مقدمه
لحظهای به تواناییهای فوقالعادهای که دارید فکر کنید و بر آن شکرگزار باشید. شما قادر نخواهید بود همه اتفاقاتی که برایتان میافتد را کنترل کنید؛ امّا میتوانید واکنش خودتان را به آنها کنترل کنید. زندگی همه آدمها نقاط مثبت و منفی دارد؛ اینکه شاد باشید یا نه، به این بستگی دارد که بر کدام نقطه از زندگیتان متمرکز هستید.
هیچ زندگی آسان نیست. اگر انتظار داشتید اینطور باشد، موجب ناامیدی خودتان خواهید شد. رسیدن به هر چیز باارزشی در زندگی نیازمند تلاش است. پس هر روز را با این آمادگی شروع کنید که بیشتر تلاش کنید. همچنین دقت کنید که تلاشهایتان با اهدافتان همخوانی داشته باشند. آسان نیست امّا در آخر ارزشش را خواهد داشت.
آیندهتان پاک خواهد بود. زندگی هر روزتان را با قطعههای شکستة دیروزتان شروع نکنید. به عقب نگاه نکنید، مگر اینکه چشماندازی زیبا باشد. هر روز یک شروع تازه است. هر صبح که از خواب بیدار میشویم، اولین روز از باقی عمرمان است. یکی از بهترین راهها برای گذشتن از مشکلاتِ گذشته این است که همه توجه و تمرکزتان را روی کاری جمع کنید که خودتان در آینده برایش متشکر خواهید بود. فقط لازم است که بعضی چیزها را دوباره یاد بگیرید. همة ما شک و تردیدهایی داریم که به ما احساس اسارت میدهد. اگر به توانایی خود برای گرفتن یک تصمیم مهم شک داشته باشید، این را در نظر بگیرید: مطمئنا اگر پرندهای با بالهای سالم در قفسی گرفتار شود، به توانایی خود برای پرواز کردن شک خواهد کرد. شما هنوز بالهایتان را دارید، به خودتان زمان بدهید. مطمئنا میتوانید دوباره پرواز کنید.
دو روی سکّة زندگی
هر چیز در زندگی دو جنبه دارد. یک دلیل خوبی وجود دارد که چرا نمیتوانیم انتظار داشته باشیم لذّت را بدون احساس درد تجربه کنیم؛ شادی بدون ناراحتی؛ اعتماد بدون ترس؛ آرامش بدون بیقراری؛ پیشرفت بدون دلسردی؛ زندگی دو روی سکه دارد. شرایط هر چه که باشد همیشه حداقل دو انتخاب پیش رویتان است. اگر نتوانید چیزی را از نظر فیزیکی تغییر دهید، میتوانید فکر خودتان را نسبت به آن تغییر دهید. میتوانید در تاریکی بنشینید یا اینکه نور درونیتان را پیدا کنید. یک بحران را میتوانید دعوتی برای یادگرفتن یکچیز تازه ببینید.
این دنیا، دنیای تعادل است. هر آنچه یافتی، به «بهایی» یافتهای و آنچه گم کردی، بهایی است بر آن چیزی که دیر یا زود، خواهی یافت. فریب کسانی را نخور که میگویند سکة «عشق و موفقیت و رشد و تلاش و رضایت» تنها یکرو دارد! سکّهای که روی دیگر ندارد، تقلّبی است.
زمانی که به دیدنیهای دنیا عشق میورزی، بهای اجتنابناپذیر آن، تجربة گاهوبیگاه خشم و نفرت است. خشم برای تمام لحظاتی که معشوق، مالکیت مطلق تو را نمیپذیرد و نفرت، برای لحظاتی که میبینی، عشق تو با آن تصویر کامل و خیالی که به خلاقیت در ذهن ساختهای، فاصله دارد. زمانی که به نادیدنیهای دنیا عشق میورزی، بهای اجتنابناپذیر، «ندیدن دیدنیهای دنیا» است! ما به دنیا آمدیم که دنیا را ببینیم و چشم بستن بر روی آنها، گرفتار شدن خودخواسته به بیماری «نابینایی» است. عشقهای آسمانی، تنهایی و کوری زمینی را با خود به همراه دارند و جز به این بها، برای تو حاصل نخواهند شد. دنیا، زمانی که هدیه زیبا و لذّتبخش «دلبستگی» را به تو هدیه میکند، در همان بسته، «رنج وابستگی» را نیز پنهان کرده است.
