مقدمه:
کودک با فطرت پاک و بیرنگ و بیتفاوت به دنیا میآید. این خانواده است که او را صالح یا فاسد بار میآورد. البته اهمیت نقش وراثت را که از اجداد به کودک انتقال مییابد، نادیده نمیگیریم امّا اعتقاد داریم که تربیت بهخصوص در خانواده این صفات را تحتالشعاع قرار میدهد. کودک، برگی از کتابِ طبیعت است که در آن چیزی نوشته نشده است؛ این خانواده است که در این دفتر، جملات افتخارآمیز یا ذلتبار مینویسد. خانواده، شخصیت کودک را رنگ میدهد و زندگی آینده او را رقم میزند؛ در وجود کودک روحِ سازندگی یا ویرانگری ایجاد میکند و در نهایت این خانواده است که او را بزهکار یا درستکار بار میآورد. بر اساس روش تربیتی والدین است که طفل در آینده خوشفکر و خوشمرام یا کجاندیش و بد آرمان، آرام و متعادل یا بیقرار بار میآید. اندیشه کودک، اندیشه والدین است، زیرا فکرش هنوز آنچنان رشد و کمال نیافته که شخصاً به تحلیل مسائل بپردازد و حقایق را کشف کند.
اهمیت تربیت فرزندان:
امروزه وقتی ما صاحب فرزندی میشویم بدون اینکه کوچکترین اطلاعی از کلیدهای تربیتی داشته باشیم به روش آزمون و خطا تربیت کودک را شروع میکنیم و در اصل کلیدهای رفتاری آن را آنقدر دستکاری میکنیم تا بر آن تسلط یابیم. غافل از اینکه تسلّط، آن هم به هر شیوه ای، تمام ساختار روانی کودک را در هم شکسته و از او هر چیز خواهد ساخت جز انسانی با روان سالم. بسیاری از رفتارهای نامناسب امروز ما، همین طور مشکلات عدیده روانی همچون اضطراب، افسردگی و ... نشأت گرفته از عدم سلامت روان ماست. پس بیاییم با هم، میراثی که از ناآگاهی پدران و مادرانمان، از نسلهای متمادی به ما به ارث رسیده را به کودکانمان منتقل نکنیم و با یادگیری علم «پدری و مادری (parenting)» فرزندانی با روانِ سالم به جامعه هدیه کنیم. رابطه والدین با کودک درست مثل رابطه خورشید با زمین است. این فاصله نباید آنقدر کم باشد که بسوزاند و نه باید آنقدر زیاد که همه چیز یخ بزند و از بین برود.
واقعیت این است که امروزه آسیبهای اجتماعی به عنوان یک تهدید جدی سلامت کودکان و نوجوانان و جوانان را با خطر مواجه ساخته است. رشد شهرنشینی، پیدایش جامعه تودهوار یا گسترده، برخورد و تضاد میان هنجارها، از هم پاشیدگی روابطِ متقابل بین افراد، تأثیر گروه همسال و ... توجه به آسیبهای اجتماعی را امری اجتنابناپذیر ساخته است. اگرچه آسیبهای اجتماعی میتواند بسیار گسترده باشد لیکن میتوان مسائلی از قبیل اعتیاد، فرار از خانه، خشونت، انزوای اجتماعی، نابهنجاریهای رفتاری، سرقت و کودک آزاری را از جمله نتایج آسیبهای اجتماعی عصر حاضر تلقی کرد.
در دهههای اخیر جامعه انسانی دستخوش تغییرات بسیاری شده و تربیت کودکان برای والدین بسیار دشوارتر از نسلهای گذشته شده است. اگر یکی از مهمترین دستاورد یک ازدواج را، فرزندان حاصل از آن در نظر بگیریم، به این نتیجه میرسیم که والدین باید آموزش ببینند و در تربیتِ کودک خود مهارتهایی به دست آورند تا بتوانند انسانهای سالمی، به لحاظ روان به جامعه تحویل دهند. اگرچه همه ما پدر و مادر هستیم ولی این مهارتها میتواند از ما پدر و مادر بهتری بسازد؛ درست مانند اینکه همه ما میتوانیم بدویم ولی یک دونده حرفهای، مهارتهای بیشتری باید بیاموزد. طبق مطالعات علمی به اثبات رسیده بیش از ۶۰ درصد شخصیت روانی انسان در شش سال اول تولد شکل میگیرد و این نشاندهنده اهمیت این بخش از زندگی انسان است.
نگرشها و عاداتى که بچهها در دوران کودکى از پدر و مادر خود میآموزند، پایه و بنیانى براى بسیارى از تصمیمگیرىهاى آینده آنان خواهد بود. اغلب نوجوانان ۱۳- ۱۲ ساله شاید هنوز آمادگى پذیرش خطرات و مضرات ناشى از اعتیاد را نداشته باشند، اما به راحتى میتوانند درسهاى سادهاى درباره نحوه تصمیمگیرى صحیح، اطاعت از قوانین و مقررات خانه و مدرسه (اجتماع)، نحوة حل مسائل و مشکلات روزانه و مسئولیتپذیرى یاد بگیرند. بهعنوان پدر و مادرى آگاه به مسائل و مشکلات نوجوانان، همواره محبّت کردن به آنان را باید به خاطر داشت، آنها باید دریابند که میتوانند به پدر و مادر خود اعتماد کنند و نگرانىها و تشویشهاىشان را در زندگى- هر چه که باشد- با آنها در میان گذارند. نتایجى که طى پژوهشهاى گوناگونى به دست آمده است نشان میدهد، نوجوانانى که از بودن در خانوادهیشان احساس رضایت و خشنودى داشتهاند و روابط صمیمى و گرمى بین اعضاى خانواده وجود داشته است، کمتر به دنبال سیگار، الکل و انواع مخدرها بودهاند. این یافتهها نشان میدهند که قشر وسیعى از خانوادهها میتوانند با برقرارى روابط سالم بین اعضاى خود و آموزشهاى صحیح و زودهنگام فرزندان خود، آنان را از ابتلا به بسیارى از معضلات و گرفتارىهاى گوناگون اجتماعى نجات دهند. هیچ گاه نقش خودتان را بر افکار، اندیشهها و آینده قشر جوان جامعه دست کم نگیرید.
