بد؛ یعنی می‌گوییم عملکرد فلانی خوب یا بد بود و نمی‌گوییم عملکرد فلانی صادق یا کاذب بود؛ بنابراین خوب و بد مربوط به فعل است و صدق و کذب مربوط به باور و فکر و عالم ذهن.

 مسئله اصلی اینجاست که به چه جمله‌ای می‌شود گفت صادق یا درست و به چه جمله‌ای می‌توان گفت دروغ یا نادرست؛ به چه‌کاری می‌شود گفت کار خوب و به چه‌کاری می‌شود گفت کار بد؛ سؤال اصلی این است که معیار چیست؟ در واقع معیار حقیقت یک استاندارد و حد قانونی است که صحت گفته‌ها و عقاید و عملکردها به‌وسیله آن‌ها مورد قضاوت قرار می‌گیرد. در اینجا چند معیار برای حقیقت را بررسی می‌کنیم.

معیار اول: عادت

بیشتر افراد دانسته یا ندانسته عادت را معیار حقیقت به کار می‌برند. مردم به‌آسانی عادت را به‌عنوان یک معیار می‌پذیرند و به اصول اخلاقی که به‌طور متداول تأیید شده‌اند اهتمام می‌ورزند؛ به عبارت دیگر هر آنچه عمومیت دارد برایشان درست و خوب و صادق است. چه حرف باشد چه عمل؛ مهم این است که مطابق عرف و عادت باشد. شعار «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت باش»؛ در واقع مبیّن همین معیار نزد مردم است و رسوایی همان بد بودن و کاذب بودن است.

در بطلان این معیار شکی نیست؛ چرا که تاریخ نشان می‌دهد که عادت‌ها همواره خطاپذیر هستند و اساساً همین عادت، عامل بسیاری از بدبختی‌هاست؛ خصوصاً عادت‌های اجتماعی که اگر فرد تنها بود بسیار موفق‌تر بود تا در اجتماع به این عادات گرفتار شود. ویلیام جیمز، فیلسوف و روان‌شناس معروف امریکایی، اصلی به نام «اصل برهان اجتماعی» (Principle of social proof) دارد. اصل برهان اجتماعی، یعنی اعتقاد به اینکه هر چیزی که دیگران می‌گویند، لابد برهانی پشت آن است؛ و چون من همه شما غیر از خودم را در نظر می‌گیرم و شما هم همه را، غیر از خودتان، در نظر می‌گیرید و دیگران هم به همین ترتیب، در واقع ما از هیچ‌کس تبعیت می‌کنیم. مثلاً همه ما که اینجا نشسته‌ایم می‌گوییم خدا وجود دارد، اما اگر از تک‌تک ما بپرسند چرا؟ می‌گوییم در  خودش ثابت شده و در این پاسخ، افراد دیگر جامعه را پشتوانة سخن خود قرار می‌دهیم که آنان هم به این باور معتقدند. طبعاً با این وصف اگر در محیطی بودیم که همه می‌گفتند خدا وجود ندارد، ما هم می‌گفتیم خدا وجود ندارد!».

معیار دوم: سنت‌ها و سیره‌ها

فرد سنت‌گرا می‌گوید: عقیده‌ای که برای نسل‌ها ادامه دارد باید معتبر دانسته شود؛ آنانی که سنت را به‌عنوان معیار می‌پذیرند می‌توانند در دفاع از نظریه‌شان بگویند: هر عملی که وفاداری و اعتبار خود را برای نسل‌های بعدی فراهم کند باید از میزان اعتبار و ارزش برخوردار باشد. مثلاً ازدواج فامیلی اگر در بیشتر موارد و طی چند نسل برای یک خاندانی موفق بود باید امتداد داشته باشد، اما بسیاری از سنت‌ها، اموری تکراری‌ و به دور از عقل و منطق هستند.