دنیا، تمام لحظاتی که لذّت پذیرفته شدن و تحسین شدن را همچون سرمایهای به تو وام میدهد، بهرة انباشتة «طرد شدن و نفرین شدن» را نیز محاسبه میکند تا دیر یا زود، به همراه اصل سرمایه به او بازگردانی.
دنیا، برای هر لبخندی بر لبانت، قطرة اشکی را در چشمانت ذخیره میکند تا وقتی دیر یا زود نیازمندش شدی، چشمانت خشکوخالی باقی نماند.
دنیا، با هدیه کردن ثروت، لذّت بزرگ شادیهای کوچک زندگی را از تو میگیرد. همینطور لذّت درکِ عمیق زندگی را.
آن سوالهای عمیق فلسفی و معنوی را که فقیر پاسخش را با نگاهی به دستان تهی و شکم خالی و چهرة گرسنه فرزندان میفهمد، ثروتمند به «بهزور کنکور و درس و کتابخانه» با غرق شدن در کتابهای فلسفی، در بهترین حالت، شاید «حدس» بزند!
اینها را نگفتم که اگر فقیر شدی، دلخوش باشی. یا اگر ثروتمند شدی، نگران شوی.
اینها را نگفتم تا لذّت لبخند از قلبت پاک شود و ترحمت به اشکهای دیگران، تعدیل و کمرنگ شود.
اینها را نگفتم تا جستجوی شهرت را به فراموشی بسپاری یا برای کسب پذیرش دیگران تلاش نکنی.
اینها را نگفتم که عاشق نشوی.
تو بهتر از هرکسی میدانی که در نگاه من، نه «عشق به دیدنیها» معیاری از اصالتِ طبیعی است و نه «عشق به نادیدنیها» معیاری از معنویتِ انسانی.
فقط میخواهم بگویم، هر سکهای که در کف دستت قرار داده میشود، روی دیگری هم دارد.
دوستی که میگفت: «تعادل در زندگی» بهترین انتخاب است و کمک میکند کمترین بها را پرداخت کنی، فراموش کرده بود که چه لذّتهای عمیق و تجربههای شگفتی را بهعنوان بهای سکّة تعادل، در روی دیگر آن، ثبت کردهاند!
آنها که میخواهند به تو «موفقیت بدون شکست»، «عشق بدون دلشکستگی»، «مادیت بدون معنویت»، «معنویت بدون مادیت»، «لبخند بدون اشک»، «سوگواری بدون لبخند»، «رنج بدون کسبِ لذّت»، «لذّت بدون پذیرش رنج»، «صعود بدون آمادگی سقوط»، «سقوط قبل از لذّت صعود»، «لذّت زندگی بدون توجه به مرگ»، «توجه به مرگ بدون لذّت زندگی» را بیاموزند، یا از «حکمت» بیبهرهاند یا از «انسانیّت». یا نمیفهمند چه میگویند یا همزمان با سکهای که بر دستت میگذارند، دستی در جیبت دارند و بیش از آنچه دادهاند، میستانند. از اینها بر حذر باش.
سکّههای زندگی در دستان تو هستند. همان سکّههایی که در روی دیگرشان، داستان مرگ را نوشتهاند!
راحت هزینهشان کن و بهپای هرکسی و هر چیزی که دوست داری بریز؛ امّا فراموش نکن که در پس هر انتخابی، معاملهای نیز پنهان است و بکوش تا بهترین معاملهگر باشی. بازی دنیا برخلاف بازارهای دنیا در دست «درهم و دینار و دزد و دولت» نیست. دلت را در دست بگیر و نوشتن داستان زندگیات را آغاز کن.
