عدالت الهی

سوال:

چراخداوند می‌فرماید هر که را بخواهم هدایت و هرکه را نخواهم هدایت نمی‌کنم؟ آیا این باعدالت سازگار است؟

وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلَّا مَلَائِکَةً وَمَا جَعَلْنَا عِدَّتَهُمْ إِلَّا فِتْنَةً لِلَّذِینَ کَفَرُوا لِیَسْتَیْقِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَیَزْدَادَ الَّذِینَ آمَنُوا إِیمَانًا وَلَا یَرْتَابَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَالْمُؤْمِنُونَ وَلِیَقُولَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْکَافِرُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بهذا مَثَلًا کذلک یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِی مَنْ یَشَاءُ وَمَا یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ وَمَا هِیَ إِلَّا ذِکْرَیٰ لِلْبَشَرِ:

و ما خازنان دوزخ را غیر فرشتگان (عذاب) قرار ندادیم و عدد آن‌ها را جز برای فتنه و محنت کفّار (نوزده) نگردانیدیم تا آنکه اهل کتاب هم یقین کنند (که ذکر این عدد مطابق تورات و انجیل است با آنکه صاحب قرآن به کتب آسمانی عالم نبوده و البته کلامش به وحی خداست و ایمان آرند) و آن بر یقین مؤمنان هم بیفزاید و دیگر در دل اهل کتاب و مؤمنان به اسلام هیچ شک و ریبی نماند و تا آنان که در دلهاشان مرض (شک و جهالت) است و کافران نیز (به طعنه) گویند که خدا از این مثل (که عدد فرشتگان عذاب را نوزده شمرده است نه بیش و کم) چه منظور داشت؟ بلی این چنین (قرار داد تا) هر که را خواهد به ضلالت بگذارد و هر که را خواهد هدایت نماید و هیچ کس از (عده بی‌حد) لشکرهای پروردگارت غیر او آگاه نیست و این (آیات ذکر دوزخ) جز برای پند و موعظه بشر نخواهد بود. (سوره مدثر آیه ۳۱).

یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِی مَنْ یَشَاءُ؛ خداوند هدایت وضلالت را به خود نسبت داده است. از آنجا که عالم، نظام سبب ومسببی است، نظام علت و معلول است.

هر چیزی دارای اثری است و این قانون (علی و معلولی) لا ینفک از این عالم است وسنت الهی است و؛ لن تجد لسنةالله تبدیلا؛ سنت الهی تبدیل وتغییر نمی‌کند پس هر شیی اثر وضعی خود را دارد. پس انسان دارای اختیار است پس اختیار به عنوان یک شی چرا اثری ندارد؟ پس عدالت کجاست وقتی خودش ما را گمراه کرد چرا عذاب کند؟ می‌توان گفت انسان با اختیار خودش زمینه هدایت وضلالت را برای خودش فراهم می‌کند ولی از آنجا که اثر کار اختیاری ، اعم از مثبت ومنفی را، خدا قرار می‌دهد طبق نظام علی ومعلولی، لذا به نحو غیر مستقیم خداوند ضلالت را به خودش نسبت می‌دهد آن هم به دلیل اثر بخشی به کارها؛ که با اختیارانسان وعدالت الهی نیز سازگار است. حال سوال اینجاست که این شناخت، علم و آگاهی را انسان از کجا و به چه طریقی بایست بدست بیاورد؟ و دیگر اینکه انسان تا کدام مرحله از آنرا، خودش می‌تواند با تلاش کردن به دست بیاورد؟ وتا چه مقدار از آن را، خداوند به اوعنایت خواهد کرد؟

افکار آدمی در زندگی سرشار از نعمت‌ها و ثروت‌های نامحدود است، از آنجا که علم ما به واقعیت از راه ماهیات است، هر اندازه که آگاهی‌های ما نسبت به ماهیت یک موجود یا یک شی بیشتر شود، علم ما به آن موجود یا شی بیشتر خواهد شد. لذا به هر مقدار که آثار مخلوقات را بشناسیم، علم ما به ماهیت آن‌ها بیشتر خواهد شد. شما موجودات را از راه آثارشان می‌شناسید، یعنی معرفت ما از راه علم به آثار آن‌هاست، بنابراین معرفت ما در حد علم و معرفت به آثار آن‌ها تنزل پیدا می‌کند، ولی به هر مقدار که آثار آن‌ها را بشناسیم باز به واسطه آن آثار ماهیت آثارشان را بهتر درک می‌کنیم. ذهن انسان در آغاز حیات، در حال قوه و استعداد محض است و به تدریج ادراکات جزیی را به دست می‌آورد.

ادراک امور کلی نیز از راه ادراک امورجزیی به دست می‌آید؛ اما انسان در ابتدای حدوث، خود و قوای نفسانی‌اش را با علم حضوری درمی‌یابد، زیرا: «ملاک علم حصولی فعالیت و صورت‌گیری قوه خیال است و ملاک علم حضوری تجرد وجود شی از ماده و خصایص ماده است. باید میان صورت‌های ذهنی مربوط به نفس و امورنفسانی که از نوع علم حصولی می‌باشند و علم نفس به خود و حالات نفسانی که از سنخ علم حضوری‌اند، فرق گذاشت. چون در علم حضوری صورتی از نفس و حالات آن وجود ندارد.
 

از همین‌جا است که نباید میان تصور من و تصور لذت و اندوه که علم حصولی‌اند با خود من و خود لذت و اندوه که حضوری هستند اشتباه کرد. تصور و تصدیق، خطا و صواب، تعقل و استدلال، شک و یقین همه مربوط به علم حصولی‌اند، نه علم حضوری.

از نظر فیلسوفان علم به دو قسم تقسیم می‌شود: «علم حصولی» که حضور ماهیت نزد عالم معلوم است و «علم حضوری» که عبارت است از حضور وجود معلوم نزد عالم؛ به عبارت دیگر، علم یا در اثر حضور خود معلوم در نزد عالم به وجود می‌آید، یا در نتیجه حصول صورتی از آن. اگرچه علم حصولی و حضوری، هر دو پایه و اساس معرفت‌شناسی اسلامی را تشکیل می‌دهند ، ولی علم حضوری به منزله منشأ همه شاخه‌های علوم اهمیت بیشتری دارد.

با وجود این، آنچه عموماً بیشتر بدان توجه می‌شود، علم حصولی است و معمولاً از علم حضوری غفلت می‌شود. در مورد علت این مسئله می‌توان گفت، چون علوم بشری عموماً در حیطه علم حصولی کسب می‌شوند، لذا بیشتر در همین حیطه مورد بررسی قرارمی گیرند. ضمن آنکه پیچیدگی مباحث مربوط به علم حضوری و دشواری فهم آن، می‌تواند مزید برعلت باشد. از این رو، به نظر می‌رسد بحثی عمیق در زمینه چیستی علم حضوری و ویژگی‌های آن ضروری باشد. هر کس «بالبداهه و حضوراً» وجود برخی از امور ذهنی را که هیچ تردیدی در آن راه ندارد در خود احساس می‌کند؛ زیرا عین واقعیت این امور، نزد او حاضر است.

بنابراین، علم حضوری چنین تعریف می‌شود: «علمی که عین واقعیت معلوم پیش عالم (نفس یا ادراک کننده دیگری) حاضر است و عالم شخصیت معلوم را می ‏یابد». علم حضوری، پایه و اساس همه علوم است و بدون آن، انسان‌ها فاقد هرگونه دانشی خواهند بود. علم منحصر به نوع حضوری می‌باشد، علوم حصولی را صرفاً اعتباراتی عقلی می‌نامد. این برخورد، تأثیرات عمیقی بر جنبه‌های گوناگون تعلیم و تربیت، از جمله ویژگی‌های آن خواهد داشت. فیلسوفان اسلامی، افزون بر علم حصولی، به نوع دیگری از معرفت قائل هستند که علم حضوری نامیده می‌شود و پایه و اساس همه ادراکات بشری است.

با توجه به این نوع علم، نگاه تازه‌ای نسبت به مسئله شناخت مطرح شده، معارف بشری عمق و وسعت بیشتری می‌یابند. علم حضوری، در مقایسه با علم حصولی از توجه کمتری برخوردار است و غالباً مورد غفلت یا انکار قرار می‌گیرد؛ اما اهمیت و اعتبار این نوع علم، قابل چشم‌پوشی نیست و هر نگاه ژرف‌بینی را به خود جلب می‌کند؛ حتی برخلاف آنچه که در ظاهر امر به نظر می‌رسد، علم حضوری صرفاً عاملی درونی و غیرقابل استفاده نیست که فقط در بحث‌های فلسفی کاربرد داشته باشد؛ بلکه با نظری دقیق‌تر، آثار و دلالت‌های آن درعلم‌آموزی و کسب معرفت آشکار می‌شود. بهره‌گیری از این علم در آموزش و پرورش است.

البته به وضوح پیداست که نفس علم حضوری، قابل آموزش و یادگیری نیست؛ اما می‌توان بر مبنای آن، به استخراج اصول آموزشی و تربیتی پرداخت. علم حضوری (مبدأ و منشأ همه علوم) فطری است؛ یعنی به‌طور بالقوه در همه افراد وجود دارد. از سوی دیگر، این علم بدون دخالت امر خارجی به دست می‌آید. با توجه به این معنا، کار مدرسه که در حقیقت فعلیت بخشیدن به علم حضوری بالقوه است، نوعی پروراندن است؛ یعنی مراقبت از رشد و زمینه‌سازی برای نمایاندن توانایی‌ها. از این‌رو، اصل و جهت آن از درون نشأت می‌گیرد؛ پس در چنین مفهومی، تعلیم و تربیت نمی‌تواند امری خارجی باشد.