معیار سوم: زمان

 برخی زمان را آزمون حقیقت دانسته و می‌گویند: عقیده من بر اساس آزمون زمان است. چون هرگاه عقیده‌ای واقعاً نادرست باشد، نادرستی و خطای آن دیر یا زود آشکار می‌شود و اگر عقیده‌ای خطا نداشت صرف گذشت زمان نمی‌تواند اعتبارش را مخدوش کند. اما بی‌اعتباری این ادعا با این تأمل روشن می‌شود که ببینیم بیشتر خطاها در دوره‌های طولانی پیش از آنکه به‌عنوان خطا مطرح شوند وجود داشته‌اند. بسیاری از همان عادت‌های نادرست و سنت‌های غلط، سال‌های طولانی به اندازه چند نسل مطرح بوده‌اند و در این زمانِ طولانی، کوچک‌ترین خرده‌ای بر این باورهای غلط گرفته نشده است؛ بنابراین زمان نمی‌تواند محک خوبی برای حقیقت باشد. می‌توان این ادعا را داشت که به‌صرف اینکه یک فکر قدیمی است آن را رد نکنیم و یا اگر باوری جدید جزو دستاوردهای جدید بود آن را به‌صرف اینکه جدید است قبول یا رد نکنیم.

معیار چهارم: ظن قوی یا گمان غریب به‌یقین

در منطق سه حالت برای یک جمله تصور می‌کنند مثلاً جملة «علی دانش‌آموز زرنگی است» ۳ حالت می‌توان برایش تصور کرد: وهم، شک، ظن و یقین

اگر کمتر از 50 درصد احتمال داشته باشد به آن «وهم» می‌گویند؛ اگر احتمال آن به طور دقیق و مساوی 50 درصد باشد به آن «شک» می‌گویند؛ اگر بیش از 50 درصد احتمال داشته باشد به آن «ظن» و در حالت چهارم اگر به طور کامل آن احتمال درست باشد به آن «یقین» می‌گویند.

بنابراین ظن قوی، حالت سوم است که در بسیاری موارد افراد به همین ظن قوی‌شان عمل می‌کنند؛ مثلاً در مورد ازدواج در بسیاری موارد دیده می‌شود که افراد بدون تحقیق کامل در مورد طرف مورد نظر و بر اساس گفته‌های دیگران ازدواج می‌کنند و پس از چندی متوجه می‌شوند ظن و گمان‌هایشان همه بی‌اساس بوده است. بنابراین این نکته بدیهی است که به صرف اینکه ما به باوری یا کاری ظن قوی به درست بودن یا خوب بودنش داریم، نمی‌توان گفت آن باور یا کار بهره‌ای از حقیقت دارد. نکتة جالب اینکه در قرآن و روایات هم از عمل به ظن نهی شده است. در قرآن کریم به‌صراحت می‌فرماید: «ان الظن لایغنی من الحق شیئا»؛ ظن و گمان به هیچ وجه آدمی را از حق بی‌نیاز نمی‌کند (سوره یونس، آیه ۳۶)؛ یعنی ظن بهره‌ای از حقیقت نبرده و نمی‌تواند معیاری خوب برای سنجش حق باشد.

معیار پنجم: اقتدار و نخبگی

غالباً مردمی که در سطح بالاتری تربیت یافته و در زمینه تخصص خود موقعیتی به دست آورده‌اند به‌عنوان الگو و دلیل قابل قبول و مورد توجه قرار می‌گیرند. این متخصصان یا مقامات علمی از جهت آشنایی و تسلطشان بر موضوعات ویژه‌ای می‌توانند مورد اعتماد مردم قرار بگیرند؛ مانند پزشکان و حکیمان و فرزانگان و ... آنان با شایستگی می‌توانند نسبت به موضوعاتی که خود به‌عنوان خبره و متخصص آن‌ها شناخته شده‌اند، استدلال نمایند و در بیشتر موارد مردم به خاطر خود ایشان سخن و عمل ایشان را تأیید و ملاک حقیقت برای زندگی خود و دیگران قرار می‌دهند. البته این بحث غیر از مرجعیت دینی است که در آنجا تقلید از مراجع کاملاً پشتوانه علمی دارد. در حوزة اعتقادات و باورها نباید تحت تأثیر اقتدار و نخبگی کسی قرار گرفت و خود فرد باید بکوشد و تحقیق کند. در روایتی از امام صادق نقل شده است: «انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال»؛ نگاه کن به محتوای سخن فرد و به خود شخص توجهی نداشته باش. هر چند به نظر بسیاری از افراد اقتدار می‌تواند معیار مطلوبی باشد، اما معیار خوبی برای حقیقت نیست. در بسیاری از موارد اتفاق افتاده که ۲ شخصیت مورد اتکای دیگران، سخنانی متناقض بگویند و یکی مخالف دیگری باشد که در این صورت هر دو را از کلیت و اقتدار به دور می‌سازد و در نهایت من را مجبور می‌کند که با عقل و نظر خودم وارد صحنه شوم و حقیقت را از میانِ سخنانشان تشخیص دهم.