در این جهان، هیچ حادثهای بر حسب تصادف نداریم و در همه وقایعِ زندگی، لطف و رحمت الهی نهفته است. تمام حوادث، برای ما پیامهایی دارند که سبب تکامل روحمان میشوند. مثلاً شما میتوانید پیام آن حادثة بهظاهر ناگوار را پس از گذشت مدتزمانی بفهمید و یا حتی ممکن است تا زمانی که زنده هستید متوجه نشوید؛ زیرا بسیاری از این پیامها، فرا سوی ادراک ما و جزء اسرارِ الهی هستند و تلاش برای فهم حکمتِ خداوند، با درکِ محدودمان، مانند سنجشِ اقیانوس با پیمانه است. همچنین در ذهنِ الهی از دست دادنیای وجود ندارد و اگر شما بهظاهر چیزی را از دست میدهید، معادل آن شیء و یا حتی بالاتر از آن را به دست خواهید آورد و تمام این اشیاء بهعنوان وسیلهای برای تکامل و زیبایی روح شما هستند. بیایید کاملاً بپذیریم که در هر موقعیتِ نامطلوب، نیکی پنهانی برای همه وجود دارد.
متن بسیار زیبایی از زنده یاد دکتر حسابی با عنوانِ «بازی روزگار»
بازی روزگار را نمیفهمم! من تو را دوست میدارم... تو دیگری را... دیگری مرا... لاجرم همه ما تنهاییم ...؛
داستان غمانگیز زندگی این نیست که انسانها فنا میشوند؛ این است که آنان دوست داشتن باز میمانند. همیشه هر چیزی را که دوست داریم به دست نمیآوریم، پس بیاییم آنچه را که به دست میآوریم دوست بداریم. انسان، عاشقِ زیبایی نمیشود، بلکه آنچه عاشقش میشود در نظرش زیباست!
انسانهای بزرگ دو دل دارند: دلی که درد میکشد و پنهان است، دلی که میخندد و آشکار است. همه دوست دارند که به بهشت بروند، ولی کسی دوست ندارد که بمیرد. عشق، مانند نواختن پیانو است؛ ابتدا باید نواختن را بر اساس قواعد یاد بگیری، سپس قواعد را فراموش کنی و با قلبت بنوازی. دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد؛ پس بهجای آنکه جای کسی را بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم. اگر انسانها بدانند فرصت باهم بودنشان چقدر محدود است، محبّتشان نسبت به یکدیگر نامحدود میشود. عشق در لحظه پدید میآید. دوست داشتن در امتداد زمان؛ و این اساسیترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است.
- مرگ همهچیز را با خود میبرد. بردن و باختنِ تو غیرمادی است. تنها چیزی که اهمیت دارد و همیشه اهمیت داشته است این است که تو چطور مسابقه را بازی کردی.
- کل زندگی انتخاب کردن است. وقتی شما همة موضوعات اضافی و دست و پاگیر را کنار میگذارید، هر موقعیتی، موقعیت انتخاب و تصمیمگیری است. (سؤال مهم هر لحظه برای خودم: انتخاب امروزم چیست؟ انتخاب این ساعت؟ انتخاب همین لحظه؟...)
- من قدرت خواستم و خدا مشکلاتی سر راهم قرار داد تا قوی شوم.
- من دانایی خواستم، خدا به من مسائلی داد تا حل کنم.
- من سعادت و ترّقی خواستم و خدا به من قدرت تعقّل و قدرت ماهیچه داد تا کار کنم.
- من جرأت خواستم و خدا موانعی سر راهم قرارداد تا بر آنها غلبه کنم.
- من عشق خواستم و خدا افرادی را به من نشان داد که نیازمند کمک بودند.
- وقتی مردم کمتر سزاوارند به آنها عشق بورز، زیرا که آن زمان نیازمندترند.
- من محبّت خواستم و خدا به من فرصتهایی برای محّبت داد.
- من به هر آنچه خواستم نرسیدم، امّا به هر چه نیاز داشتم دستیافتم.
- بدترین دشمنت آن چیزی است که هر روز به آن فکر میکنی و از دهانت خارج میشود.
- ارزشمندترین وقایعِ زندگی، معمولاً دیده نمیشوند و یا لمس نمیگردند، بلکه در دل حس میشوند.