هرگاه تعلیم و تربیت بر اساس علم حضوری و فطری باشد و از درون انسان‌ها نشأت گیرد، نمی‌تواند جنبه وضعی و قراردادی داشته باشد؛ بنابراین، اصول که عبارت‌اند از «مبانی عقلانی و مقیاس‌هایی بری از هرگونه نظر شخصی و اعتباری» کشف‌کردنی هستند، نه وضع‌کردنی. همچنین از آنجایی که «اصل»، منشأ و مصدر اعمال تربیتی است، افزون بر اصول، اهداف، محتوا، روش‌ها، فعالیت‌های یاددهی، یادگیری داده شود. تعلیم نوعی راهنمایی به منظور ارشاد و رهبری ذهن به سوی درک مسائل دشوار است. بالقوه بودن علم حضوری و لزوم فعلیت یافتن آن، می‌تواند توجیهی برای نیازبه این نوع راهنمایی وهدایت باشد؛ زیرا ممکن است شخص به‌تنهایی از عهده این امر (فعلیت بخشی) برنیاید؛ به‌ویژه آنکه فعلیت یافتن هرامر بالقوه، به مساعدت یا مساعدت نکردن شرایط بستگی دارد.

بنابراین، فراهم آوردن شرایط مطلوب برای آموختن که موجب هدایت تعلیم گیرنده در مسیر بالفعل کردن علم بالقوه‌اش می‌شود، اهمیت دارد. تربیت در این معنا، عبارت است از «هدایت جریان رشد»؛ یعنی ایجاد شرایط مساعد رشد مطلوب. پس تمامی انسان‌ها قادر خواهند بود از علوم و آگاهی بهره بگیرند، چنانچه اراده خداوند نیز به همین بوده که از دو طریق این آگاهی را به انسان‌ها عنایت کند. اگر چه انسان برای رسیدن به کمال و سعادت کامل خود نمی‌تواند تنها بر عمل خویش تکیه کند بلکه توفیقات الهی و کمک حضرت حق را هم نیاز دارد.

اما خداوند هرگز کسی را نمی‌خواهد گمراه کند، ولی سنت الهی این چنین است که اگرکسی گام در وادی ضلالت و گمراهی نهاد نتیجه این عملش گمراهی بیشتر و سلب توفیق بیشتر خواهد بود. یعنی ما یک ضلالت و گمراهی ابتدائی داریم و یک ضلالت و گمراهی که عقوبت و نتیجه آن ضلالت و گمراهی ابتدائی و اولی است. حال برمی گردیم به سئوال اول که مطرح شده بود و پاسخ به آن: چراخداوند می‌فرماید هر که را بخواهم هدایت و هرکه را نخواهم هدایت نمی‌کنم؟ آیا این باعدالت سازگار است؟ وقتی قرآن کریم گمراهی و ضلالت افراد را به خداوند نسبت می‌دهد؛ مقصود ضلالت و گمراهی ابتدایی که شخص مرتکب می‌شود نیست بلکه مقصوداین است که سنت خداوند این است که هرکس این گام را در ضلالت برداشت؛ ضلالت‌ها و گمراهی‌های دیگری هم نتیجه این گام برداشتن او خواهد بود. در مورد هدایت هم همینطور است.

در نتیجه؛ خداوند به صورت ابتدایی کسی را گمراه نمی‌کند و گمراه کردن خداوند به معنای نتیجه گمراهی ابتدایی شخص است که با انتخاب خودش صورت گرفته است بنابر این هیچگونه منافاتی با عدل و رحمت خداوند ندارد.

أَفَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَنًا فَإِنَّ اللَّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِی مَنْ یَشَاءُ فَلَا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَرَاتٍ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ به ما یَصْنَعُونَ (سوره فاطر آیه ۸)

ترجمه آن : آیا آن کس که کردار زشتش به چشم زیبا جلوه داده شده و (از خود پسندی) آن را نیکو بیند (مانند مرد حقیقت بین و نیکو کردار است)؟ پس خدا هر که را خواهد به گمراهی واگذارد و هر که را خواهد هدایت فرماید. پس مبادا نفس شریفت بر این مردم به غم و حسرت افتد که خدا به هر چه اینان کنند کاملا آگاه است.

تمامی مواردی که در بالا ذکر شد زمانی قابل درک و فهم است که شخص خودش، وجود موجودی مافوق (خداوند منان) را درک کرده باشد، وگرنه هرچه بگویم فایده ای نخواهد داشت. هر گاه انسان به خود و آنچه در حیطه ادراک اوست بنگرد و هر جزیی از آن را ملاحظه کند، می‌یابد که نبودن آن ذره محال نیست و بود و نبود آن ممکن است و ذات آن نه ضرورت وجود و نه ضرورت عدم دارد. (یعنی الزاما آن ذره مجبور نیست وجود داشته باشد یا وجود نداشته باشد، به عباراتی اگر ذره هست دلیل بر اجبار نیست یا عکس آن.) و هر چیزی که بود و نبودش ممکن است محتاج به سببی است که او را موجود کند، مانند دو کفه ترازوی هم سنگ که ترجیح یک کفه بر کفه دیگر بدون عامل خارجی ممکن نیست، با این تفاوت که وجود ممکن وابسته به سبب وجود و عدم آن به نبود سبب وجود است، و چون وجود هر جزئی از اجزای جهان محتاج به دهنده وجود است، آن دهنده وجود یا خود اوست و یا همانند او از سایر موجودات، اما خود او با آنکه دارنده وجود نیست چگونه می‌تواند آنچه را که ندارد بدهد.

اما همانند او که همچون او نتواند به خود هستی دهد، چگونه می‌تواند به غیر خود هستی ببخشد و این حکم که بر هر جزیی از جهان جاری است، بر کل جهان هم جاری است. چنان که وجود فضایی روشن که از خود روشنی ندارد، دلیل بر وجود مبدایی برای این روشنایی است که به خود روشن باشد نه به غیر، چه اگر چنین مبدایی نباشد ممکن نیست فضایی روشن شود، زیرا آنچه در ذات خود تاریک است محال است به خود روشنی بخشد تا چه رسد به غیر. به این جهت وجود کائنات و کمالات وجود مانند حیات و علم و قدرت دلیل بر وجود حقیقتی است که وجود و حیات و علم و قدرت او به خود اوست و وابسته غیر نیست. مردی بر علی بن موسی الرضا (ع) وارد شد، پس گفت:

یابن رسول الله دلیل بر حدوث عالم چیست؟ حضرت فرمود: تو نبودی بعد بود شدی و هر آینه دانستی که همانا خودت خود را به وجود نیاوردی و نه آنکس که مثل تو است تو را به وجود آورده (است.) بنا به مطالب مذکور؛ پس به ضرورت عقل هر چه نبوده موجود شده، باید وجود آورنده و سازنده ایی داشته باشد که عدم و نیستی در ذات او راه ندارد. از این رو تمام تطوّرات و پدیده‌های جهان، دلیل وجود پدید آورنده ایست که پدید آورنده ندارد و مصنوعات و مخلوقات خالقی است که مصنوع و مخلوق نیست. در واقع تمامی انسان‌ها خدا را باور دارند، فقط در تعریف و نحوه ارتباط با او با هم اختلاف دارند.

در واقع وقتی شخصی اصل مطلب را باور دارد، ولی فقط در پردازش و ثبت آن مشکل دارد. درمورد دین شناسی بحث و بررسی و تحلیل آن بسیار طولانی است و همگان کم و بیش آن را می‌دانند و یا خوانده‌اند، از طرفی هم چون موضوع اصلی بحث بنده دراین خصوص نیست، فقط می‌توانم به طور خلاصه عرض کنم که مفهوم دین عبارت است از: مجموعه عقاید، اخلاق، قوانین و مقرّراتی که برای اداره فرد و جامعه انسانی و پرورش انسان‌ها از طریق وحی و عقل در اختیار آنان قرار می‌گیرد که آن هم بر دو بخش است:

۱- عقاید که شامل باور و اعتقاد به حقایق و واقعیت‌های جهان هستی بر اساس توحید است؛ مثل اعتقاد به خدا، وحی و نبوت، قیامت و معاد، بهشت و دوزخ و مانند آن.

۲- اخلاقیات؛ تعالیمی است که فضایل و رذایل اخلاقی را به انسان می‌شناساند و راه تهذیب نفس از رذایل و آراسته شدن به فضایل را ارائه می‌دهد. بحث اصلی ما دراینجا بحث دینداری نیست، بلکه منظوراصلی این است که داشتن دین و شناخت خداوند یکی از مواردی است که باعث می‌شود مورد لطف و عنایت خداوند قرار گیریم؛ و دیگر اینکه وقتی انسان دیندار شد به کمک دین می‌تواند هدایت شود.

«هدایت» در لغت به معنای دلالت و ارشاد به کار می‌رود و بر دو گونه است: یکی نشان دادن راه که به آن «ارائه طریق» می‌گویند و دیگری رساندن به هدف که از آن به «ایصال به مطلوب» تعبیر می‌شود. پس به طور کلی، خداوند دارای دو نوع هدایت است: هدایت عامه و هدایت خاصه؛ که بنده هدایت عامه را به (رحمن) و هدایت خاصه را به (رحیم) نشان می‌دهم.