معیار ششم: عمل گرایی و سودمندی

از نظر شخص عمل‌گرا، اگر باوری در عمل مفید افتد باید به عنوان حقیقت پذیرفته شود و از طریق نتایج حاصله، درستی آن‌ها به دست می‌آید. اما اگر باوری در عمل مفید نبود ولو هر باوری باشد، نمی‌توان حکم به درستی آن داد. مثلاً نتایج کاربردی پنی‌سیلین در معالجه و درمان عفونت باکتری و میکروب اعتبار خود را به دست آورد و در عمل سودمند بود. عمل‌گراها در همه باورها این مسئله را اجرا می‌کنند در اعتقادات و اخلاقیات و خلاصه همه چیز را با معیار سودمندی می‌سنجند. هر چند عمل‌گرایی با ارزش‌ترین معیار را ارائه می‌دهد ولی باید با احتیاط با آن برخورد کرد، چه همه افکار و نظراتی که در عمل مفیدند با حقیقت مقرون نیستند و نمی‌توان حکم قطعی داد که عمل‌گرایی در همه جا معیار حقیقت است.

معیار هفتم: منطق

یکی از قدیمی‌ترین و مهجورترین معیارها برای حقیقت، عمل به قواعد منطقی است. از زمان ارسطو به بعد این قواعد به صورت منسجم در آمد و امروزه با شیوة منطق جدید در اختیار بشر قرار گرفت. توجه به قواعد ساده‌ای چون اجتماع نقیضین محال است، توجه به سازگاری منطقی و رعایت صورت‌های قیاس‌ها از مواردی است که می‌تواند بسیاری از باورهای عرضه شده را به خوبی محک بزند. این شیوه و معیار به همان اندازه که نزدیک‌ترین معیار به حقیقت است، مهجورترین معیار هم است. بیشتر مردم و حتی قشر بالاتر از عوام، این معیار را فرا نگرفته‌اند؛ کسانی هم که آموزش لازم را دیده‌اند قواعد منطقی را در سخنان و  باورهایشان به کار نمی‌برند.

اعتقاد و ایمان باطنی:

معمولاً بیشتر آدم‌ها دربارة مسائل مختلف از جمله اعتقادات و باورهای دینی خود دچار تردید می‌شوند و درصدد پیدا کردن دلایل منطقی و پشتوانة قابل قبولی برای آن‌ها هستند. آنان می‌خواهند نظام فکری و اعتقادی خود را تجدید بنا کنند و به آن استحکام بخشند. از آنجا که گاه گمان می‌کنند باورهای دینی‌شان بر تقلید مبتنی است، تصمیم به اصلاح آن می‌گیرند و می‌کوشند با تحقیق و موشکافی دربارة آن‌ها به ثبات فکری دست یابند؛ چنین تردیدهایی که فرد را به تحقیق وا می‌دارد به مرحله یقین و علم می‌رساند، خوب و پسندیده است، به شرط آنکه همزمان با پدید آمدن آن، شخص به دنبال پاسخ باشد و در تردید باقی نماند، زیرا شک توقفگاه خوبی برای آدمی نیست. اما اگر آغاز حرکت باشد، نیکو و شایسته است. اگر تردیدهای شما از این قبیل است، نگران نباشید. بکوشید با مطالعه و پرسیدن از استادان و کارشناسان، جنبة اعتقادی و فکری خود را تقویت کنید و با عمل کردن به دستورهای دینی و پایبندی بیش‌تر به آن‌ها، ایمان خود را مستحکم سازید.