روش تربیت صحیح
پدرِ عزیز، پسر شما با همسر آیندة خود به همانگونه رفتار میکند که شما با همسرتان برخورد میکنید و مادر گرامی، دخترتان با همسر خویش همانطور رفتار خواهد کرد که شما با شوهرتان رفتار میکنید. مهمترین بخش زندگی که شما برای فرزندانتان تدارک میبینید، ازدواج و خانواده است و بهترین نوع آمادهسازی این است که کودک با پدری زندگی کند که مادرش را دوست میدارد، محبّت خود را به او ابراز میکند و با مادری به سر برد که ارزش وجودی همسرش را در خانواده و نزد کودک اعلام میکند.
اگر شما به همسر خود محبّت کنید، اما در طول روز یا هفته با همسرتان مجادله و دعوا کنید، هر آنچه درباره مهربانی و علاقهمندی بگویید در نظر فرزندتان بیاعتبار به حساب میآید. مهم نیست ما چه میگوییم، کودکان رفتار ما را دیده و الگوی خود قرار میدهند. تاثیرگذاری اعمال و رفتار ما بسیار بیشتر از حرفهایی است که میزنیم، بنابراین سعی کنید از این طریق به بچهها آموزش دهید. بهتر است بدانید که در تربیتِ فرزندان، آموزش غیرمستقیم موثرتر است تا بکن نکنها، بحث و مجادلهها، گوشزدها و شعارهایی که به طور مداوم در مورد آنها به کار میگیریم. وقتی شما با یکدیگر اختلاف و تعارض دارید، به او نشان بدهید که چگونه دو آدم میتوانند آن را به شیوهای درست، حل و فصل نمایند.
تربیت، از نخستین وظایف پدران در قبال فرزندان است، اما با تغییر شیوة زندگی در خانوادههای ایرانی روز به روز از نقش پدر در تربیت فرزندان پسر کاسته میشود و فرزندان به شیوههای مناسبی تربیت نمیشوند. مسئولیت پدر و عهدهداری سرپرستی فرزندان، مسئولیتی خطیر است و موفقیت در آن مستلزم آگاهی و شناخت مسائل روز جامعه میباشد. باید پذیرفت امروزه با وجود علمی شدن مسائل مربوط به خانواده و تربیتِ فرزندان، جوانانی تحویل جامعه میدهیم که مستقل نیستند و برای انتخاب زندگی آینده خود، شغل، استقلال و در نهایت تشکیل خانواده با مشکلات فراوانی مواجه هستند. به یقین روشهای تربیتی والدین اثرات زیادی بر رفتارِ آینده فرزندان دارد و باعث میشود شخصیت فرزند به گونهای شکل بگیرد که این ویژگیهای منفی در آنان تقویت گردد.
خانواده اولین پایهگذار شخصیت و ارزشها و معیارهای فکری کودک است و نقش مهمی در تعیین سرنوشت و سبک و خط مشی زندگی آینده او دارد. خانواده، نخستین محیط زندگی فرد است و در حقیقت الگوی کوچکی از الگوی وسیعتر اجتماع به شمار میرود که در آینده با آن مواجه خواهد شد. در آن جاست که کودک با جهان آشنا میشود و ارکان شخصیتش کمکم شکل میگیرد. همه ما بر این امر واقفیم که بزرگ کردن و تربیت فرزندان یکی از سختترین و پرزحمتترین کارهایی است که افراد کمترین آمادگی را برای انجام آن در خود حس میکنند؛ اما با توجه به واقعیت گفته شده همه والدین میتوانند با رعایت نکاتی چند گامهای موثری را برای داشتن ارتباط موثر و سازنده با فرزندان خود برداشته و تبدیل به والدینی نمونه شوند.
بسیاری از پدران امروزی از نقش اصلی خود که همان تربیت فرزندان است غافل شدهاند و عملاً نقش یک نانآور را در خانواده ایفا میکنند و نیازهای رفاهی آنان را برآورده میکنند، اما نیاز فرزندان در زندگی پیچیده امروز فقط غذا و سرپناه نیست، بلکه پدران باید شرایط را برای رشد همهجانبة کودک فراهم نمایند. فرزندان از سنین کودکی پدر خود را الگو قرار میدهند و اولین الگوی فرزندان پدران آنان هستند و عدم تربیت صحیح آنان فرزندان را بیلیاقت و وابسته بار میآورد.
كودكان كمسنوسال با احساسِ امنيّت، شاد ميشوند؛ فرض كنيد كه در بالاي آبشار مرتفعي ايستادهايد، در صورتي از ايستادن در آنجا لذت خواهيد برد كه حفاظي در برابرتان باشد، در غير اين صورت، دچار اضطراب خواهيد شد. كودكان هم این گونهاند. وقتي كه چارچوب محكمي براي رفتارهايشان وجود داشته باشد، آنها پيشرفت ميكنند. در حقيقت، كودكان در جستوجوي ساختارند. بیشتر فرزندان، به والدین خود عشق میورزند، اما این حالت تنها برای زمانی است که والدین در نهایت محبّت و مهربانی با آنها رفتار کنند. در صورتی که نیازهای آنها تأمین نشود، حس دوری از والدین در آنها شکوفا میشود. همواره پدر و مادر فرزند خود را دوست دارند و این عشق ذاتی است. فرزندان به دنبال تأمین نیازهای خود هستند هر چه بزرگتر میشوند، انتظارات و نیازهای آنها نیز نمایانتر میشود.