دلایلِ اصلی گرفتاریهای انسان
* بیخدایی: خداوند در قرآن میفرماید: کسانی که از یاد من روی گرداندند، زندگی بر آنها سخت میشود. بسیاری از مشاورهها و توصیهها برای اصلاح زندگی زناشویی نتیجه نخواهد داد، زیرا قرار نیست یک زندگیِ بیخدا از رنج رهایی یابد. بهموازات دور شدن جوامعِ بشری از خدا، بنیان زندگی خانوادگی نیز در آنها سست شده است و این یک واقعیت است. پس نخستین کار، بازگرداندن خانواده به درگاهِ خدا و تذکر به این است که ما بندهایم. گفتنی است که مقصود از ارتباط با خدا در اینجا، با خدا دوست شدن و تسلیم او شدن است نه فرهنگِ مذهبی داشتن. چون خیلی از آدمهای مذهبی آدمهای بیخدا هستند؛ با خدا حرف نمیزنند و با او مناجات نمیکنند و تسلیم امر و تقدیر او نیستند. ازدواج به کسی که خدا در زندگیاش مفقود است، مصداق بارز ترکِ ازدواج با همکفو است و جز مشقت نصیبی ندارد. کسانی که به پدر و مادر خود جفا میکنند از درگاه الهی رانده و در غفلت رها میشوند. این شروع بیتوفیق است و بیتوفیقی به بدبختی میانجامد. چنین کسانی از داشتن یک زندگی شیرین محروماند.
* قناعت نداشتن: پُر توقعی رنجآفرین است و بهموازات برآورده نشدن خواستهها، نارضایتی شدت میگیرد و آدمهایی که به خواستهیشان نرسیدهاند، به دنبال مقصّر میگردند. چشموهمچشمی به زیادهطلبی ختم شده و آن نیز بهنوبة خود، به اختلاف در زندگیِ خانوادگی منجر میگردد. قناعت نداشتن، زندگی را ازدسترفته و دردآور میکند. ارتباطات و رسانههای جمعی چشمها و گوشها را باز میکند و با نمایشِ زندگیهای آرمانیِ ثروتمندان، شاخصهای زندگی را بالا برده و تمنّای زندگی مرفّه را در همة اقشار ایجاد کرده و چون این آرزو امکانپذیر نیست، رنج به همراه میآورد.
*خودمحوری: پیامبر خدا(ص) فرمود: کسی که در زندگیاش حکیمی نباشد تا رشدش دهد، هلاک میشود. جوانهای امروزی یاد نگرفتهاند گوشِ شنوا داشته باشند. یاد نگرفتهاند که استاد، معلم و یا حتی مشاور داشته باشند. میخواهند همه چیز را با عقلِ ناقصِ خود حل کنند؛ این است که هزینههای زیاد و غیرقابلجبران میپردازند. آدم هر وقت گفت: «من»، بلا برایش شروع میشود. خودمحوری در غرور بنیآدم ریشه دارد. آدمی در دستگاهِ هستی آنقدر چوب میخورد تا خودش را فراموش کند. پس اگر رنج میکشیم مال این است که هنوز هستیم. اگر خود را رها کنیم به آرامش میرسیم. وارد مُلک خدا میشویم.
*بیوفایی: امروزه پدیدة خیانت و ارتباط با معشوق و معشوقه زیاد شده و بنیان خانواده را بهشدت تهدید میکند. این پدیده وقتی برملا میشود، یک خانواده بهظاهر سالم را در عرض چند روز متلاشی و نابود میکند. ریشة بیوفایی تسلیم در برابر هوس است. کسی که خط و مرزی برای زندگیاش ندارد و به عبارتی در این امور تقوا و پرهیز را رعایت نمیکند، محتمل است که به دام روابط نامشروع و ناسالم بیافتد. کسی که تقوا را در خودش پرورش نداده در این پرتگاهها پُر خطر است.
* بیمصرفی: آدمها دو دستهاند: تولیدکننده و مصرفکننده. آدمهای تولید کننده به فکر این هستند که خروجی داشته باشند؛ زندگیشان قرین برکت و آفرینش و روزیرسانی و دستگیری و مشکلزدایی باشد. اینها خود را بدهکار هستی میدانند و همیشه شکور و شاد و شادیبخش و پرکارند. دستة دوم که مصرفکنندهاند خود را طلبکار هستی میدانند و دائم به فکر این هستند که چرا دیده نشدهاند؛ چرا سهم آنها داده نشد؛ چرا به آنها ظلم شد؛ بیکار و بیمصرف و بیثمرند. آبی از آنها گرم نمیشود و نه خود شادند و نه شادی میآفرینند. چندان دور از ذهن نیست که زندگی با چنین آدمهایی چه اعصاب فولادینی میخواهند و چقدر متزلزل است. میل به کار کردن و درست کار کردن باعث مثبت شدن فضای زندگی میشود.