۱- هدایت عامه: یعنی اصل هدایت عامه در سراسر هستی. اصل هدایت عامه لازمه جهان بینی توحیدی اسلامی است، خداوند متعال به حکم اینکه واجب الوجود بالذات است و واجب الوجود بالذات، واجب من جمیع الجهات است، فیاض علی الاطلاق است و به هر نوعی از انواع موجودات در حدی که برای آن موجود ممکن و شایسته است تفضل و عنایت دارد و موجودات را در مسیر کمالشان هدایت می‌کند. این هدایت، شامل همه موجودات است از کوچک‌ترین ذره گرفته تا بزرگ‌ترین ستاره و از پست‌ترین موجود بیجان گرفته تا عالی‌ترین و راقی ترین جاندارها که ما می‌شناسیم. همچنانکه در مورد هدایت انسان به کار برده در مورد هدایت جمادات و نباتات و حیوانات نیزبه کار برده است.

هر موجودی از موجودات در طریق استکمال خود مسیر خاصی را می‌پیماید و آن مسیر هم دارای مراتب خاصی است که هر یک مترتب بر دیگری است تا این که به عالی‌ترین مرتبه که همان غایت و هدف نهایی «نوع» است، منتهی شود و نوع با طلب تکوینی و حرکت تکوینی در صدد رسیدن به آن هدف نهایی است و از همان ابتدای پیدایش ، به وسائل رسیدن به آن غایت مجهز است. این توجه تکوینی را از آنجایی که مستند به خدای تعالی است، هدایت عام الهی می‌نامند. در این نوع هدایت ، هدایت و نعمات الهی میان انسان و سایر آفریدگان به طور برابر و مساوی صورت می‌گیرد وهیچ تفاوتی در بین آن‌ها نیست. مثل بوجود آوردن اکسیژن، باد، باران و…. (الرحمن).

 اما هدایت خاصه خود نیز بر دو نوع است: هدایت تکوینی و هدایت تشریعی. انسان در عرصه آفرینش به دلیل جایگاه ویژه و رتبه وجودی والای خود نسبت به سایر آفریده‌ها، افزون بر هدایت عامه، از دو نوع هدایت خاصه نیز برخوردار است.(رحیم).

۱- هدایت تکوینی (فطری).

۲- هدایت تشریعی

هدایت تکوینی: مراد از هدایت تکوینی آن است که خداوند انسان را به گونه ای آفریده است و هستی او را به الهامی مجهز کرده است که با آن الهام می‌تواند اعتقاد حق و عمل صالح را تشخیص دهد. فطرتی که انسان بر اساس آن خلق شده، نوعی خلقت خاص است که انسان را به سوی موجودی متعالی دعوت می‌کند، انسان با این ویژگی درونی خود درمی یابد که به سوی موجودی که خارج از وجود اوست متمایل و محتاج است و همچنین نیاز سایر پدیده‌ها و موجودات را نیز به موجودی که از نقص و نیاز مبرا است و سلسله موجودات بدان منتهی می‌گردد، درک می‌کند. هدایت تکوینی نیروهای علمی انسان را از بینش خاص و نیروهای عملی او را از کشش و کوشش مخصوصی برخوردار می‌کند تا با فهم یا مشاهده معارف الهی  به هدف نهایی نایل آید؛ به عبارت دیگر، خداوند قدم به قدم از عبد سالک دستگیری می‌کند و او را به مقصد می‌رساند. از این رو، هدایت تکوینی، به «ایصال به مطلوب» موسوم است.

هدایت تشریعی: هدایت تشریعی به این معناست که خداوند از طریق پیامبران، کتاب‌های آسمانی، پدر و مادر، معلمین و استاد معنوی راه رسیدن به مقصد را به انسان نشان داده است و انسان اختیار دارد که آن را بپذیرد و یا انکار کند، چنان که می‌فرماید:

«إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا: ما به حقیقت راه (حق و باطل) را به او نمودیم حال خواهد (هدایت پذیرد و) شکر (این نعمت) گوید و خواهد (آن نعمت را) کفران کند. (سوره انسان آیه ۳).

تفاوت هدایت تکوینی و هدایت تشریعی :  میان این دو هدایت تفاوت‌هایی وجود دارد. یکی آن که هدایت تکوینی عمومی است و هیچ یک از انسان‌ها از آن مستثنا نیست؛ زیرا این نوع هدایت لازمه خلقت بشر است و درهمه افراد درآغازخلقتشان بالسویه موجود است. اما ممکن است به خاطر عواملی ضعیف و یا بی اثر شود؛ اما هدایت تشریعی که دعوت دینی متضمن آن است  توسط پیامبران به همه انسان‌ها ارائه می‌شود تا در معرض و دسترس عقل‌ها قرار بگیرد و هر کسی که حق را بر باطل مقدم می‌دارد ، به آن هدایت دسترسی داشته باشد.

افرادی که از این نوع هدایت برخوردار می‌شوند. به گونه ای که حق برایشان روشن می‌گردد، حجت خدا بر آن‌ها تمام است؛ اما افرادی که این نوع هدایت به آن‌ها نرسیده باشد و یا به گونه ای رسیده باشد که حق برایشان آشکار نشده باشد، چنین افرادی را خداوند مورد فضل خود قرار داده، آن‌ها را مستضعف خوانده است. وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا به لسان قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ فَیُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِی مَنْ یَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ: و ما هیچ رسولی در میان قومی نفرستادیم مگر به زبان آن قوم تا بر آن‌ها (معارف و احکام الهی را) بیان کند، آن‌گاه خدا هر که را خواهد به ضلالت وا می‌گذارد و هر که را خواهد به مقام هدایت می‌رساند و او خدای مقتدر داناست. (سوره ابراهیم آیه ۴).

وَیَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِی إِلَیْهِ مَنْ أَنَابَ: و کافران (مکه) می‌گویند: چرا آیت و حجت قاطعی از خدا بر (اثبات نبوت) او نازل نشد؟ تو به آن‌ها بگو که (حجت قاطعی مانند قرآن و معجزات دیگر آمد اکنون) خدا هر که را خواهد گمراه و هر که را که به درگاه او تضرع و انابه کند هدایت می‌کند. (سوره رعد آیه ۲۷).

فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ وَمَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقًا حَرَجًا کَأَنَّمَا یَصَّعَّدُ فِی السَّمَاءِ کذَلک یَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ  پس هر که را خدا هدایت او خواهد قلبش را برای پذیرش اسلام باز و روشن گرداند و هر که را خواهد گمراه نماید (به حال گمراهی واگذارد) دل او را از پذیرفتن ایمان تنگ و سخت گرداند که گویی می‌خواهد از زمین بر فراز آسمان رود. این چنین خدا آنان را که به حق نمی‌گروند مردود و پلید می‌گرداند. (سوره انعام از آیه ۱۲۵ تا آیه ۱۲۷)

وَهَذَا صِرَاطُ رَبِّکَ مُسْتَقِیمًا قَدْ فَصَّلْنَا الْآیَاتِ لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ و این راه خدای توست که مستقیم است. ما آیات (خود) را برای گروهی که بدان پند می‌گیرند به خوبی  روشن ساختیم. لَهُمْ دَارُ السَّلَامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَهُوَ وَلِیُّهُمْ به ما کَانُوا یَعْمَلُونَ آن‌ها را نزد خدا دار سلامت و خانه آسایش است و خدا دوستدار و سرپرست آن‌هاست برای آنکه نیکوکار بودند.

عملکرد انسان در طول زندگی به دو صورت است:

۱- اثر عملکرد انسان نسبت به خود شخص.

۲- اثراعمال او نسبت سیستم الهی.

اما برخی سئوال دیگری را مطرح می‌کنند و می‌گویند: مگر نه اینکه تمام این موارد را خود خداوند نقش می‌بندد، پس چرا وقتی بنده‌اش به گناه آلوده می‌شود، بنده‌اش را به خاطر چیزهایی که خودش بوجود آورده و باعث گمراهی بنده‌اش شده است محاکمه می‌کند، چرا بنده‌اش باید پاسخ بدی‌ها و گمراهیش را بدهد؟!

و یا اینکه می‌گویند اگر ما اختیار داریم پس چگونه خداوند برخی را هدایت می‌کند و برخی را گمراه می‌سازد؟! پاسخ به سئوال فوق این است که: اول اینکه او خداست و ما بنده؛ و چون خداوند حکیم نقش‌ها را به اراده خودش پایه ریزی کرده است وما را بوجود آورده، طبعاً ما نمی‌توانیم ایده ای به خداوند که خالق ما بوده بدهیم، ما زمانی می‌توانیم چند و چرا کنیم که خود خالق باشیم و اختیار با خودمان باشد، در حالی که ما مخلوق هستیم و او خدا، وقتی خداوند متعال چنان عظمتی را می‌آفریند و جهانی با چنین نظم واقتداری درست می‌کند، پس بجای چون و چرا کردن بی فایده، بهتر است بندگی کنیم و درجهت ارتقاء و نزدیکی بیشتر خود گام اساسی بر داریم.