از جمله موارد تربیتی که نقش زیادی در عدم استقلال و وابستگی فرزندان پسر دارند، عدم ارتباط کلامی مناسب بین پدر و فرزندان در خانواده است: کمبود محبّت یا محبّت بیش از حد؛ توجه بیش از حد یا بیتوجهی نسبت به ارتباط فرزندان با دوستان ناباب، عدم نگاه یکسان به فرزندان در خانواده، سرزنش و سرکوب، سختگیری بیش از حد والدین یا آزادی بیش از حد، انزوا گوشهگیری و دوری فرزندان از جامعه و در نهایت ارتباط نامناسب بین فرزندان و والدین میباشند.
فرزندان باید برای آیندة خود تصمیمگیری کنند و پدران باید به آنان اجازه فکر و تصمیمگیری بدهند. در بسیاری از خانوادههای امروزی فرزندان را به گونهای تربیت میکنند که قدرت نه شنیدن و نه گفتن در آنان وجود ندارد به تمام خواستههای آنان جواب مثبت میدهند و فرصتی برای تلاش خودشان باقی نمیماند؛ معمولاً آنها نمیتوانند ناراحتی فرزندانشان را ببینند و به همین دلیل خواستههایشان را برآورده میکنند. این در حالی است که این گونه پدران نه تنها با این کار در حق فرزندان خود مهربانی نمیکنند، بلکه بهنوعی به آنها خیانت میکنند. فرزندان این گونه والدین در آینده اعتماد به نفس کافی و توانایی به دست گرفتن زندگی مستقل ندارند و زمانی که متوجه مقصر بودن پدران خود شوند، اعتراضشان شروع میشود و اکثر نارضایتی افراد از پدران پیرشان همین موضوع است. فضای حاکم بر خانواده و رفتار والدین میتواند در چگونگی احساس فرد از خود و تواناییهایش مؤثر باشد. حمایت افراطی والدین باعث میشود که کودک احساس بیکفایتی و عدم مقبولیت کند، زیرا فرصت مستقل بودن و احساس مسؤولیت از او گرفته میشود. پدرانی که اجازه نمیدهند فرزندان ابراز وجود یا اظهار نظر کنند به وابسته ماندن فرزند کمک شایانی میکنند؛ در این مورد بهترین راه برای اينكه پسر بتواند سالم باشد و احساس مردانگي كند و مانند پدر رفتار كند، به محبّت پدر و احساس تفاهم و رابطه دوجانبه با او نيازمند است که در نهایت این امر منجر به ایجاد یک رابطه دوستانه بین آنها خواهد شد. این امر، آغازی برای شروع یک خانواده پایدار است. تربیتِ فرزندان در هر جامعهای بر اساس فرهنگ آن جامعه متفاوت است؛ برای مثال تحقیقی که در یکی از کشورهای خارجی انجام شد نشان داد که سختگیری در تربیت، کودکان را موفقتر خواهد کرد.
اگر والدین میخواهند فرزندانی مستقل، مسئولیتپذیر و با اعتماد به نفس داشته باشند، لازم است آنان را با طعمِ شكست، گرما و سرما، تشنگي و گرسنگي، آسايش و رنج آشنا کنند. امروزه باید مدت زمان صحبت کردن پدران و فرزندان بیشتر شود؛ البته آنان نباید به تنهایی متکلم وحده شوند و اجازه ابراز وجود به فرزندان را نیز بدهند. فرزندان پسر از کودکی با فراز و نشیب زندگی آشنا شوند. پدران نیز سعی کنند نقش خود را از ابزارهای رایانهای و رسانهای پس بگیرند. پسران بهجای مادران به پدرانشان نزدیکتر باشند. با تشویق به خاطر کوچکترین موفقیتشان روحیة اعتماد به نفس را در آنان افرایش دهیم. در محبّت کردن به آنان میانهرو باشیم و حد اعتدال را رعایت کنیم. بر اساس مطالعات، تحصیلات و میزانِ ثروت پدران بر استقلال و وابستگی جوانان تاثیری ندارد.
پدر یا مادر بودن یکی از مهمترین و در عین حال دشوارترین وظیفهای است که هر فرد بالغ در طول دوران زندگیاش تجربه میکند. هدف از طرح موضوع «پدر یا مادر خوب بودن» تربیت فرزندی سالم و رشد یافته است؛ بهطوری که مهارت مورد نیاز در زندگی بزرگسالی را دارا باشد. پذیرشِ نقش والدین، سختترین کاری است که هر کسی میتواند داشته باشد و این یعنی زندگی ما در حال تغییر است. تغییرات هیجانی و ذهنی که با تولد فرزند ارتباط دارند. این تغییرات ممکن است برای والدین مثبت و هیجانآور یا چالشزا باشند. تربیتِ فرزند فرصتی را برای هدایت، آموزش و انتقال ارزشها فراهم میکند. همچنین به ایجاد مسئولیتپذیری اقتصادی، حمایت مستقیم از کودک و ایجاد تعادل در فعالیتهای کاری کمک میکند.
در مخالفتهای خود با کودک، دقت داشته باشیم که پای «نه گفتن» خود بایستیم تا کودک تصمیمهای ما را جدی بگیرد. جدیت شما، آرامش و امنیت را برای کودک به ارمغان میآورد. البته منظور ما از قاطعیت به موقع، خشونت و دیکتاتوری در برابر فرزند نیست. اگر والدین روی حرف خود قاطعانه بایستند، فرزندشان در میباید که برای رسیدن به خواستههایش، حتماً باید کارهایش را بهموقع انجام دهد و این کار، موجب تقویتِ برنامهریزی صحیح و افزایشِ رفتارهای مثبت در کودک خواهد شد. قوانین و مقرراتی را برای خانه وضع کنیم و کودک را از چرایی آنها آگاه سازیم. مثلاً به کودکمان یاد دهیم که حتماً باید به بزرگترهای منزل سلام کنند و احترام آنان را حفظ کند، علت این کار را هم برایش بازگو کنیم. این کار سبب تقویت رفتارهای مثبت در فرزند خواهد شد.