این مسئله‌ای بسیار مهم است که شما بایست چیزی را قبول کنید که آن را به‌خوبی درک کرده باشید و به‌یقین برسید، در غیر این صورت خیلی زود آن را رها می‌کنید و به چیز دیگری دل می‌بندید. اگر تردیدهای شما وسواس‌گونه است؛ یعنی بدون اختیار و به طور مکرر مطالبی به ذهنتان خطور می‌کند و قادر به قطع آن نیستید و شما را از فکر کردن درباره چیزهای دیگر باز می‌دارد، باید بدانید که این طرز تفکر نوعی اختلال است که باید شما آن را درمان کنید. این اختلال «وسواسِ فکری» نام دارد. این شک ناشی از ناتوانی ذهن از رویارویی با ادعاها، دلایل، تجزیه، تحلیل و... در باب واقعیت‌هاست. در واقع ملاک این بیماری وحشت ذهن از بررسی واقعیات و تفکیک آن‌ها از خیالات است. یکی از اساسیترین مختصات شک بیماری جستجوی آسایش فکری در فرار از فعالیت‌های مغزی است. این شک در واقع ضد معرفت است و باید آن را درمان کرد.

گاهی نیز یک نوع بیماری فکری است که انسان در هر چیزی دچار شک و تردید می‌شود یا ناخواسته نسبت به چیزهایی که اعتقاد دارد، دچار شک می‌شود. سؤالات گوناگون ناخواسته و به صورت تلقین شیطانی در ذهن وارد می‌شود، این‌ها علائم نوعی بیماری است که به آن بیماری وسواس فکری می‌گویند. در ذهن مبتلایان به این اختلال افکاری بیهوده، شرم‌آور یا وحشتناک به وجود می‌آید و در چرخه‌ای بی‌پایان پیوسته تکرار می‌شود. اگر تردیدهای شما دربارة باورهای دینی از نوع وسواس فکری است، به پیگیری و تلاش بیشتری نیاز است. توصیه می‌شود با مشاوره‌ای حضوری با یکی از کارشناسان در این زمینه (روان‌شناسان بالینی) به حل آن بپردازید.

پیامدهای تفکرات وسوسه انگیز:

۱- اتلاف عمر

۲- حواس‌پرتی و ناتوانی در تمرکز حواس

۳- بازماندن از کارهای اصلی مانند تحصیل علم و مطالعه

۴- سست شدن باورهای دینی

البته در برخی موارد افراد ضعیف‌النفس برای نشان دادن اوج قدرت فکری خود، مدعی می‌شوند به مقامی از مراحل درک و شناخت رسیده‌ایم که جز شک و تردید راهی دیگر نمی‌بینیم. این در نهایت منجر به انکار اصل واقعیت می‌شود. فرد مبتلا مجبور به انکار هر واقعیت و باوری می‌شود که البته خود نوعی بیماری علمی است. در این میان آن شکی که در قرآن مورد مذمت قرار گرفته، شک منطقی نیست، بلکه به شکِ حرفه‌ای اشاره دارد. بر همین اساس شک در باورها و اعتقادات مانند شک در اصل وجود خداوند اگر از نوع بیماری و یا حرفه‌ای باشد که ریشه آن مشخص است و باید ریشة آن را درمان کرد.

انسان به ویژه در اوایل جوانی در مورد پذیرش وجود خداوند واقعاً گاهی شک می‌کند. در این موارد شک گذرگاه خوبی است، اما توقفگاه خوبی نیست. اگر نسبت به امری شک کرد و پیرامون آن تحقیق و مطالعه کرد تا حقیقت را بیابد، رشد خواهد کرد و معرفت و ایمان او مستحکم خواهد شد. اگر درباره آن به تحقیق نپرداخت، به‌مرور زمان نسبت به آن بی‌اعتماد می‌شود و ایمانش را به آن از دست می‌دهد و دچار بحرانِ روحی و گاهی انحراف می‌گردد. البته برخی از مردم عادی که خدا را باور دارند لیکن ایمان آن‌ها کاملاً از سر شناخت و معرفت نیست، بلکه برخی از آن‌ها ایمانشان تقلیدی است. برخی هنوز خودشان با تفکر و استدلال خدا را نیافته‌اند و فقط تحت تأثیر اطرافیان به این باور رسیدند. وقتی در یک مشکل و گرفتاری از خداوند طلب چیزی می‌کنند و جواب نمی‌گیرند، دچار تردید می‌شوند. چنین شکی ناشی از عدم شناخت واقعی خداوند است، زیرا مؤمن حقیقی می‌داند که خداوند قادر و حکیم بر اعطای هر حاجتی به انسان قادر است اما حکمت او اقتضا می‌کند.

شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشد که چیزی را با تمام وجود از خداوند خواسته‌ایم اما به هر دلیلی آن را به دست نیاورده‌ایم، به این نتیجه رسیده‌ایم که خدا یا شکرت که فلان خواسته را به من ندادی و یا متقاعد شده‌ایم که چیزی می‌خواستیم اصلاً خوب نبود. آیا واقعاً چنین است؟! یعنی واقعاً اگر چیزی خوب نباشد هستی به ما نمی‌بخشد؟! پس چرا عده‌ای را می‌بینیم که چیزی که خوب نبوده را به دست آورده‌اند و پشیمان‌اند؟! اصلاً مگر معیار خوب و بد از دیدگاه هستی و ما یکسان است؟!

باور کنید که جهانی که ما در آن زندگی می‌کنیم بسیار سخاوتمند است و هر آنچه را که بخواهیم به ما می‌بخشد. مطلب مهم این است که هیچ چیز در جهان مطلق نیست و همه چیز در خود خوبی و بدی را حمل می‌کنند. وقتی ما نتوانیم به هر دلیلی آنچه به ما اعطا شد را دریابیم، خداوند هستی را در جهتی به حرکت می‌اندازد که ما بتوانیم عیوب آن چیز را ببینیم و دلمان از خواستن آن چیز خالی شود. در واقع خداوند با این کار به ما قدرت فراموش کردن و ادامه دادن می‌بخشد .

ما در همه حال از نعمت‌های الهی بهره می‌بریم و همین لطف و رحمت اوست که ما را قادر می‌سازد تا از صمیم قلب او را اطاعت نماییم. هرچه بیشتر دربارة خدا بر اساس کلام وحی او بررسی کنیم، بخش عظیم‌تری از وجود نامتناهی او را خواهیم شناخت. هر چه درک ما از عدالت، حکمت، وفاداری و محبت او عمیق‌تر باشد، اطاعت از او آسان‌تر خواهد بود. ترس خداوند در زندگی ما هنگامی آشکار می‌شود که اطاعتی محض، شادمانه و بی‌درنگ از او داشته باشیم. هر چیز دیگری غیر از این نافرمانی است. گله و شکایت در انجام آنچه خدا از ما خواسته است هم نا فرمانی است. دو عاملی که دست در دست یکدیگر دادن و ما را به اطاعتی عمیق و شیرین از او رهنمون می‌سازند، کسب شناختی واقعی از وجود او بر اساس کلام الهی است. در حدیث آمده است: عبادت در زیادی نماز و روزه نیست، بلکه (حقیقت) عبادت اندیشیدن در کار خداست. امام حسن عسکری (ع) مهم‌ترین شرط عبادت، استمرار و تداوم بر بندگی حق است. عبادت انجام یک سری اعمال عبادی صرف مثل نماز و روزه نیست عبادت بندگی محض خدای تعالی است.

موریانه در تنه تنومند درختی بزرگ می‌افتد ریشه، تنه و ساقه‌های آن را می‌خورد، این درخت دیگر رشد نمی‌کند. در باغ‌های زیبا راه می‌روید و در بین همه درختان سرسبز و سر به فلک کشیده، گاهی درختانی را می‌بینید که خشک شده‌اند و مرده‌اند و اثر حیات و زندگی در آن‌ها دیده نمی‌شود. شک و تردید نیز در روح و روان ما چنین اثری دارد. هر نوعی از انواع موجودات برای خود غایتی از کمال دارند که از بدو پیدایش به سوی آن حد از کمال سیر می‌کند و با حرکت وجودش آن کمال را جستجو می‌کند و لذا همه حرکاتش طوری است که با آن کمال متناسب است و تا خود را به آن حد نرساند آرام نمی‌گیرد، مگر آنکه مانعی در سر راهش بیابد و قبل از رسیدن به هدف او را از بین ببرد.

جهل و ناآگاهی بزرگ‌ترین دشمن انسان است. بزرگ‌ترین اشتباه ما آن است که ما از طریق شناسنامه مسلمان شده‌ایم؛ چون پدران و مادرانمان مسلمان بودند ما نیز مسلمانیم و هیچ وقت در پی آن نبودیم که دین را بشناسیم و ابهامات آن را در ذهن خود برطرف کنیم چون به ما گفته‌اند نماز بخوانید و روزه بگیرید.