دلیل دیگر آن این است که انسان مـوجـودی اسـت مـرکـب از تن (جسم) و روان (روح) و عقل و هوی (خواسته) و در اثر این ترکیب، فطرت او در جستجوی سعادت مادی و معنوی و رسیدن به کمال مقصود از هستی خویش است. زندگی انسان متن و حاشیه و اصل و فرعی دارد، اصل و متن خود اوست و حواشی و فروع آن، آنچه به او تعلق دارد؛ مانند مال، مقام ، فرزند، حب ذات و علایق ذات، زندگی آدمی را با دو آفت غم و اندوه و نگرانی و ترس به هم آمیخته، غم و غصه برای آنچه ندارد تا به او برسد و ترس و نگرانی که مبادا حوادث روزگار آنچه را دارد از او بگیرد.

ایمان به خدا هر دو آفت را ریشه کن می‌کند، چون ایمان به خداوند عالم و قادر و حکیم و رحیم او را کمک ویاری می‌کند به انجام وظایفی که برای او مقرر شده است و با انجام وظایف بندگی می‌داند خداوند به عنایت حکمت و رحمت، او را به آنچه خیر و سعادت اوست وصل، واز آنچه مایه شر و شقاوت اوست باز می‌دارد. درهمین رابطه خداوند حکیم راهنما و شهوداتی را برای ما می‌فرستد که با درک صحیح از آن، انسان خواهد توانست آگاهی بیشتری نسبت به جهان هستی بیابد؛ اما مطلب مهم این است که در نظام هستی، خداوند یک هدایت عام برای همه مردم دارد و آن هدایت فطری است. خداوند به طور فطری هر انسانی را موحّد قرار داده و او را به راه راست هدایت کرده است «و هدیناه النجدین» و تمامی این‌ها را از طریق نیروهای درونی که در اختیار انسان گذاشته شده است برای او قرار داده همچنین نشانه‌ها و رسولانی در سر راه او می‌گذارد تا او گمراه نشود. هر دو راه بد و خوب را به او نشان می‌دهد، ولی این انسان است که باید پس از هدایت اولیه خطا نکند و پا را در مسیر انحرافی نگذارد تا به سوی هلاکت و فساد روانه نشود.

اما متاسفانه باز انسان به سمت خطا کشیده می‌شود، مگر آن‌هایی که با آگاهی و شناخت صحیح، بندگی خدا را پذیرفته‌اند. «سوره بلد از آیه ۳ تا آیه ۱۱» وَوَالِدٍ وَمَا وَلَدَ و قسم به پدر (بزرگوار انسان، آدم صفی) و فرزندان (خدا پرست) او. لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی کَبَدٍ که ما انسان را به حقیقت در رنج و مشقّت آفریدیم (و به بلا و محنتش آزمودیم). أَیَحْسَبُ أَنْ لَنْ یَقْدِرَ عَلَیْهِ أَحَدٌ آیا انسان پندارد که هیچ کس بر او توانایی ندارد؟ یَقُولُ أَهْلَکْتُ مَالًا لُبَدًا می‌گوید: من مال بسیاری تلف کردم. أَیَحْسَبُ أَنْ لَمْ یَرَهُ أَحَدٌ آیا پندارد احدی او را ندیده (و افکار و اعمال بدش را ندانسته و ریا و نفاقش را نمی‌داند). أَلَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ آیا ما به او دو چشم عطا نکردیم؟ وَلِسَانًا وَشَفَتَیْنِ و زبان و دو لب به او ندادیم؟ وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ و راه خیر و شر را به او ننمودیم؟ فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ باز هم به عقبه (تکلیف) تن در نداد.

اما از طرفی هم خداوند از طریق رسولان و بندگان مخلص خود، داستان‌ها و حکایت‌هایی نقل می‌کند که اگر این بنده من، درست به نعمت‌هایی که بر سر راهش قرار داده‌ام توجه کند هدایت خواهد یافت، اگر انسان هدایت خدا را پذیرفت و راه راست را بر راه کژ و انحرافی ترجیح داد، آن گاه خداوند او را هدایت بیش تری می‌کند، زیرا قابلیت هدایت ثانویه را خواهد داشت. بدین سان او قلبش را برای پذیرش اسلام، (تسلیم شدن دربرابر امر خداوند) که همان (بندگی است)، آماده می‌سازد. خداوند در کتاب آسمانی خود می‌فرماید: «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ به الحقّ إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًی» ما قصه آنان را بر تو به درستی حکایت خواهیم کرد. آن‌ها جوانمردانی بودند که به خدای خود ایمان آوردند و ما بر مقام (ایمان) وهدایتشان بیفزودیم؛ یعنی؛ و بر هدایتشان افزودیم، (سوره کهف آیه ۱۳).

همچنین درقسمت دیگر می‌فرماید «وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ» و آنان که در (راه) ما (به جان و مال) جهد و کوشش کردند محققا آن‌ها را به راه‌های (معرفت و لطف) خویش هدایت می‌کنیم و همیشه خدا یار نکوکاران است. (سوره عنکبوت آیه ۶۹).

حال که بحث به اینجا رسید ممکن است برخی نیز سئوال خود را اینگونه مطرح کنند که پس همه چیزدراین دنیا جبری است و اساساً انسان هیچگونه اختیاری ندارد؟ یا برخی سئوال کنند، آیا انسان در اعمال خود مجبور است یا مختار؟ اگر پاسخ ما به آن‌ها این باشد که «جبر» خواهد بود، بدین معنی می‌شود که هیچ یک از اعمال و حرکات انسان به میل و اراده خودش نبوده و تماماً به واسطه قدرت ازلی از پیش تعیین شده و مقدر است.

بنابراین نشستن و برخاستن و خوردن و انتخاب‌کردن و کلا تمام ارزش‌هایی که از او سر می‌زند، به فرمان قادر جبار مشیت آفرین بوده و خود اصلاً اختیاری در رد و قبول آنان نداشته است و بر این اساس خطاها و گناه‌های افراد پلید در خور کیفر و مجازات نبوده و شخص خاطی مبری از مکافات خواهد بود و همچنین بعثت پیامبران و رسولان و امر و نهی آنان نیز صرفا خاصیتی بی‌ریشه داشته است. بدی نیز مخلوق همان خالقی است که خوبی را به ارمغان هستی آورده است. ضعف و یا قوت انسان در پرهیز از خطا به مدد قوه  خلاقیت خالق است. پس وقتی جبری شد، مسئولیتی هم نیست؛ و وقتی مسئولیت هم در کار نبود، بازخواست و محاکمه‌ای هم در کار نخواهد بود.

اما اگر گفته شود که انسان «مختار» است این معنا را خواهد داشت که به غیر از اراده خویش هیچ اراده  دیگری در کار او قدرت نفوذ نداشته و خود به تنهایی دارای اراده مطلق است. می‌تواند پرهیز و یا مبادرت به چیزی را در خودش ایجاد نموده و پیروی کند. چون خواستی به غیر از خواست خودش مطرح نیست، پس هیچ محدودیتی بنام قضا و قدر قابل احترام نخواهد بود. اگر به آرمان‌ها وایده‌هایش می‌رسد به صرف لیاقت‌های فردی خودش است و نیز اگر هم نسبت به اهدافش ناکام باقی ماند باز هم علت خود اوست.

مفهوم جبر: نزدیک‌ترین معنایی که از شنیدن کلمه جبر در ذهن نقش می‌بندد عموما زور و جباریت است. یا به عبارتی قوه قهاریت و زور مدار یک نیروی برتر که اجازه هیچ‌نوع تحرکی را به انسان تحت استیلای خود نمی‌دهد.

این نوع زورگویی و جباریت خاص اراده ازلی بوده و اعمال قدرت آن نیروی برتر، دم به دم تا نهایت بر انسان چیره‌گری می‌کند. به تعبیر دیگر این نوع باور را می‌توان زورنگری نامید اما تصور دیگری را در خصوص تعریف مفهوم جبر می‌توان به کار گرفت که به آن حدنگری می‌گوییم. حدنگری مترادف صحیح‌تری از کلمه دترمینیسم است. دترمینه به معنی جبر حدود است و نه جبر زورپیشگی. به این مثال توجه کنید: فرض کنید در داخل اتومبیل پشت فرمان نشسته‌اید و کسی در کنار شما به رانندگی و میزان سرعت اتومبیل نظارت دارد. هر گاه شما بخواهید سرعت اتومبیل را زیاد کنید، آن شخص به شما هشدارمی دهد که از افزایش سرعت پرهیز نموده و آهسته برانید. در این صورت شما قادر نخواهید بود که میل و اراده خود را در مورد رانندگی کاملاً اعمال نمایید. چون هر گاه خواسته باشید به اختیار خود عمل کنید، اراده شخص بغل‌دستی که مثلاً مربی شما و یا پلیس می‌باشد  بر اختیار شما غلبه کرده و شما را مجبور و یا وادار به پیروی از نظریات خودش می‌کند. ولی حالادر همین مثال فرض کنید که در اتومبیل تنها پشت فرمان نشسته و به اختیار خودتان می‌توانید هر قدر دوست داشته باشید بر سرعت اتومبیل بیفزایید ولی مکانیک اتومبیل شما سیستم کاربراتور را طوری تنظیم نموده که سرعت اتومبیل بیش از حد معینی نمی‌تواند فراتر رود. در صورت اول (وجود اراده فرمانده) اراده شما تحت استیلای اراده برتر قرار داشته و در صورت دوم (داشتن توان محدود در سرعت) اراده شما در بن‌بست تعیین شده محصور گشته است.