با نگاهی به خانوادههایی که اطراف ما هستند، میتوانیم این تفاوتها را دریابیم. در بعضی از خانوادهها شیوة تربیتی مقتدرانه، در برخی شیوة آسانگیرانه، در برخی شیوة منطقی و در برخی شیوة مستبدانه رواج دارد. والدین بنا به روشِ تربیتی که از والدین خود دریافت کردهاند و با توجه به اطلاعاتی که از سبکهای فرزندپروری دارند، تلاش میکنند فرزندانی صالح و با اعتماد به نفس تربیت کنند. یکی از رایجترین شیوههای تربیتی که امروز در بسیاری از خانوادههای ایرانی رواج دارد، روشِ آسانگیری است که در آن والدین با دادن آزادی زیاد، پذیرش بیقید و شرط خواستههای فرزند، نداشتن حد و مرز و تعیین نکردن خطوط قرمز و جهت ندادن به رفتارهای کودک فرزندانی «لوس» تربیت میکنند.
توجه کردن بیش از حد به خواستههای بچهها موجب قطع رابطه آنها با واقعیتها میشود و همین مسئله موجب زیادهخواهی کودک در دوران جوانی خواهد شد. بعد از مدتی، فرزند شما طاقت نه شنیدن را نخواهد داشت و انتظار دارد همیشه به همه خواستههایش برسد، حتی اگر منطقی نباشند. آن وقت در رابطه با دوستان، همکلاسها و معلمهایش دچار مشکل میشود، زودرنج و عصبی شده یا به کودک زورگو و خشن تبدیل میشود. از طرف دیگر، با این کار فرزند شما یاد میگیرد که بدون تلاش، به خواستههایش برسد و در نتیجه در بزرگسالی دوست دارد همه در خدمت او، نیازها و خواستههایش باشند و انرژی و توان شخصیشان را برای او خرج کنند.
روانشناسان کودک میگویند: اگر والدین بیش از نگرانی بابت لوس شدن بچهها، نگران کمتوجهی به آنها بودند، دنیا جای بهتری میشد. واقعیت این است که در بیشتر موارد والدین نمیدانند که امکان ندارد کودک از «محبّت» آسیب ببیند. در واقع آنچه بهعنوان «لوس شدن کودک» در ذهنِ والدین نقش بسته است، نتیجة ابراز محبّت زیاد به کودک نیست، بلکه ناشی از دادن چیزهای دیگر بهجای محبّت به کودک است. «لارنس اشتاینبرگ» روانشناس کودک در این باره میگوید: وقتی والدین حد و مرزی برای کودک قرار نمیدهند، یا انتظاراتشان را از کودک کم میکنند تا مهربان جلوه کنند یا اسباب بازی را جایگزین محبّت به کودک میکنند، در واقع به او آسیب میرسانند.
بعضی از والدین برداشت و تعریف نادرستی از محبّت دارند و تصور میکنند، هر چقدر یک طرفه و به نفع کودک رفتار کنند، بامحبّتتر هستند؛ برای مثال وقتی کودک اسباب بازی گرانقیمتی میخواهد و والدین با وجود نبود امکان مالی آن را فراهم میکنند، در واقع محبّت نکردهاند. بسیاری از والدین به خود سختیهای زیادی میدهند، چند شیفت کار میکنند تا امکانات کافی برای فرزندانشان فراهم کنند و اسم همة این کارها را محبّت میگذارند. در صورتی که هیچ کدام از این کارها محبّت نیست، زیرا محبّت یک تعامل دو طرفه است که والدین و فرزندان به یک اندازه از آن لذت میبرند؛ بنابراین اگر کاری برای کودک خود میکنید که خودتان از آن لذت نمیبرید بدانید که در تله افتادهاید و کودک در طول زمان بهخوبی عمیق نبودن محبّت یا نوعی «رشوه دهی» شما را میفهمد. محبّت واقعی فقط در یک رابطه متقابل به دست میآید و متأسفانه بیشتر والدین حتی در رابطه با همسر خود هم دچار سوء تفاهم میشوند و محبّت به همسر را در سختی دادن به خود معنا میکنند. علت این امر از آن روست که محبّت کردن در فرهنگ ما بهدرستی تعبیر نشده است و هر دلسوزی بیجا یا توجه نامناسب را بهاشتباه محبّت مینامیم.
پدر و مادر خوب بودن دشوار و سخت است و اصول و قواعد خاص به خود را داراست. گام اول برای رسیدن به این هدف داشتن انگیزه است. پس از آن کسب مهارت، تفسیر و شناخت رفتار کودک دارای اهمیت زیادی است و نیاز به آن از همان روزهای اول تولد کودک احساس میشود و پدر و مادر باید از روی رفتار کودک به نیازها و خواستههای او پی ببرند. در ضمن آنها باید با شیوهای دقیق و ظریف رفتار کودک خود را هدایت کنند. ابراز علاقه و یا حتی وانمود کردن آن، نسبت به موضوعات مورد علاقه کودک در نزدیک شدن آنها به کودک تأثیرگذار است.
پدر و مادر نباید فراموش کنند که با کودک خود دوست باشند، زیرا خواسته یا ناخواسته آنها بهترین دوست کودک خود در ایام خردسالی هستند و این امر همیشه ادامه پیدا نمیکند. از این رو بهتر است فرصت را غنیمت شمرده و به همراه او بازی کنند تا کودک نیز احساس خوشایندی از آنها داشته باشد. با توجه به آنکه فرزندتان تجربه و علمی را که شما در زندگی استفاده میکنید را ندارد، نیاز است که به آنچه فکر میکنید و تصمیمی را که گرفتهاید، با حوصله برای او توضیحاتی بدهید و لازم است که در همة مراحل مختلفِ رشد (در سنین مختلف) از روشی که برای او قابل فهم است استفاده کنید.
با صبر و حوصله به پرسشهای کودک خود پاسخ دهیم؛ هر چند که پرسشهای او تکراری، پیش پا افتاده و زیاد از حد باشد. اگر به پرسشهای او جواب ندهیم و یا به آنها پاسخ سر بالا دهیم و یا او را در قبال پرسش ناچیزش مسخره کنیم، او بهشدت آسیب خواهد دید. عیبهای کودک را در مواقع مختلف و در فاصلة زمانی و در ضمن بیان نقاط مثبتش، به او متذکر شویم تا احساس بیشخصیتی ننماید و تصور نکند ما او را دوست نداریم.