«وَ إِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُواْ بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَیْنَا عَلَیْهِ آبَاءنَا أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ شَیْئًا وَلاَ یَهْتَدُونَ»؛

چون به آنان گفته شود از آنچه خدا نازل کرده است پیروی کنید، می‌گویند نه بلکه از چیزی که پدران خود را بر آن یافته‌ایم پیروی می‌کنیم آیا هر چند پدرانشان چیزی را درک نمی‌کرد و به راه صواب نمی‌رفته‌اند. (سوره بقره، آیه ۱۷۰)

«وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَی قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَی وَلَکِن لِّیَطْمَئِنَّ قَلْبِی»؛ و (یاد کن) آنگاه که ابراهیم گفت: (پروردگارا، به من نشان ده؛ چگونه مردگان را زنده می‌کنی؟) فرمود: (مگر ایمان نیاورده‌ای؟) گفت: (چرا، ولی تا دلم آرامش یابد.) (سوره بقره، آیه ۲۶۰)

حضرت ابراهیم (ع) از خداوند می‌خواهد تا چگونگی زنده شدن مردگان را به او نشان دهد و این حاجت را برای آرامش و اطمینان قلبش در خواست می‌کند، زیرا یقین، میوة عبادت است. بنابراین تنها راه به دست آوردن آگاهی و بینش، کشف و شهود و در نهایت یقین کردن در عبادت و بندگی خداست. عبادت اثر عمیقی در تقویت روح و ایمان و اراده آدمی دارد. و یقین دریایی است که رودخانه‌های عبادت به آن منتهی می‌شود.

«وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّی یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ»؛ و پروردگارت را عبادت کن تا یقین (مرگ) تو فرا رسد. (سوره حجر، آیه ۹۹)

انسان موجودی است که بالاترین استعداد و تکامل را دارد از نقطة عدم به آغاز حرکت می‌کند و به سوی بی‌نهایت پیش می‌رود و عبادت مکتب عالی تربیت است. اندیشه انسان را بیدار و فکر او را متوجه بی‌نهایت می‌سازد. گرد و غبار گناه و غفلت را از دل و جان می‌شوید. صفات عالی انسانی را در وجود او پرورش می‌دهد. روح ایمان را تقویت و آگاهی و مسئولیت به انسان می‌بخشد.

هر که شد مَحرَمِ دل در حرم یار بماند         وآن که این کار ندانست در انکار بماند

از صدای سخن عشق ندیدم خوش‌تر          یادگاری که در این گنبد دَوّار بماند

یقین دارای سه مرتبه است: «حق‌الیقین»‌، «علم الیقین»‌ و «عین الیقین».

و حق‌الیقین درجه مؤمنانی باشد که به کمال آخرت رسیده باشند.

و علم‌الیقین درجه مؤمنانی باشد که به کمال آخرت رسیده باشند.

و عین‌الیقین درجه مؤمنانی باشد که از آخرت بگذرند.

روزها باید که تا گردون گردان یک شبی                   عاشقی را وصل بخشد یا غریبی را وطن

سال‌ها باید که تا یک کودکی از روی طبع                  عالمی دانا شود یا شاعری شیرین سخن

قرن‌ها باید که تا از لطف حق پیدا شود                      مجلسی در اصفهان یا مرتضی فخر زمن

قرن‌ها باید که تا صاحبقرانی چون اویس                    یا چو سلمان بنده‌ای از فارس خیزد یا قرن

هر چه بینی جز هوا آن دین بود بر جان نشان             هر چه بینی جزخدا آن بت بود درهم شکن

چون برون رفت از تو حرص آنگه در آید بر تو دین     چون در آید بر تو دین آنگه برون شد اهرمن

با دو قبله در توحید نتوان رفت راست                      یا رضای دوست باید یا هوای خویشتن

سوی آن حضرت نپوید هیچ دل با آرزو                   با چنین گلرخ نخسبد هیچ کس با پیرهن