*بیصبری: واقعیت این است که مشکلات در زندگی همه انسانها وجود دارد. امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «بلاها در زندگی انسانها مساوی تقسیم شدهاند»؛ آدمهای صبور از مشکلات میگذرند و عبور میکنند، امّا آدمهای عَجول آسیب میبینند و هزینه میدهند. علت شعلهور شدن خیلی از مشکلاتِ خانوادگی و تبدیل آنها به بحران، نبودن حلم و ناشکیبایی است. آدمها وقتی یاد گرفتند که صبور باشند، خیلی از مصائب برایشان بهراحتی و با کمی اغماض، برطرف میشود.
چرا گاهی آدمهای خوب بد میشوند؟
از زمانی که علم به وجود آمده، همیشه بارها این موضوع که ذات انسان خوب است یا بد و اینکه رفتارهای خوب یا بدِ او از طبیعتش ناشی میشود یا از نحوة تربیت، تحصیل و محیطی که در آن رشد کرده، مورد بحث بوده است.
نظریهپردازانِ اقتصادی در خصوص رفتارِ انسان گفتهاند که بشر بسیار خودخواه است و همیشه روی نیازهای خودش تأکید دارد. برخی فلاسفه نیز معتقدند که خوی حیوانیِ انسان، او را وادار میکند تا کاملاً به نفع خودش رفتار کند و در حقیقت اگر جامعهای، مقام صاحب نفوذ و قدرتمندی نداشته باشد، بین افراد جامعه جنگی دائمی وجود خواهد داشت. از طرفی، برخی فلاسفه برخلاف گروه پیشین، بر این باورند که انسان طبیعتاً خوب و شاد است و این جامعه و معیارهای آن است که انسان را به سوی نابودی شادی و سعادت و در نتیجه تخریب پیش میراند. آنها محیطِ تربیتی و فشارهای جامعه را روی ایجاد رفتارهای نادرست در انسان دخیل میدانند.
امّا سؤالی که مطرح است اینکه کدام درست است؟ انسان طبیعتاً بد است یا خوب؟ نتایج تحقیقات نشان داده که انسان از همان ماههای آغازین زندگی میتواند خوب و بد را تشخیص دهد؛ در ضمن او همیشه تمایل دارد که خوب را انتخاب کند؛ امّا پس چه اتفاقی میافتد که گاهی انسانهای خوب تربیتشده نیز رفتارِ بدی از خود نشان میدهند؟
سالها پیش در فیلمی علمی -تخیّلی، دانشمندِ دیوانهای با تزریقِ دارویی شیمیایی به بدن فرد دیگری او را به انسانی شرور و شیطانصفت تبدیل میکرد، تا آنجا که اعمال شرورانهای از او سر میزد؛ امّا در دنیای واقعی بنا بر تحقیقات روانشناسان معلوم شده است که «شرایط خاصِ اجتماعی» اثرِ همان مادة شیمیایی را دارد.
سه مورد از شرایطِ خاص اجتماعی
*رسیدن به اهداف
تحقیقات نشان داده است هدفگزینی، بهویژه اهدافی که رسیدن به آنها تلاش میخواهد، اثر مثبتی روی انگیزة افراد برای ساختن زندگیِ خوب و آبرومندانهای دارد، امّا این کار یک خطر پنهان نیز دارد و آن، اینکه وقتی فردی روی اهدافش متمرکز میشود، دیگر به چیزهای دیگر اهمیت نمیدهد. او تنها نوری را که در انتهای تونل است، میبیند و میخواهد هر طور شده خود را به آن نور برساند. دیگر چشمانش جای دیگری را نمیبیند و هر چیز دیگر را فدای هدفش میکند. این نوع تفکّر گاهی باعث میشود فرد رفتاری غیرمنطقی و غیراخلاقی انجام دهد؛ چراکه او فقط هدف را میبیند و میخواهد به هر وسیلهای که شده خود را به آن برساند.