متخصصان ميگويند كه اولين راز پرورشِ كودكي شاد، تمجيد از اوست. ادوارد ام.هالوول، نويسندة كتاب «ريشههاي كودكي شادي در بزرگسالي»، ميگويد: عشق مطلق والدين مهمترين عامل در شادي كودكان است. وقتي كودكان بزرگ ميشوند، دانستن اينكه علايق، عقايد، خصوصيات و استعدادهايشان باارزش تلقي ميشود و پايهگذار شادي سالهاي بعدي زندگيشان خواهد بود. البته پذيرش كودك به معناي چشمپوشي هميشگي از خطاهايش نيست. ياد بگيريد كه عملكردِ كودك را نقد كنيد نه شخصيت او را. همچنين، آنچه را كه از كودك ميخواهيد به او بگوييد نه آنچه را كه نميخواهيد.
تربیتِ فرزندان از طریق والدین
نکتة مهم در کار تربیت نوجوان، تغییر دادن خود بهجای تغییر دادن نوجوانمان است. با توجه به تأثیر عمیقی که رفتار والدین بر رشد شخصیت و سلامت روان نوجوانان دارد، لازم است پدر و مادر و حتی سایر اعضای خانواده بهگونهای مختلف آموزش ببینند و سطح اطلاعات و آگاهی خود را در برقراری ارتباط مؤثر با نوجوانان افزایش دهند.
دنیای مجازی فاصله بسیار زیادی بین ما و فرزندانمان ایجاد کرده است؛ شکی نیست که دنیای مجازی واقعیتی است که وجود دارد و ما باید یاد بگیریم چطور با این واقعیت مواجه شویم تا کمتر دچار آسیب شویم. دغدغة خود را با فرزندتان در میان بگذارید و با وی صحبت کنید. مهارت خود را در زمینة آموزش فناوری افزایش دهید. همواره ارتباط مؤثر و نزدیکی با فرزند خود داشته باشید و اوقات فراغت مشترک را برنامهریزی کنید.
با شروع دورة نوجوانی و رشد احساسِ استقلالطلبی در نوجوانان آغاز میشود. نوجوانان تمایل به ابراز عقاید و خواستههای خود و عملی کردن آنها دارند، این در حالی است که بسیاری از این خواستهها همسو و هماهنگ با نظرات والدین نیستند. این کشمکش از خستهکنندهترین مراحل تربیتی فرزندان است، اما از سوی دیگر برخورد اصولی و صحیح با آن و مشاهده تأثیر این برخورد در بهبود روابط متقابل و کمک به تکامل شخصیت فرزند میتواند از لذتبخشترین تجربههای فرزند پروری باشد.
باور داشته باشید نوجوان شما شایستگی این را دارند که فرصت تجربه کردن و آموختن داشته باشند؛ روی پای خودش بایستند و زندگییشان را با موفقیّت مدیریت کنند. شما نمیتوانید بسیاری از جنبههای رفتار نوجوان خود را کنترل کنید، اما میتوانید روی رفتارهای خودتان کنترل داشته باشید، همچنین پرسشها و سرزنشهایی را که رفتار نوجوانتان را بازخواست میکند با دستورهای ساده، روشن و مستقیم و آرام جایگزین کنید. یاد بگیرید که بهجای سؤال کردن، خواستههایتان را واضح و مستقیم بیان کنید. برای مثال: چرا همیشه شام دیر میآیی. تو میدانی قانونِ خانه ما این است که همیشه ساعت 8 شام میخوریم، پس از این زمان باید غذا را از یخچال برداری و ظرفها را خودت جمع کنی.
بسیاری از نزاعهای میان والدین و فرزندان در شرایط پیدایش مشکلات و مسائلی است که نوجوان نمیتواند برخورد صحیحی با آن داشته باشد و راهحلهای منطقی و عملی برای رفع آن بیابد، در نتیجه احساس ناتوانی، خشم و عصبانیت در او تقویت و واکنشهای منفی تشدید میشود. تلاش کنید به آرامی با نوجوان خود در مورد چگونگی حل مشکلات صحبت کنید.
از عناوین مهمی که در بحث ارتباط نقش کلیدی و اصلی دارد، «همگرایی» و «واگرایی» است. برای رسیدن به یک زندگی مطلوب که منافع مشترک را تأمین کند، همگرایی بسیار مؤثر است. چنانچه جامعه بهصورت حوزة متشکل، وحدت یافته و منتظم اداره شود، تصمیمها، اندیشهها و کنشها بهسوی یک کانون جهتگیری میشود و مرکزیت اقتدار و همبستگی به وجود میآید. افراد جامعه در این کانون در کنار یکدیگر قرار میگیرند و به مرور زمان قطب واحدی در تصمیمگیری و هدایت زندگی شکل میگیرد. چنین کیفیتی به «همکنشی» یا «همگرایی» موسوم است و از طریق آن، خطمشی حال و آینده روشن و مشخص میگردد. در این صورت، الگوی مطلوبی برای تنظیم مناسبات میان افراد فراهم میشود. اصطلاح «همگرایی» مترادف با هماهنگی و اصطلاح «واگرایی» مترادف با ناهماهنگی است.