 حکیم سنایی

راه‌های رهایی از شک و تردید

پس برای اینکه شک نکنیم، می‌بایست عنصر معرفت را در ایمانمان را تقویت کنیم. اول باید دلایل قوی برای اثبات مطلب داشته باشیم، شک و شبهه را که مربوط به آن هستند، رفع کنیم تا قدری جلوی وسوسه‌ها گرفته شود. البته این وسوسه‌های شیطانی با این چیزها دست برنمی‌دارد، صدها برهان هم که اقامه کنید، باز منتظر فرصت است که جایی شما را غافلگیر کند و شبهه‌ای به ذهنتان القا کند. بنابراین، یک کار این است که برهان و دلایل محکم‌تر، روشن‌تر و گویاتر برای متعلّقات ایمانمان اقامه کنیم. دوم اینکه سعی کنیم چیزهایی را که دانستیم در ذهنمان زنده نگه داریم، همیشه به آن‌ها توجه داشته باشیم. وقتی غافل شدیم، وقتی توجه به این‌ها ملکه نشد، توجه به چیزهایی دیگر می‌آید، جای آن را می‌گیرد و آدم را غافل می‌کند. اما با این تکرارها به صورت ملکه در می‌آیند: «الَّذینَ یَذکُرونَ اللّهَ قیاما و قُعودا و علی جُنوبِهم» (آل‌عمران، آیه ۱۹۱) در همه حال، باید به یاد خدا بود؛ ایستاده یا نشسته یا خوابیده، هر طور هست، حتی اگر مثلاً کسی در فضا پرواز می‌کند.

باید زمینه روحی و روانی برای پذیرش این حقیقت در ما پیدا شود؛ یعنی دلمان بخواهد این حقیقت را بپذیریم و به لوازم آن ملتزم شویم. مگر دل ما چه اشکالی دارد؟ چرا وقتی حقیقتی را فهمیدیم، نمی‌پذیریم؟ چون خواسته‌های دیگری داریم. خواسته‌ها با هم تزاحم دارند. اگر به آن‌ها دلبستگی زیاد داشته باشیم، نمی‌گذارند دل ما تسلیم حقیقت شود؛ با اینکه می‌دانیم درست هستند، اما دل ما زیر بار آن‌ها نمی‌رود: «وَ جَحَدوا بِها و استیقَنَتْها اَنفُسهم ظلما و عُلوّا.» (سوره نمل، آیه ۱۴) پس تلاش دیگری باید بکنیم تا دل را رام کنیم: خواسته‌های مزاحم را در قلب تضعیف کنیم، آن‌ها که با این اعتقاد سازگار نیستند کم رنگ کنیم، بلکه به کلی از بین ببریم.

مگر ممکن است آدمی که معتقد به خداست، دلش نخواهد ایمانش قوی شود، به خدا نزدیک گردد؟

ممکن است کار انسان به جایی برسد که «اِذا ذُکِرَ اللّهُ وَحدَهُ اشمأَزَّت قلوبُ الّذینَ لایُؤمنونَ بِالآخرةِ» (سوره زمر، آیه ۴۵) اگر ایمان به آخرت نباشد، وقتی نام خدا برده می‌شود نه تنها حالت وجد و سروری به آن‌ها دست نمی‌دهد، بلکه حالت اشمئزاز پیدا می‌کنند. چرا؟ قرآن می‌فرماید: چون ایمان به آخرت ندارند، نمی‌فرماید چون ایمان به خدا ندارند، می‌فرماید: «اشمأزَّت قلوبُ الّذینَ لایؤمنونَ بِالاخرةِ.» پس عامل دوم این است که سعی کنیم دلمان را رام کنیم و آن را از حالت شیطنت به حالت انسانیت برگردیم.