*دیدگاه فرد به خود
وقتی فردی خود را انسانی موفق میداند، حتماً در کارش موفق میشود. همانطور که هنری فورد، نظریهپرداز آمریکایی، گفته بود: چه فکر کنید میتوانید و چه فکر کنید نمیتوانید، همیشه حق با شماست.
همین موضوع دربارة مسائل اخلاقی نیز صدق میکند. افرادی که خودشان را شرور و غیرقابلاعتماد میدانند، درست همینطور رفتار میکنند. اگر اشخاص در خود احساس ارزش و شخصیت کنند، رفتارِ خوبی از خود بروز خواهند داد؛ بنابراین وقتی فردی تحتفشار دیگران احساسِ بدی نسبت به خود پیدا میکند، احتمال اینکه رفتار نادرستی انجام دهد، بسیار بالا میرود.
*گذاشتن اسم خوشایند بر روی اعمال بد
گاهی اوقات افراد به آزار دیگران میپردازند و اسم آن را شوخی میگذارند. در واقع استفاده از نامهای خوشایند برای رفتارهای غلط موجب میشود مردم بدون احساسِ گناه مرتکب آن اعمال شوند. مثلاً «رشوه» را هزینههای خدمات میگذارند. «دزدی»، فرار از تنگنا نام میگیرد. «خوابیدن در محل کار» آرامش یافتن و سرحال شدن نام میگیرد. در حقیقت اشخاص با این کار، گویی به خود مجوز رفتارهای بد بدون احساس مسئولیت و گناه را میدهند.
خلاصة تعالیم
این نکات را به خاطر بسپار و در مشکلات و گرفتاریهای زندگی به آنها مراجعه کن:
مراحل رشد شناخت در انسان:
مراحل رشد شناخت در انسان از دانستن آغاز میشود. دانش عبارتست از چیزهایی که در کتابها خوانده میشود یا از زبان مردم فرا میگیریم. دانش به خودی خود نجاتبخش نیست. دانش وقتی با شناخت (هدایت تکوینی) همراه شد مفید است. بعضیها آنقدر به دانش میپردازند که شناخت در آنها گم میشود. پس باید دانش و شناخت همسو با هم در آدمی پرورش یابد. «دانش»، چیزهایی است که در دنیا یاد میگیریم و «شناخت»، دانش فطری است که با خود به دنیا آوردهایم. شناخت، عقل ماست که با آن میفهمیم خدایی داریم و وظایفی داریم و خوبی و بدی هست. وقتی کسی دانش فرا گرفت و شناخت خود را نیز تقویت کرد به «حکمت» میرسد؛ یعنی خوب و بد را در مصادیق زندگی خود میفهمد. اگر به حکمت عمل کرد و آن را به جریان انداخت، زندگیاش به تعادل میرسد. انسان با کسب شناخت و عمل به حکمت، صاحب «بصیرت» میشود. بصیرت یعنی دیدن آنچه بقیه نمیبینند و یا میبینند امّا به آن توجه نمیکنند. در این مرحله آدم نشانهها را میبیند؛ و راهنمایی خاص میشود. اگر دید و نگفت و به موقع از آن استفاده کرد به او «اشراق» میدهند. اشراق یعنی ارتباط عالم ناسوت با عالم ملکوت. در این مرحله آدمی را به طور مستقیم هدایت و راهنمایی میکنند و از او وظایف خاصی را میخواهند. مثل یک مأمور میماند. این ارتباط را باید برای خدا خرج کنی؛ نه برای خودت، نه برای قدرت و نه برای سیاست. وقتی این کار را کردی به تو «کشف و شهود» میدهند؛ یعنی علت احکام خدا و چرایی کارهای او را درک میکنی. میفهمی امر و نهیها برای چیست. قبلش فقط مجری بودی، اینجا فلسفة دستور را هم میفهمی. چیزی که موسی نمیفهمید و خضر میفهمید از این سنخ است.