نقش خانواده در رشدِ اجتماعی کودک
منظور از رشد اجتماعی، این است که فرد بتواند بهراحتی با دیگران ارتباط برقرار کند و به مهارتهای لازم برای برقراری روابط اجتماعی برسد. هیچ کودکی در آغاز تولد، یک موجود اجتماعی نیست، بلکه رفتار و سازگاری اجتماعی خود را در تماس با مردم میآموزد. خانواده، اولین و مهمترین محیطی است که کودک در آن از چگونگی روابط اجتماعی آگاه میشود. بسیاری از جامعهشناسان و روانشناسان اعتقاد دارند تجربههایی که کودک در سالهای اول زندگی معمولاً در محیط خانواده کسب میکند، زیربنای شخصیت و رفتارهای بعدیاش را میسازد. خانوادهها با توجه به حوزههای فرهنگی که بدان وابسته هستند و آرمانهای فرهنگی که دارند، در تربیت فرزندان خود از روشهای تربیتی متفاوتی استفاده میکنند که البته هدف تمام شیوههای تربیتی و پرورشی خانوادهها، آماده کردن کودک برای ایفای نقشی است که حوزههای فرهنگی حاکم برای آنها ترسیم نمودهاند. همچنین روشهای تربیتی کودکان در طول قرنها، دستخوش تغییرات چشمگیری شده است. در گذشته انضباط و سختگیریهای زیادی بر کودک تحمیل میشد، اما هماکنون در برنامههای تربیتی کودکان، نیازها و خواستههای آنان مطرحشده و توجه به آن، محور اصلی تربیت تلقی میشود.
خانواده، جامعه کوچکی است که یکی از اصلیترین اهدافش، رشد تکامل اجتماعی کودکان است. والدین، مهمترین عامل اجتماعی شدن کودکان هستند اما تأثیر جامعه را هم نباید نادیده گرفت. خانواده بهعنوان بخشی از جامعه بزرگتر، تحت تأثیر هنجارها، ارزشها و انتظارات فرهنگی خاص در یک دورة تاریخی معیّن است. اجتماعی شدنِ کودکان در خانوادهها، فرایندی دوسویه است و ویژگیهای کودک با خصوصیات و نحوة فرزندپروری والدین در کُنشی متقابل قرار میگیرند. از آنجا که خانواده نخستین جایگاه زندگی اجتماعی کودک است، بنابراین در شکلگیری اندیشهها، گرایشها، تمایلات و عادتهای اجتماعی کودک، نقش بسیار ارزندهای دارد. برای اینکه رشد و تکامل اجتماعی کودک بهطور طبیعی و کامل صورت پذیرد، باید شرایط خاصی در محیط خانواده حاکم باشد. این شرایط به شکل خلاصه در ادامه بررسی میشود:
کودک باید در محیط خانواده، احساس آرامش و امنیت کند و اطمینان داشته باشد که مورد محبّت و احترام دیگران است. وقتی کودک در خانواده مورد مهر و محبّت قرار میگیرد، روابط اجتماعیاش بیشازپیش تقویت خواهد شد اما اگر محیط خانوادگی کودک همراه با ترس و اضطراب باشد، پیوسته احساس حقارت و تنفر خواهد داشت و فردی کینهتوز و بدبین بار میآید و بهیقین در ارتباطاتِ اجتماعیاش دچار ضعف خواهد شد یا شکست خواهد خورد.
کودک باید بتواند در محیطِ خانواده، استعداد و تواناییاش را پرورش دهد که این کار بهوسیلة بازی، شرکت در روابط اعضای خانواده و ... امکانپذیر است. البته والدین هم میتوانند با تشویق فرزندان خود و غنیتر ساختن محیط فرهنگی خانواده، نقش مؤثری را در این زمینه ایفا کنند.
خانواده نباید کودک را به خاطر ناتوانی در انجام برخی امور سرزنش و بازخواست کند، زیرا سبب میشود در لیاقت و توانایی خود شک نماید و با احساسِ حقارت از خود مأیوس شود. کودک در سالهای اولیه زندگی، تمایل زیادی برای ابراز وجود دارد و میخواهد توجه والدین و سایر اطرافیانش را به تواناییها و استعدادهایش جلب نماید؛ ازاینرو والدین باید به این نکته توجه کافی داشته باشند و به کارهای کودکِ خود، به دیده حقارت نگاه نکنند.
خانواده، نخستین مرکز یادگیری کودک است، زیرا کودک، بسیاری از رفتارهای اجتماعی خود را از محیط خانواده فرامیگیرد؛ از آن جمله میتوان به احترام به حقوق دیگران، داشتن خصلتهای نیکو یا زشت و سازگاری با محیط خانواده و دیگران اشاره کرد. همچنین اساس بسیاری از باورهای کودک در کانونِ خانواده پیریزی میشود و کودک یاد میگیرد که به ارزشها و اعتقادات خانواده تعصب داشته باشد یا نسبت به آنها بیاعتنایی کند. رشد استقلال و اعتمادبهنفس در کودک، بسیار مهم است و زمانی در کودک شکل میگیرد که قادر باشد آنچه را در توان دارد، آزادانه انجام دهد. اگر بزرگسالان انتظاراتی بیجا و بیشازحد توانایی کودک از او داشته باشند، یا اجازه فعالیت، تجربهاندوزی، جستوجو و کنجکاوی را به او ندهند، کودک هرگز اعتمادبهنفسِ لازم را به دست نخواهد آورد. توجه داشته باشید ازآنجاکه کودک به بزرگسالان خود بهعنوان الگو نگاه میکند و بسیاری از رفتارها را از طریق مشاهده فرامیگیرد، بنابراین والدین باید تلاش کنند تا الگو و سرمشق خوبی برای او باشند.