در مورد اختیار جبری مشکل می‌توان گفت که ریشهٔ اندیشه‌های جبر و اختیار دقیقاً به چه دوره‌ای از تاریخ اجتماعی بشریت مربوط می‌شود. ولی در یک نظردهی اجمالی می‌توان اظهار داشت که تفکر بشر اولیه کاملاً بر پایه جبر بنا بود. او اگر چه مفهوم ذهنی و علمی از پروردگار خود نداشت، ولی ضعف خود را در مقابل حوادث طبیعی به واسطه پناه‌بردن به «مشیت برتر» جبران می‌نمود. چون خود قادر به کنترل اتفاقات نبود، آنان را به ذاتی برتر نسبت می‌داد و به همین دلیل به وجود خدایان متعدد به عنوان صاحبان و مظاهر آن اراده‌های قوی‌تر معتقد می‌شد.

به عبارت دیگر اینطور می‌توان استنباط نمود که وجود خدایان و اساطیر رنگ و وارنگ در اندیشه بشر اولیه، نشانه‌هایی از اعتقادات او به جبر و مشیت برتر است. بعدها که این موجود رفته‌رفته خود را یافت و توانست بر برخی از اتفاقات غالب شود احساس نمود می‌تواند «خود» عرض اندام نموده و به احکام خدایان که تا کنون آنان را از پیش تعیین شده می‌پنداشت هجوم آورده و اراده خود را جایگزین کند. شناخت او در قلمرو هستی و قانونمند بودن آن توسعه پیدا کرد و فهمید که نسبت‌دادن اموربه خدایان، نفی اراده خود واعتقاد به مجبوریت و محکومیت‌اش می‌باشد. درک‌کرد مجبوربودن و محکوم‌بودن متعلق به دوران حیوانیت است که جبر غریزه و فرمان بری از آن مشیت دیگری ندارد.

ولی آگاهی می‌تواند زمینه و دلیل انتخاب باشد. به نظر ما، یکی از علل پیچیدگی و ناشناس ماندن موضوع (جبر و اختیار)، لایه لایه بودن آن است؛ یعنی (جبر و اختیار) یک مبحث لایه لایه است؛ و هر لایه، شامل یک جبر و یک اختیار است؛ و تفاوت هر لایه با لایه بعدی، اینست که اختیار قبلی به جبر تبدیل می‌شود و اختیار دیگری بجای اختیار قبلی می‌نشیند. مثلاً ما مجبوریم کار کنیم تا پول بدست آوریم و مجبوریم پول بدهیم تا خوراک بخریم و مجبوریم خوراک بخوریم تا زنده بمانیم… پس وقتی به کل این قضیه (از بالا به پائین) نگاه کنیم، می‌بینیم که (جبرها) همیشه (جبر) هستند و این (اختیارات‌اند) که در لایه‌های بعدی تبدیل به (جبر) می‌شوند. پس اگر {(از بالا به پائین)(از فرع به اصل)} به موضوع نگاه کنیم، همهٌ عناصر را (جبر) می‌بینیم.

لذا بی جهت نیست که گروهی به (جبر مطلق) یا مسلوب الاراده بودن بشر قائل بوده‌اند؛ اما وقتی به کل این قضیه (از پائین به بالا) نگاه کنیم، می‌بینیم که (اختیارات) همیشه (اختیار) هستند و این (جبرها) هستند که در لایه‌های بالاتر تبدیل به (اختیار) می‌شوند. پس اگر {(از پائین به بالا)(از اصل به فروع)} به موضوع نگاه کنیم، همهٌ عناصر را (اختیار) می‌بینیم. لذا بی جهت نیست که گروهی نیز به (اختیار مطلق) بشر قائل بوده‌اند. اصولاً فرق بین عقل و جهل در همین نکتهٌ ظریف نهفته است که دانایان از (فرع به اصل) می‌روند و نادانان از (اصل به فرع).

مثلاً نادانان معتقدند که (ازدواج برای لذت بردن است). ولی دانایان می‌گویند: {ازدواج برای تولید مثل است و لذت بردن نیز (به طور ناخودگاه) ابزاری برای تشویق و ترغیب در اقدام به تولید مثل است}. اصولاً سمت عقلانیت، از فرع بسوی اصل است؛ یعنی اگر کسی از فرع بسوی اصل برود عاقل است و اگر کسی از اصل بسوی فروع برود جاهل است؛ حکمت، چیزی نیست جز گذشتن از فروع به منظور رسیدن به اصول؛ و نیز جهالت، چیزی نیست جز گذشتن از اصول به منظور رسیدن به فروع/ درحقیقت جبر و اختیار، یک حق مُشاع است بین کل بشریت؛ و افراد بشر، خواه به طور (فردِ مُنفرد) و خواه به طور (جمع مُنفرد)، اختیار این را ندارند که در عناصری که مشمول این حق هستند، دخل و تصرف کنند و یا آن‌ها را تغییر دهند، مگر با موافقت خداوند رحمان. پس (به طور پیش فرض) مُشاع یعنی چیزی که میان همگان مشترک باشد؛ و هر چیز که در میان همگان مشترک باشد، مشمول (حقوق بشر) است؛ و هر چیز که مشمول حقوق بشر باشد، واجد جبر و اختیار است.

مثلاً (کوچه) ای که شارع عام است، یعنی هرکسی از هرکجای جهان بیاید، اختیار دارد از آن کوچه گذر کند و کسی حق ندارد مانع او شود (همه مجبورند به او اجازهٌ عبور بدهند). [پس تا اینجا جبر بود و اختیار هم بود.] و یا به طور مثال، (هوا) در میان جامعهٌ جهانی، یک عنصر مُشاع است ولی هر فردی با نفس کشیدن، بخشی از آن هوا را مصرف می‌کند؛ اما مردم جهان (به اجبار طبیعی) پذیرفته‌اند که همگان از (هوای زمین) تنفس کنند و هیچکس حق ندارد مانع تنفس دیگری شود؛ و این {حق نداشتن} جبر است.

یعنی (جبر) هرگز تنها نیست و همیشه همراه با (اختیار) است؛ یعنی (جبر و اختیار) اگرچه به ظاهر ضد یکدیگرند، اما در واقع یک چیز را شکل می‌دهند که آن (حقوق بشر) است و حقوق بشر، بدون وجود (جبر و اختیار) موجود نخواهد بود، بطوریکه عدم هریک، موجب عدم دیگری خواهد شد. این یعنی اینکه هیچ اختیاری بدون (جبر) نیست؛ و هیچ جبری بی (اختیار) نیست و عدم هریک از این دو، مساویست با عدم هر دو. اینکه مردم از بام تا شام، صدها بار عبارات [... حق داری... حق نداری...] را بکار می‌برند، خود گویای این است که موضوع (جبر و اختیار) نزد بشر تا چه حد مهم است؛ پس فهمیدن و فهماندن آن، یکی از ملزومات مهم زندگانی بشر است.

نتیجه اینکه: مسئله جبر یا اختیار قرن‌هاست که موضوع بحث میان متفکرین و انسان‌های مختلف بوده است؛ اما هیچوقت پاسخ قانع کننده ای برای این مسئله یافت نشده است.

در مکتب مادی که اصالت با ماده است معتقدند که ماده خالق فکر است، یعنی اگر فکری وجود دارد این فکر مخلوق ماده است، یعنی «ماده خالق فکر». در مکتب ایده‌آلیسم به عکس معتقدند که «ایده خالق ماده» است، «ایده یا ذهن خالق ماده»؛ یعنی این ذهن من هست که این دنیای وجود را تصور می‌کند و ماده را خلق می‌کند و در مکتب اسلام این خدا خالق ماده است و خالق ذهن. می‌بینیم که در مکتب ما نه ماده خالق ذهن است و نه ذهن خالق ماده، بلکه خالق بزرگ‌تری است بنام خدا که هم ماده را خلق کرده و هم ذهن را.

لذا اگر خداوند علم بینهایت  دارد، پس می‌داند که هر کسی در زندگی چه اعمالی را انجام می‌دهد. وقتی خداوند از روز ازل این علم را دارد پس ما نمی‌توانیم برخلاف دانسته‌های اوعمل کنیم. کسانی که می‌خواهند ثابت کنند زندگی اختیاری است از مثال هائی استفاده می‌کنند که کاملا اشتباه است؛ مثلا از روابط بین انسانها می‌گویند و آنگاه آنرا با خداوند قیاس می‌کنند. علم خداوند بین‌هایت است و قدرت و همه چیز او هم همینطور است. بنابراین ما نمی‌توانیم برخلاف دانسته او عمل کنیم زیرا درک ما از جهان مبتنی بر آن اطلاعاتی است که حواس ما به ما رسانده‌اند. متاسفانه حواس ما نیز بسیار ناقص هستند و در نتیجه اطلاعات داده شده اصلا قابل اعتماد نیستند.

هرچه تا به امروز انسان‌ها فهمیدند ، فقط مقدار اندکی از آن اطلاعات عظیمی بوده که خداوند در اختیار انسان گذاشته. تازه این اطلاعات را نیز باز از طریق راهنما و فرشته‌ها و عوامل شهودی که خداوند دردنیا قرار داده است، به انسان‌ها منتقل و در اختیار آن‌ها گذاشته است؛ و گرنه ما قادر نبودیم آن‌ها را درک کنیم. شما فکر می‌کنید این اختراعات و اکتشافات که تا به حال صورت گرفته، کار بشر است؟ نه نه هرگز، البته کاشفان ومحققین بسیار زحمت کشیده و تحقیق کرده‌اند، ولی واقعیت آن است که درنهایت به خاطر زحمات و سختی‌هایی که آن کاشفان و محققین کشیدند، خداوند اراده فرمودند تا اجرزحمت خود را ببرند، لذا فقط به مقداراندکی از شناخت وآگاهی آن را به آن‌ها منتقل نمود.