وقتی انسان بیشتر به خدا نزدیک شود، ایمانش قوی‌تر می‌گردد. انسان‌های عملگرا و کوشا در این مسیر موفق‌ترند. به میزانی که اهل عمل و اهل باور باشید موفق‌تر خواهید بود. باید قانع باشید. قانع به این که شک نکنید. شک از نفس است. نفس هم هیچ وقت قانع نمی‌شود. پس قانع بودن فهم و کمالات است و فهم و کمال به سواد نیست. با سواد می‌توانی کسب و کار و معیشت کنید. با سواد می‌توانید به دنیا برسید. ولی فقط با کسب سواد نمی‌توان معرفت پیدا کرد، نمی‌توان درک کرد و به فهم رسید. چرا که برای فهم باید تفکر کرد. همان است که گفته‌اند یک ساعتش از هفتاد سال عبادت برتر است. با تفکر و عمل کردن به آن، آدمی حرف‌شنو می‌شود. باید روی خودتان بیشتر کار کنید. ترک دستور دادن به این و آن. آن موقع خدا استعداد فهم و فهیم شدن را شما می‌دهد. استعداد قانع بودن را به شما خواهد داد. استعداد رشد یافتن را می‌دهد، باید عاشق شوید، این عشق اکسیر عجیبی است، محاسبات دو دو تا چار تا را از آدمی می‌گیرد، آدم را جسور و شجاع می‌کند، ترس آدمی را زمین گیر می‌کند. عشق آدمی را پرّان می‌کند؛ در عاشقی فرد ملتزم و وفادار می‌شود، در سلوک باید وفادار باشید. بعضی موفق می‌شوند ترک هوا کنند ولی چون وفادار نیستند مجدداً به اعمال نفسانی بر می‌گردند. بهترین دارو وفاداری است. این‌ها درسِ معرفت است؛ کسب علم و معرفت است. درسی نیست که بشود سر هر کلاسی یاد گرفت. باید تک‌تک آن‌ها را، ابتدا خودتان عمل کنید. این عملکرد زمانی صورت می‌گیرید که همت بالا پیدا کنید.

خداوند دو معیار ارزشمند برای انسان قرار داده است تا در زمان شک و تردید بدان مراجعه نمایند. معیار اصلی و نخستین، «فطرت و عقل سالم» است. عقل انسانی این امکان را به بشر می‌دهد تا هر چیزی را بسنجد. البته مراد از عقل در اینجا، حکم عقلایی نیست، بلکه همان مستقلات عقلانی است که در جای خود تبیین شده است.

دومین معیار سنجش، «قرآن و وحی» است که کشف تام محمدی است. انسان می‌تواند هر چیزی را به قرآن عرضه کند و بر اساس آن داوری نماید. اگر کشف و شهودی برخلاف کلام خداوند یعنی قرآن باشد، باید آن را به دیوارکوبید و ارزش و اعتباری برای آن قائل نبود.

نمونه‌هایی در شعر شاعران

حافظ شیرازی همّت را لازمة تحقق آرزو و مقصود می‌داند و می‌گوید:

شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا؟       بر منتهای همت خود کامران شدم

همت بلند دار که مردان روزگار؟                از همت بلند به جایی رسیده‌اند.

در جایی دیگر همت را با دعاهای سحرخیزان باعث نجات از قید و بند و تعلقات دنیوی و توجه به خداوند می‌داند و می‌گوید:

همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود؟          که ز بند غم ایام نجاتم دادند

مولوی نیز همت را پیش شرط استجابت دعا و رسیدن به آمال و آرزوها می‌داند:

قدر همت باشد آن جهد دعا؟            لیس للانسان الا ما سعی

و در جای دیگر می‌گوید:

بهر آسایش سخن کوتاه کن؟           در عوضمان همتی همراه کن

همت در اشعار سعدی نیز به عنوان حلال مشکلات و اراده قوی برای انجام کارهای بزرگ معرفی شده است:

به همت مدد کن که شمشیر و تیر؟           نه در هر وغایی بود دستگیر

به همت برآر از ستیزنده شور؟                 که بازوی همت به از دست زور

کف نیاز به حق برگشای و همت بند؟         که دست فتنه ببندد خدای کارگشای

همین معانی را به نوعی در اشعار صائب تبریزی مشاهده می‌کنیم. صائب، همت را به بال و پر برای رسیدن به مقصد تشبیه می‌کند:

از همت است هر که به هر جا رسیده است؟            بی‌بال و پر به عالم بالا پرنده کیست

الهی عطا کن مرا گوش و قلبی که آن گوش، پُر از صدای تو باشد:

از کوی تو بیرون نشود پای خیالم

نکند فرق به حالم

چه برانی، چه بخوانی

چه به اوجم برسانی، چه به خاکم بکشانی...

نه من آنم که برنجم، نه تو آنی که برانی...

نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم

نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی

در اگر باز نگردد، نروم باز به جایی

پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی

کس به غیر از تو نخواهم، چه بخواهی چه نخواهی

باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی

 

امروز126
دیروز228
بازدید کل442492

افراد آنلاین

1
نفر آنلاین است

جمعه, 10 فروردين 1403