پدیدة فرزند سالاری
در قرن حاضر مسئلهای که متأسفانه همهگیر شده است و دیگر کمتر خانوادهای را میتوان یافت که گرفتار این معضل نباشد، مسئله فرزند سالاری است. این پدیده نیز مثل بسیاری از مشکلات امروزی، مربوط به شهرنشینان است؛ زیرا در جوامع روستایی هنوز روابط خانوادگی بر مدار احترام به بزرگترها و والدین میچرخد. امروزه شیوههای تربیتی فرزندان، نسبت به گذشته تغییر زیادی کرده است. در حال حاضر، والدین انتظار ندارند فرزندشان چشموگوشبسته از دستورهای آنان اطاعت کنند و برای به کرسی نشاندن عقاید و نظرات خود، دیگر از تنبیه و توبیخ استفاده نمیکنند. بلکه از ترس اینکه بچهها بهاصطلاح عقدهای نشوند، آنها را در انجام بسیاری از کارها آزاد میگذارند و گاهی در این راه به حدی افراط میکنند که فرزندان از نرمش و ملاطفتشان سوءاستفاده میکنند و فرزندمحوری بر خانواده حاکم میشود. فرزند سالاری حاصل تربیتِ و روابط نادرست والدین با یکدیگر است. زمانی که فرزند اختلاف بین والدین را بهوضوح میبیند و در جریان کشمکشهای آنان قرار میگیرد، ناخودآگاه بهسوی یکی از آن دو متمایل میشود و مادر یا پدر نیز بهجای تجدیدنظر در رفتار خود با همسرش، برای به دست آوردن هر چه بیشترِ حمایتِ فرزند، خدماتِ زیادی به او میدهد تا برای خود پایگاهی مطمئن بسازد. حالآنکه اگر پدر و مادر مجادله را کنار بگذارند و اختلافات خود را در خلوت باهم رفع کنند، بچهها هم به خود اجازه بیحرمتی به یکی از والدین را نخواهند داد. بهترین روش این است که هیچگاه در برابر فرزند، همسرتان را بازخواست نکنید.
بچههای این دوره بسیار وابسته به والدین هستند و چون هر چه را میخواهند، پدر و مادر بدون چونوچرا برایشان فراهم میکنند، برای رفع نیازهای خود دست به هیچ تلاشی نمیزنند و در نتیجه فرزندمحوری بر خانواده حاکم میشود. اگر میخواهیم نسل سالمی را پرورش دهیم باید منطقی فکر کردن را به فرزندانمان بیاموزیم و آنها را مستقل و مسئول بار بیاوریم. بسیاری از والدین میخواهند ناکامیهای دوران کودکی و نوجوانی خود را درباره فرزندانشان عملی کنند؛ به همین دلیل مخارجی را در مورد آنان متحمل میشوند که لزومی ندارد. فرزندان هم وقتی میبینند تمام خواستههایشان بدون زحمت و بهراحتی برآورده میشود، طبیعی است زمانی که به سن بالاتر میرسند، انتظار دارند دستورهای آنان نیز اجرا شود. به بیانی دیگر، ناآگاهیِ والدین از روشهای تربیتی، فرزند سالاری را بر خانواده حاکم میکند.
گاهی اوقات زنسالاری یا مردسالاری نیز ممکن است به فرزند سالاری منتهی شود. برای مثال اگر مرد بهتنهایی تحکم کند و فرزندش را در قالب دستورهای خود (بدون توجه به نظر همسرش) تربیت نماید، فرزند بر مادر حاکم میشود؛ در این صورت وقتی بزرگتر شد و قدرت پیدا کرد، بر پدر نیز حاکم خواهد شد. عکس این قضیه هم صادق است. اگر ما نتوانیم با فرزندانمان درست رفتار کنیم و نیازهای آنان را با آگاهی از مراحل رشدشان در نظر نگیریم، یقیناً در جوانی بر ما حکومت خواهند کرد و بهطور طبیعی چون هنوز به درجة رشد تکمیلی نرسیدهاند و نمیتوانند از تدبیر و عقلشان کمک بگیرند، دچار مشکل خواهند شد و ما را نیز درگیر خواهند کرد. اگر امروز برای تربیت کودکمان تلاش کنیم، در آینده مایة آرامش خیالمان است، زیرا فرزند بد، آفتِ زندگیِ پدر و مادر است.
طرز رفتار والدین در رشد و تربیت اجتماعی کودک، بسیار مؤثر است. اگر والدین، مدام با هم مشاجره کنند و پیوسته از جدایی و طلاق حرف بزنند، به رشدِ اجتماعی کودک لطمه میزنند. در این شرایط، کودک دچار اضطراب و دلهره میشود و همواره نگران آن است که بین پدر و مادر دعوا و مشاجره روی دهد. این عمل، آثار روانی بسیار بدی روی کودک میگذارد و زمینههای انحراف و بزهکاری اجتماعی را برای او مهیا میسازد. علاوه بر این، فرزندانِ چنین خانوادههایی پس از ازدواج و تشکیل خانواده، از رفتار زشت والدین خود پیروی میکنند و در رفتار با همسران خود، همان روش را پیش خواهند گرفت. این مسئله علاوه بر ایجاد ناراحتیهای روحی و روانی بسیار شدید برای خانوادهها، ممکن است در درازمدت حتی به تباهی جوامع نیز بیانجامد.
کودک، آداب و معاشرت را نخست از خانواده و از طریق مشاهده رفتار و کردار افراد فرامیگیرد. وقتی کودک افرادی را میبیند که زیاد حرف میزنند و کمتر عمل میکنند یا وعدهای میدهند اما هرگز آن را عملی نمیکنند، کودک ضمن مشاهده و یادگیری، از آنها تقلید میکند و در نتیجه، فردی بار میآید که بین گفتار و کردارش تفاوت زیادی وجود دارد. بنابراین باید بین گفتار و کردار والدین و سایر افراد خانواده، هماهنگی کافی وجود داشته باشد تا کودکان بتوانند در گفتار و عمل خود قاطع و صادق باشند؛ بهراحتی تصمیم بگیرند و به تزلزل روحی و عدم تصمیمگیری و انحراف در گفتار و عمل دچار نشوند. همه پدران و مادران رفتار یکسانی با کودک خود ندارند؛ برخی از آنها کودک خود را رها میکنند، بعضی از آنها راه افراط پیش میگیرند و بعضی نیز، به راهِ تفریط میروند.
پیامدهای افراطگری
۱- عدم رشد روانی کودک که گاهی به توقف روانی کودک میانجامد. کودک، فرصتِ آموختنِ راه و رسم حیات و بازی یا تمرین نقشها را از دست میدهد.
۲- عدم استقلال؛ ازآنجهت که او بهتنهایی نمیتواند روی پای خود بایستد تا بتواند تمرین استقلال کند.