به این مثال‌ها که می‌آورم خوب دقت کنید! مثلا چشم ما از طیف وسیع امواج فقط امواجی با طول موج ۴/۰ تا ۸/۰ میکرون را می‌بیند. در حالی که امواج با فرکانس‌های بسیار بالاتر و پائین تر از این مقدار نیز وجود دارند. گوش ما فقط امواجی بین بیست هرتز تا بیست کیلو هرتز را به شرط سالم بودن می‌شنود. در حالیکه امواج مادون صوت و مافوق صوت فراوانی وجود دارند که قابل درک برای ما نیستند.

تازه این دوحس بهترین حواس ما برای درک جهان خارج ازبدن هستند و دیگر حواس که محدودیت شدید تری دارند. حالا با اطلاعاتی که این حواس از دنیا به ما می‌دهند چه درکی خواهیم داشت؟ بدیهی است که این درک بر اساس ارزش همین اطلاعات ناقص می‌باشد و نمی‌توان بطورمطلق بر آن‌ها تکیه کرد. دنیا از نظر ما پر از رنگ‌های مختلف است؛ اما حقیقت اینست که اصلا جسم رنگی وجود ندارد بلکه بازتاب قسمتی از نور است که اجسام را به صورت رنگی به ما نشان می‌دهد. به همین دلیل وقتی در تاریکی هستیم همه اجسام سیاه هستند. صوت وجود خارجی ندارد، بلکه گوش ماست که ارتعاشات هوا را در محدوده معینی به صورت صوت حس می‌کند. به همین دلیل در خلاء صدائی به گوش نمی‌رسد. تشخیص زبری یا نرمی و یا سردی و گرمی و نیز خیس بودن و یا خشک بودن همه و همه ناشی از درکی است که حس لامسه به ما می‌دهد. این هم حقیقت مطلق نیست.

مثلا همه اجسام می‌توانند رطوبت کم یا زیادی داشته باشند. ولی حس لامسه ما فقط می‌تواند در محدوده معینی از مقدار رطوبت خیس بودن جسم را تشخیص بدهد. با توجه به درک ناقص ما که ناشی از حواس ناقص است چگونه می‌خواهیم در مورد آفرینش و رمز و راز خلقت قضاوت کنیم؟ ما که از درک نزدیک‌ترین چیزها به خود عاجزیم چطور می‌توانیم در مورد حکمت خلقت و اینکه زندگی جبر است یا اختیار نظری بدهیم؟ آری این دنیا وادی حیرت است، این جهان بسیار ناشناخته تر از آنست که بتوانیم در مورد آن به طور مطلق صحبت کنیم. معلومات ناچیز و ناقصی که با توجه به حواس خود بدست آورده‌ایم در مقابل عظمت ناشناخته‌های جهان هیچ است.

پس بیائید منصفانه تر قضاوت کنیم و قبول کنیم که صلاحیت و توان بررسی و نظر دادن در مورد این عالم هستی و مسائل مربوطه به آنرا نداریم. درحقیقت ما یک جبر کلی داریم که خداوند بر اساس آگاهی و اراده خود آن را بنا نهاده و برقرار نموده است که (لازم الوجود و الثابت الوجود) است و تمامی آن را در «لوح محفوظ» ثبت کرده و درحال اجراء هست تا زمانی که اراده حضرت حق باشد؛ و اما اختیار:  اختیار یعنی سرنوشت وآینده خویش را به دست خود رقم زدن.

انسان از عدم آفریده شد تا ابد زندگی کند، زندگی دو روزه این دنیا فقط شروع کوتاهی است ازاین زندگی. خداوند جلوه ای از خود را در روح ما دمیده؛ و از این رو است که زوالی برای ما نیز قائل نیست. هرگاه خداوند، چیزی را اراده کند، معین ومحدود واندازه اش می‌کند. آن گاه آن را حتمیّت می‌بخشد، سپس پدید می‌آورد. حضرت امام علی علیه السَّلام فرمود: مقصود از اختیار انسان در این دنیا چیست؟ فرمودند مقصود، این است که خداوند ما را به فرمان برداری دستور داد واز گناه ونافرمانی، نهی کرد. در این حال، به ما قدرت طاعت یا معصیت داد؛ به آنانی که او را پرستش کردند و دستورات او را عمل نمودند، یاری می‌رساند و آنانی که دستورات را گوش نداده و نا فرمانی کردند به بی توفیقی گرفتار می‌شوند…. { بحارالانوار، باب قضاء وقدر، ج ۵، حدیث ۹۱-۱۲؛ نهج البلاغه، کلمات قصار، شمارهٔ ۸۷ }.

حقیقت این است که مظاهر فریبندهٔ این «دار الغرور»، چنان انسان را به خود، جذب وسرگرم می‌سازد واز یاد حق، غافل می‌کند که ناگهان درمی یابد کاروان رفته است واو در خواب وبیابان در پیش. این حوادث که همیشه در زندگی آدمی بوده وخواهد بود، درسی از «بی مهری زمانه ی رسوا» است و به انسان یادآوری می‌کند. در کتاب ما قرآن کریم اوصافی والا وارزشمند به انسان داده شده است. اوصافی چون امانت دار الهی روی زمین، خلیفه و جانشین خداوند، مسجود ملائک، مسخر بودن عالم در دست او، کرامت ذاتی انسان، فضلیت و برتری او بر مخلوقات و بلکه اشرف مخلوقات و اوصاف بسیار دیگر. شاید بگوئید که این اوصاف تنها برای عده ای خاص است، در حالی که باید گفت نه این اوصاف به صورت کلی بیان شده است و نشانگر آن است که این‌ها برای نوع انسان است، یا حد اقل بخشی از این اوصاف برای نوع بشر است.

منظور از ویژگی انسان بودن، یعنی داشتن دو نیروی متضاد در درون، گرایش انسان به نیکی و بدی و قدرت انتخاب و اختیار و سرانجام طی مسیر کمال با نیروی اراده خود؛ به عبارت دیگر، انسان در خلقت خود دارای زمینه‌های شقاوت و انحراف است و باید در کنار همین اوصاف و حالات مسیر سعادت خود را طی کند و به نوعی خلاف مسیر گرایش طبع مادی خود به سوی گرایش روحی و الهی خود حرکت کند تا در این کش و قوس‌ها به سعادت حقیقی خویش دست یابد؛ بنابراین وقتی پای اختیار و انتخاب و باز بودن راه سعادت و شقاوت (راه نیک و بد) به میان می‌آید، به طور طبیعی عده ای راه سعادت را انتخاب کرده و عده ای راه شقاوت را.

کمال رسیدن انسان و برتر شدن او بر ملایک به خاطر دو گانگی وجود انسان و اختیار راه سعادت و کمال از میان همه راه‌های انحرافی است. در حالی که بسیار از انسان‌ها راه‌های انحرافی را انتخاب می‌کنند، عده ای در این میان از همه آن‌ها گذشته و تنها به راه خدا می‌روند و این همان چیزی است که به انسان مقام بالا و ارزشمندی داده است. خداوند با آفرینش چنین موجودی به خود آفرین می‌گوید:

«ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ» آن‌گاه نطفه را علقه و علقه را گوشت پاره و باز آن گوشت را استخوان ساختیم و سپس براستخوانها گوشت پوشانیدیم (و پیکری کامل کردیم) پس از آن (به دمیدن روح پاک مجرد) خلقتی دیگرش انشا نمودیم؛ آفرین بر (قدرت کامل) خدای که بهترین آفرینندگان است. (سوره مومنون آیه ۱۴).

خداوند که جهان خلقت را به بهترین صورت آفریده است، در جهان خلقت موجوداتی قرار دارند که عاری از گناه هستند و جز خصائص نیک ندارند. چنین موجوداتی تنها خدا را عبادت می‌کنند و نافرمانی از او ندارند. این موجودات همان فرشتگان الهی‌اند. آن‌ها همگی بدون اختیار راه سعادت را می‌روند و دارای اختیار در انجام خوب و بد نیستند، بلکه سرشت آن‌ها تنها بر خوبی آفریده شده است. غیر از فرشتگان، در این عالم خلقت می‌تواند نوعی خاص وجود داشته که همه مقاماتی که فرشتگان دارا هستند، دارا شود، اما با اختیار و انتخاب خود و این تنها در صورتی میسر است که راه خوب و بد برای او باز باشد و میان خوب و بد، خوب را انتخاب نماید و به مقام فرشتگان و حتی برتر از آن‌ها دست یابد.
اگر قرار بود سرشت این موجود به گونه‌ای باشد که دارای اختیار نبوده و فقط راه سعادت را بپیماید وعاری از گناه باشد و جز خصائص نیک نداشته باشد، دیگر تفاوتی بین این موجود و فرشتگان نبود، بلکه همان فرشته بود، حال آنکه فرشته قبل از آن وجود داشت و نیاز به خلقت جدید نبود. هم چنین فرض اختیارنیک و بد معنا نداشت. اختیار انتخاب نیک و بد در زمانی است که هر دو بتواند تحقق یابد. در حالی که این موجود، نوعی جدا از فرشتگان است و موجودی دارای اختیار و انتخاب آفریده شده و اقتضای فیض نامتناهی این است که در جهان خلقت (که بهترین جهان ممکن است) چنین نوعی وجود داشته باشد و با فرض چنین نوعی، جهان کامل تر و زیباتر و بهتر خواهد بود.