پیمان انسان با خالق خود:
1. تسلیم در برابر او؛
2. احترام به پدر و مادر و احسان به آنها؛
3. رازداری و حفظِ اسرار مردم، که مقدمه حفظ اسرار الهی است؛
4. خدمت به خلق بیمنّت و تحمّل ناخدمتی و ناشکری از آنها.
در این زمینه نکات زیر قابل توجه است:
الف- مراجعه نیازمندان به انسان نعمت الهی است که روی آورده، کمک به دیگران موجب فزونی نعمتِ انسان میگردد؛ امّا از آنجا که لئامت و پستی جزئی از وجودِ انسان است، لذا همواره از آنان که به آنها خوبی کردهاید، انتظار بدی داشته باشید. در حدیث است: «اتق شر من احسنت الیه»؛ بپرهیز از شرّ آنکه به او خوبی کردهای.
با هر که دوستی خود ابراز میکنم، خوابیده دشمنی است که بیدار میکنم.
ب- کمک کردن به مردم فقط مادی نیست، نیازهای معنوی مردم مهمتر است. پیامبر اکرم (ص) در تبیین بهترین کارها در نزد خداوند سه چیز را ذکر میکنند: ایجاد خوشحالی در دل مؤمن، برطرف ساختن گرسنگیاش، زدودن غم و اندوه از چهرة او.
ج- از کمک به دیگران به خاطر آنها و به خاطر ارضای خودتان حذر کنید.
د- گاهی پس از انجام کار خیر، بلا یا آسیبی متوجه انسان میشود. اگر آنجا شکر کند و نگوید من که کار خوب کردم؛ خدایا چرا با من این کار را کردی؟ پیروز است. این آزمون خلوص و رضاست که معمولاً پس از کارِ خیری که مقبول درگاه الهی قرار گرفته و پیش از اعطاء درجه از آدم میگیرند.
خلاصه اینکه راه نجات انسان، توجه بهحق و محبّت به خلق است. غایت راه مقام خلیفهاللهی برای انسان است. این مقام به معنای کارسازی و کارپردازی همة مخلوقات و آفریدههای الهی است. ازاینرو خداوند در سورة هود آیه 60 مأموریت بشر را استعمار زمین میشمارد و از وی میخواهد که بهعنوان خلیفة الهی، هر موجودی را به کمال لایق و شایسته خویش برساند. این مقام، مقام دستیاری خدا برای دستیابی هر کس و هر چیز به مقام شایسته اوست.
بنابراین تربیت و پرورش فرزند و یاری و کمک به دوستان و بلکه هر موجود و آفریدهای از آفریدههای خداوند، عبادت است. خوشبخت کسی است که به آنچه خداوند برای او مقدّر کرده راضی و خُشنود بوده؛ در برابر مشکلات صبر و بردباری پیشه کند؛ رضای خدا را بر رضای خویش ترجیح دهد؛ به آنچه از راهِ حلال کسب نموده احساس رضایت و شادی کند و به دیگران نیز کمک کند.
5- خواندن ذکر برای توجّه و تذکّر: ذکر در لغت به معنی یاد کردن و بیان کردن آمده است. در وادی معرفت منظور از ذکر، به یاد خدا بودن و بیان نمودن اسماء و اوصاف او است. امید است که این ذکر به شناخت بهتر خداوند، که غایت همة شناختهاست، منتهی گردد. دانشمند بزرگ و حکیم فرزانه، شیخالرئیس ابوعلی سینا، حقیقت ذکر را، حضور مذکور در نفس ذاکر میداند.
ذکر و یاد خداوند دارای برکات، فواید و محاسن فراوان هست و تأثیرات مثبت آن بر جسم، روان و روح غیرقابلانکار است. یاد خدا روشنکننده دل، حیات جانها، خوراک روح، مایة هدایتِ خرد، فرود آورندة رحمت، مونس عقل، ریشة صلاح و پاکی، صیقلدهنده سینهها، جَلا دهنده بینشها و موجب آرامش جسم، روان و روح است.