بدین خاطر دیگر نیک بودن انسان‌ها و ارزشمند بودن آنان حتی فراتر از مقام ملایک در دستگاه الهی بشمار می‌آمد و این صفات خود جایگاهی ویژه برای انسان بوجود آورد. لذا وقتی انسان دارای چنین منزلتی می‌شود، توقع بیشتری نیزازاو بوجود می‌آورد. در این زمان است که انسان بایست بتواند درعین حال که میل و کشش به سوی بد در وجود اوست، راه خیر و پاکی و نیک را انتخاب نماید. اگر انسان بدون اختیار به راه خیر برود، بهشت رفتن بی معنا است، چرا که در این صورت بهشت نتیجه کار ناکرده است، بلکه سعادت و عاقبت به خیری لذت بخش و معقول است که آدمی با سعی و تلاش خود بدان برسد، با توجه به این که می‌توانسته کار بد کند ولی انجام نداده و کار خیر از او سر زده است.

اگر فرض شود که هیچ انسان بد وجود نداشته و یا خلق نشود، فرض اختیار نیز معنا نداشت؛ بنابراین حکمت الهی اقتضا دارد که اسباب و شرایط تکامل اختیاری (و نه جبری) برای انسان‌ها فراهم شود تا کسانی که بـخـواهـنـد، بتوانند راه حق را بشناسند و باپیمودن آن، به کمال و سعادت خودشان برسند ولی فـراهـم شدن اسباب و شرایط برای چنین تکاملی، بدین معنی نیست که همه انسان‌ها از آن‌ها حسن استفاده کرده و لزوماً راه صحیح را برگزینند.

ضمن آن که نباید فراموش کرد که اگر کسی و یا کسانی به مراتب بالای کمال دست نیافته و به مقام مقربان نرسیده‌اند، پس آنان لزوماً در جرگه اشقیا هستند، بلکه بسیاری از انسان‌های عادی از کمالات نسبی برخوردار هستند و به همان مرتبه از کمال، از سعادت برخوردار می‌شوند، همان گونه که در روایات نیز بیان شده که ایمان همانند پله‌های نردبان دارای درجات است و گاهی تا ده درجه برای آن ذکر شده است؛ بنابراین انسان‌های بسیاری در نهایت به سعادت و کمال رسیده و در بهشت رحمت الهی جای می‌گیرند.

رسیدن به کمال نهایی هرچند نصیب تعداد کمی از انسان‌ها می‌شود اما بسیاری از آن‌ها بهره‌هایی هرچند نازل تر از آن را می‌برند. گمان نکنید کمالاتی که به دنبال آن هستید، عجایبی نادیدنی وحقایقی دست نیافتنی است؛ بلکه در گوشه وکنار ما و در مقابل چشمان غافل ما انواع واقسام این کمالات و عظمت‌های وجودی تحقق می‌یابد ولی ما از دیدن آن‌ها غافلیم. دیدن این کمالات نیاز به کمالی درونی و دیده ای شستشو شده دارد. در دایرهٔ قسمت ما نقطهٔ تسلیمیم  لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی…

اما اینکه چرا خداوند می‌فرمایند: هرکس را بخواهم هدایت می‌کنم و هر کس را نخواهم، هدایت نمی‌کنم، درهمین جاست؛ زیرا خداوند بیش‌ترین امکاناتی را که به طور مشترک در بین مخلوقات خود قرار داد، اما علاوه بر نعمت‌های مشترک که بین آن‌ها بود؛ صفاتی دیگر را برای انسان قرار داد. مثلاً قدرت درک و تشخیص، داشتن حق انتخاب خوب و بد، قدرت خلاقیت، قدرت حافظه و…. هنگامی که انسان مراحل مختلفی از زندگی خود را تجربه می‌کند در نهایت به یک شناخت و آگاهی متعال دست پیدا می‌کند و آن پیدا کردن هدف نهایی خودش می‌باشد. انسان‌ فکر می‌کند، هدف نهائی از زندگی مادّی، بقاء است؛ و این بقاء به مرگ اوختم نمی‌شود بلکه در وجود فرزندان او ادامه می‌یابد؛ پس هدف نهائی او از تمامی کنش‌ها و واکنش‌های زندگی مادّی، به تولید مثل ختم می‌شود.

اما انسان‌ها، یک هدف نهائی معنوی دیگری هم دارند که بدون آن قادر به ادامهٌ حیات نیستند؛ و این هدف، چیزی نیست جز بازگشت به خود، (بازگشت به اصل خود)؛ یعنی بازگشت به خلقت و فطرت خود؛ یعنی بازگشت به نام خود که آن هیچ نیست جز (انسان بودن) یا (انسانیت). انسان‌های واقعی، در راه رسیدن به این هدف، حتی از بذل جان دریغ نمی‌کنند. پس در وجود انسان‌های واقعی، نیروی بقاء معنوی از نیروی بقاء مادی نیرومندتر است؛ اما این نیروی معنوی، در وجود تمامی بشریت نیست (باید باشد ولی نیست)؛ در هر جامعه‌ای از جهان، همیشه تعدادی از انسان واقعی به عنوان رکورد دار انسانیت بوده‌اند و هستند لذا آن افراد سمبل حقیقت، سمبل انسانیت و معرفت می‌باشند. اینکه خداوند متعال می‌فرمایند که هرکس را بخواهم هدایت می‌کنم منظور همین بندگانی هستند که (قرب خدا را پیدا کرده‌اند)، با توجه به موارد فوق که ذکر آن شد هدایت خداوند برای همه مخلوقات یکی است اما آن‌هایی که برخود سختی می‌دهند وتلاش بیشتری می‌کنند، هدایت خاص را ازخدای خود می‌طلبند.(رحیم) 

” وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فی‌ها مَنْ یُفْسِدُ فی‌ها وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ «و (به یاد آر) وقتی که پروردگارت فرشتگان را فرمود که من در زمین خلیفه‌ای خواهم گماشت، گفتند: آیا کسانی در زمین خواهی گماشت که در آن فساد کنند و خون‌ها بریزند و حال آنکه ما خود تو را تسبیح و تقدیس می‌کنیم؟! خداوند فرمود: من چیزی (از اسرار خلقت بشر) می‌دانم که شما نمی‌دانید. (سوره بقره آیه ۳۰).

و همانگونه که مشاهده نمودید خداوند چیزی در انسان می‌بیند که حتی فرشتگان از دیدنش عاجزند. این عبارت به مناسبت‌های مختلف، چهار بار در قرآن به کار رفته است (بقره، ۲۱۲ و آل عمران، ۲۷ و ۳۷ و نور، ۳۸)

فقره اول، از سلطه و مالکیت و تمامیت اراده او سخن می‌گوید که در مجرای حکمت، بر بندگان خویش جاری می‌سازد و قید «حکمت» حدود صد بار درباره خدای متعال تکرار شده و اشاره به حکیمانه بودن همه امور الهی دارد.

جمله «بغیر حساب» = (بدون حساب) اشاره به این است که دریای مواهب الهی آن قدر وسیع و پهناور است که هر قدر به هر کس ببخشد کمترین تأثیری برای او نمی‌کند و نیازی به «نگاه داشتن حساب» ندارد; زیرا حساب را آن‌ها نگاه می‌دارند که سرمایه محدودی دارند و بیم تمام شدن یا کمبود سرمایه درباره آن‌ها می‌رود; چنین اشخاصی هستند که دائماً در عطایای خود حسابگرند که مبادا سرمایه آن‌ها از دست برود; امّا خداوندی که دریای بی پایان هستی و کمال است، نه بیم کمبود دارد و نه کسی از او حساب می‌گیرد و نه نیازی به حساب دارد.

از آنچه بیان شد، روشن می‌شود که این جمله با آیاتی که به بیان تقدیر الهی و اندازه گیری و لیاقت و شایستگی افراد و حکمت و تدبیر آفرینش می‌پردازد، منافاتی ندارد. صفت «بغیر حساب» از این رو است که «رزق» پروردگار بدون عوض داده شده است و کسی را حقی بر خداوند نیست; به عبارت دیگر، بخشش‌های پروردگار بدون این که در برابر حق یا چیزی باشد، بر حسب نیازهای قابل و مرزوق به آن‌ها می‌رسد.

«وَ اللَّهُ یَهْدی مَنْ یَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقیمٍ»‌ هر که را بخواهد به سوی صراط مستقیم هدایت می‌کند. (سوره البقره، آیه ۲۱۳)

دقت شود که هیچ امری خارج از اراده و قدرت الهی صورت نمی‌پذیرد. چنان چه او به هر کس بخواهد و به هر میزان که بخواهد رزق می‌دهد، علم می‌دهد، قدرت می‌دهد، می‌بخشد و یا عذاب می‌نماید. چرا که اساساً خالق و ربی جز او وجود ندارد و اراده‌ای به جز ارادهٔ او در عالم هستی حاکم نیست که اگر چنین بود، او دیگر «رب‌العالمین»، «واحد و احد» و «لیس کمثله‌ شیء» نبود؛ اما ارادهٔ او به معنای سلب اختیار از بشر در برخی از امور نیست، چرا که این اراده نیز به مشیت و ارادهٔ او به آدمی اعطا و تفویض شده است و معنای سلب نقش و اثر «وسایل و وسائط» نیز نمی‌باشد، چرا که وسیله‌ها و واسطه‌ها را نیز او قرار داده است.

نور و حرارات و جاذبه را به وسیلهٔ خورشید می‌دهد، مواد غذایی گیاهی یا حیوانی را به وسیلهٔ خورشید، زمین و آب می‌دهد، کشاورزی را تعلیم داده است و علم و هدایت را نیز به وسیلهٔ وحی، پیامبر (ص)، کتاب می‌دهد. پس این که فرمود: او هر که را خواهد هدایت و هر که را خواهد گمراه می‌کند، به معنای سلب اختیار نیست، بلکه بدین معناست که قوانین هدایت و گمراهی را او وضع کرده ودراختیار با اوست که کدام یک را انتخاب کند. وانسان را نیزاز شناخت این قوانین و وسایل و سبب‌ها غافل رها ننموده است. خداوند متعال علیم و حکیم است. نه بیهوده خلق می‌کند، نه خلقش را بدون هدایت رها می‌کند و نه به اصطلاح شانسی، برخی را هدایت و برخی دیگر را گمراه می‌کند. خداوند فرمود: من هر که را بخواهم هدایت می‌کنم همچنین به طور واضح و روشن بیان نمود که چه کسانی شامل این هدایت می‌شوند.

به عنوان مثال فرمود:

۱- کسانی که به خدا ایمان دارند: «یَهْدِى بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَمِ وَ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلىَ النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ یَهْدِیهِمْ إِلىَ‏ صرِاطٍ مُّسْتَقِیمٍ» ترجمه: که خدا بوسیله آن پیروان خشنودی خویش را به طرق سلامت هدایت می‌کند و آنان را به اذن خود از ظلمت‌ها به سوی نور خارج ساخته به سوی صراط مستقیم هدایت می‌کند. (سوره المائده آیه ۱۵ و ۱۶).

۲- کسانی که به سمت خدا برگردند: «قُلْ إِنَّ اللَّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدی إِلَیْهِ مَنْ أَناب‏» ترجمه: بگو خدا هر که را بخواهد گمراه می‌کند و هر که بسوی او بازآید او را هدایت می‌کند. (سوره الرعد آیه ۲۷).

۳- هر کس که به کتاب خدا ایمان آورد و خشیت الهی داشته و یاد او باشد هدایت می‌شود: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى‏ ذِکْرِ اللَّهِ ذلِکَ هُدَى اللَّهِ یَهْدی بِهِ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هاد» ترجمه: خدا بهترین سخن را نازل کرده کتابی که ابعاضش بهم مربوط و به یکدیگر منعطف است آنهایی که از پروردگارشان خشیت دارند از شنیدنش پوست بدنشان جمع می‌شود و در عین حال پوست و دلشان متمایل به یاد خدا می‌گردد این هدایت خداست که هر که را بخواهد با آن هدایت می‌کند و کسی که خدا گمراهش کند دیگر راهنمایی نخواهد داشت. (سوره الزمرآیه ۲۳).

۴- هر کسی که انسان‌ها را دوست بدارد: «وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنین» و نیکی کنید، همانا خداوند نیکوکاران را دوست دارد. (سوره البقره آیه ۱۹۵).

‌5- هرکسی که به دنبال پاک شدن از پلیدی‌ها است «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرینَ» خدا مردم تائب را دوست می‌دارد و آن‌هایی را هم که در پی پاک شدن هستند دوست می‌دارد. (سوره البقره آیه ۲۲۲).

۶- هرکسی که به خدا اعتماد دارد و توکل می‌کند «فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلینَ آنچه را که خود تصمیم گرفتی با توکل به خدا انجام ده که خدا آنان را که بر او اعتماد کنند دوست دارد و یاری می‌کند. (سوره آل‌عمران آیه ۱۵۹).

۷- هرکسی که در مقابل سختی‌ها صبوری می‌کند «وَ اللَّهُ یُحِبُّ الصَّابِرینَ» و خداوند صابران را دوست می‌دارد. (سوره آل عمران آیه ۲۴۶).

پس معلوم می‌شود که ایمان به الله، رجوع به رسول و کتاب هدایت، احسان، تطهیر، توبه، توکل، صبر و ثبات و …، از اسباب هدایت الهی هستند و آدمی در همهٔ این موارد به ارادهٔ الهی مختار است؛ اما اینکه چه کسانی را خداوند هدایت نمی‌کند و دوست ندارد شرح آن‌ها نیز در کتاب قرآن آورده شده است که عبارت‌اند از: «وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمین» و خداوند گروه ستمکاران را هدایت نمی‌کند. (سوره البقره آیه ۲۵۸).

«… وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرین‏»  ترجمه: وخدا گروه کافران را هدایت نمی‌کند. (سوره البقره آیه ۲۶۴).

«… وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقینَ»  ترجمه: وخدا مردم تبه‌کار را هدایت نمی‌کند. (سوره التوبه آیه ۲۴).

«… وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدینَ» وتعدی روا مدارید که خدا متجاوزان را دوست نمی‌دارد. (سوره البقره آیه ۱۹۰).

«… وَ إِذا تَوَلَّى سَعى‏ فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فی‌ها وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الْفَسادَ» ترجمه: (به شهادت اینکه) وقتی بر می گردند (و یا وقتی به ولایت و ریاستی می‌رسند) با تمام نیرو در گستردن فساد در زمین می‌کوشند و به مال و جان‌ها دست می‌اندازند (کشاورزی و انسان‌ها را نابود می‌کنند) با اینکه خدا فساد را دوست نمی‌دارد. (سوره البقره آیه ۲۰۵).
«… وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ أَثیمٍ  ترجمه: و خدا هیچ کافر پیشه دل به گناه آلوده را دوست نمی‌دارد. (سوره البقره آیه ۲۷۶).

«… یا بَنی‏ آدَمَ خُذُوا زینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفینَ»  ترجمه: ای فرزندان آدم! زینت و آراستگی خویش را نزد هر مسجدی اتخاذ کنید و بخورید و بیاشامید و اسراف مکنید زیرا او اسراف‌کنندگان را دوست ندارد (سوره الأعراف آیه ۳۱).

و آیات بسیار دیگر. پس معلوم می‌شود که در قوانین الهی، شرک، ظلم به پدر ومادر و دیگران، تعدی و تجاوز، فسق، فساد در زمین، از بین بردن مال و جان مردم، کفر، گناه، اسراف و …، اسباب وسایل انحراف و گمراهی هستند؛ و دور ماندن (تقوا) و یا آلودگی به این صفات نیز در اختیار انسان است. رسول گرامی (ص) می‌فرمایند:

 ۱) هرگز کسی را جای خدا قرار ندهید. فقط از او یاری بخواهید.

 ۲) شکر در رفاه و رحمت، البته شکر این نیست که الحمدلله بگوییم، شکر آن است که وقتی در رفاه هستیم خلاف و خطا نکنیم.

 ۳) پرداختن حق مردم، به طوری که هنگام مرگ حق احدی به گردنت نباشد؛ یعنی دائم از خدا برای حق داران طلب مغفرت کنی و از گفته‌هایتان پشیمان باشید.

 ۴) جبران واجباتی که تاکنون از دست رفته، نمازها و روزه‌های نگرفته.

 ۵) همیشه به زیردستت بنگر نه به بالادست، چون آرامش قلب می‌آورد. سخاوت داشته باش و در راه خدا بی منت احسان کند.

 ۶) مستمندان را دوست بدار و به آن‌ها نزدیک شو، چون تو را از زندگی خودت راضی می‌کند.

 ۷) حق را بگو اگر چه تلخ باشد، چون خدا راضی است بر این امر.

 ) صله رحم کن با خوبانِ اهل دین، هر چند آنها با تو دوری کنند.۸

 ۹) در کار خدا از ملامت کسی نترس، چون دین همین است.

۱۰) اگر کار نیکی کند شاد می‌شوند و اگر کار بدی کند پشیمان می‌شوند و طلب آمرزش ازخدای عظیم می‌کند.

۱۱) کینه وحسد که سبب بدبختی دو دنیای انسان‌هاست.

۱۲) وفای به عهد، خواه طرف پیمان شما مسلمان باشد یا کافر. امانتداری، یعنی در هیچ امانتی خیانت نمی‌کند.

۱۳) تحمل آزار، یعنی هر نوع اذیتی به او رسید در راه خدا صبر کند.

۱۴) زیاد سخن نگوید و غیبت کسی را نکنید و اسرار دیگران را حفظ نمایید.

۱۵) تا انجایی که می‌توانید قضاوت نکنید اما اگر مجبور شدید، نسبت به آن‌ها انصاف داشته باشید، یعنی همیشه به حق قضاوت کنید.

با رعایت موارد فوق که برایتان گفته شد، اگر شما هم بتوانید آن‌ها را خوب شنیده، درک کنید و به آن‌ها عمل نمایید، توانسته‌اید بنده خدا شوید و زمانی که بنده خدا شدید، خداوند نیز با دید دیگر به شما نگاه خواهد کرد و حساب شما را از دیگر مخلوقاتش جدا می‌نماید. انشاءالله

امروز182
دیروز313
بازدید کل447916

افراد آنلاین

2
نفر آنلاین است

شنبه, 01 ارديبهشت 1403