ذکر حقتعالی موجب ارتقای روح از مُلک به ملکوت، صعود انسان از اسفلالسافلین به اعلاعلیین، همنشینی با حضرت دوست، زنده کردن دل، شرح صدر، رستگاری، تقویت بصیرت باطنی، مشاهدة جلوة جمالِ حق در آیات او، تقویت نیروهای روحانی، بیـداری، آگـاهی، خـلوص و تصفیـة روح و آزادی روح از قیـد اسـارت جسم میگردد.
ذکر خدا، نیکوترین عمل، موجب خیرِ دنیا و آخرت، بهترین کارها در هنگام مرگ، برترین و عالیترین عبادت، بیرون کننده حُب دنیا از دل، بهترین زاد و توشه برای سلوک الیالله، راهنمایی خوب در معارف الهی و برتر از کشتن و کشته شدن در راهِ خدا شمرده شده است. فراموش کردن خود، انس با خدا و اصلاح اعمال و رفتار در نهان و آشکار از جمله فواید دیگر ذکر است.
مقامات سیر و سلوک در طریقت:
مقام توبه: پشیمانی و یکقدم بازگشت به سمت خدا، بههمراه انقلابِ روحی. در هر مرحلهای که سالک وارد شود، از خللها و نقصهایی که در مقامات هفتگانه مراحل قبل داشته توبه میکند و از استاد اذن مجدد میطلبد.
مقام ورع: پرهیز، حتی از آنچه در شرع حرام نشده، امّا برای خدا پرهیز میکند؛ مثلاً از گفتار بسیار، از خوردن و خوابیدن زیاد. ورع در واقع تهذیب است که از راه پرهیز به دست میآید.
مقام زهد: بیاعتنایی به دنیا و دوری از دنیاپرستان. زهد یعنی نخواستن و نه نداشتن. در این مقام سالک آماده پذیرش امتحانات الهی است؛ یعنی سختیهایی از طرف خدا بر او وارد میشود و او باید بپذیرد.
مقام فقر: درعینحال که از لحاظ مالی غنی است، باید سعی کند فقر را درک کند؛ یعنی بفهمد آنچه دارد ملک خداست و اختیاری در تصرف آنها از خود ندارد. هر چیزی را به دست میآورد پنج قسمت کند و یکی را ذخیره و یکی را انفاق میکند.
مقام صبر: در برابر ناخوشی و ناملایمات روزگار؛ زبان به ناله و شکایت نگشاید. بلکه شکرگزار نعمتهای خدا باشد. از سختی استقبال میکند و از آن لذّت میبرد.
مقام توکّل: سُکان هدایت امور را به خدا واگذار میکند و خود شاهد است. اینگونه راه را برای رخ دادن معجزاتی در جهت خیر و منافع خویش آماده کرده است. در اینجا آدم فقط یک شاهد است و نقش شاهد مداخله در جهان متغیر نیست. نقش شاهد دیدن و فهمیدن است. انسان در این جایگاه، به فلسفه بسیاری از سختیها بصیرت پیدا میکند.
مقام رضا: به معنای خشنودی از رضای الهی است. رضا، ترک اعتراض است، چه در ظاهر و چه در باطن.
زمانی که مشکلات به شما روی میآورد، پیش از اینکه دیگران را مقصّر بدانی و ناسپاسی کنی، بهتر است خود را به یک محل ساکت و آرام برسان و با خدای خود خلوتی کن. اقرار کن که دانسته و یا ندانسته اشتباه کرده و آمدهای تا پشیمانی خود را اعلام و به درگاهِ الهی توبه کنید.
«خدایا به عشق تو نشستهام؛ نه زاهدم، نه عابدم و نه عالمم. خدایا تو را شکر میگویم؛ برای تنهاییم، برای شغلم، برای نعمتهایم، برای مشکلاتم، برای تردیدها و اشکهایم؛ چراکه همه اینها مرا به تو نزدیکتر کرد.»
«پروردگارا، همان را میخواهم که تو برایم خواستهای. تنها از تو میخواهم: آنقدر به من ایمان عطا کنی تا در هر آنچه بر سر راهم قرار میدهی، خواست تو را ببینم و آنقدر امید و شجاعت عطا کنی تا نومید نشوم.»
«پروردگارا قلبی فرمانبردار، گوشی شنوا، ذهنی هوشیار و دستانی ساعی عنایت فرما.» آمین یا رب العالمین.