۳- زمینهسازی برای اعتیاد در سنین بالاتر.
۴- اختلال در امر معاشرت و اثرات عاطفی آن؛ بدان جهت که قادر نیست با دیگران رابطه برقرار کند.
۵- ناتوانی در دفاع از خود؛ زیرا فردی که عمری تحت حمایت دیگران بوده است، نمیتواند در دفاع از خود مستقل باشد.
۶- افراط برای سلامت کودک زیانبار است؛ چراکه حمایت افراطی سبب میشود افراد تحرک خود را از دست بدهند و ساعتهای متوالی بیحرکت و آرام باشند و دست به سیاهوسفید نزنند.
۷- از دست دادن قدرت تفکر و اندیشه یا آن را در مسیر مقابل علیه والدین و اجتماع بهکار میبندد.
گروهی از پدران و مادران در حمایت فرزندانشان افراط میکنند که نتایج این افراط ازاینقرار است:
۱- پدر و مادرانی که در حمایت کودک افراط میکنند، در رابطه با همسر خود نیز توفیقی پیدا نمیکنند و این در حقیقت نوعی واکنشِ جبرانی برای آنهاست.
۲- پدر و مادرانی که طبیعتی پر از اضطراب دارند، دائم در رابطه با سلامت و آرامش فرزندانشان نگران هستند و میخواهند از او کاملاً صیانت کنند.
۳- پدر و مادرانی که فرزندی دُردانه دارند، گمان میکنند خدمت کردن یعنی حمایت کامل از فرزندان و تأمین تمام خواستههای آنان.
۴- پدر و مادرانی که نگران هستند مبادا فرزندانشان بیادب بار آیند و فکر میکنند نباید هیچگونه خطایی از آنان سر بزند.
برای جلوگیری از این مسائل، باید رابطه صحیحی بین پدر و مادر و فرزند برقرار شود. برای نیل به این مقصود نهتنها مهارت آشنا بودن پدر و مادر به عواطف آنها مهم است، بلکه آشنایی والدین با خصوصیات روانی و رفتاری کودکی که در حال رشد است نیز اهمیت دارد.
واقعیت این است که هیچگاه انسان، خالی از وظیفه نیست و در هر زمان و مکان و هر شرایطی که باشد، یکسری تکالیفی اعم از وظایف دینی، خانوادگی و اجتماعی، گریبانگیر اوست. چنانکه رسول خدا (ص) فرمود: «کلُّکم راع و کلُّکم مسؤولٌ عَنِ رَّعیته»؛ همه شما در حیطة قدرت و سرپرستی خود، نسبت به افرادی که اداره امور آنان را به عهدهدارید، مسئول هستید. (علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 75، ص 38، حدیث 36)
البته مسؤولیت انسان با توجه به گسترة قدرت و فرمانرواییاش متفاوت است، لذا وظایف و مراقبتهای پدر و مادر در قبال کودک نیز، بسته به زمانهای رشد، تغییر میکند. برخی از این وظایف عبارتند از:
1- انتخاب نام نیکو، 2- حفظ مراقبت جسمی و روحی کودک 3- تغذیه 4- بهداشت 5- تعلیم 6- فراهم ساختن محیط مناسب تربیتی 5- دوستی با کودک 6- تحصیلات و فراگیری علوم مختلف 7- ورزش و هنر 8- شغل 9- ازدواج.
ارکان اصلی در تربیت فرزندان
اصولاً کودکان بعد از گذشت شش ماه از زندگی، سعی میکنند با دقت زیاد از تمامی وقایع اطرافشان باخبر شوند و از آنها الگوبرداری کنند که چند عامل مهم در الگو برداشتن آنها تأثیر مستقیم دارد:
1- خانواده
2- اجتماع
3- دوستان
کودک در این دوران تقریباً تماموقت در اختیار خانواده است. مرحلة کودکی از حساسترین و سرنوشتسازترین دورههای زندگی انسانها است. شخصیت انسان و اساس خصوصیتهای اخلاقی وی، در ابتدای کودکی (خصوصاً در سنین مقدماتی عمر) پیریزی میشود و علاقه زیاد به یادگیری و انعطافپذیری در مقابل رفتار پدر و مادر و اطرافیان، ویژگیِ مرحله خردسالی و دورة پیش از دبستان است. به همین دلیل، همه معلومات، عادتها و ویژگیهای اخلاقی که در این دوره به دست میآید، ریشهدار و محکم در روح کودک باقی میماند و بنای اصلی شخصیت و چارچوب وجودی او را تشکیل میدهد و شخصیتش بر همان اساس شکل میگیرد.
امیرالمؤمنین علی (ع) به همین نکته تربیتی اشاره دارد که به امام حسن (ع) میفرماید: «دل کودک چون زمینی خالی است که هر بذری در آن پاشیده شود، میپذیرد، پس من پیش از آنکه قلبت سخت و فکرت به امور دیگر مشغول شود، به ادب و تربیت تو مبادرت ورزیدم.» (نهج البلاغه، نامه 31)
امیرالمؤمنین حضرت علی (ع) فرمود: «آمروا اولادکم بطلب العلم»؛ فرزندان خود را به آموختن دانش وادارید. (کنزالعمال، حدیث 45953)
امیرالمونین حضرت علی (ع) فرمود: «خیر ما ورث الاباء الابناء الادب»؛ بهترین چیزی که پدران برای فرزندان خود به ارث میگذارند ادب است. (غررالحکم، 5036)
پس نتیجه میگیریم که تربیتِ کودک، حتی سالها قبل از تولد طفل آغاز میشود، یعنی والدین باید قبل از فرزند دار شدن، زمینة رشد و هدایت را در خود ایجاد کنند و برای پدر و مادر شدن خود را آماده نمایند. مؤثرترین دوره در شکلگیری شخصیت انسان، سالهای اولیه عمر اوست و بزرگترین معلمان او در این دوره والدین هستند. پس بر ماست که خود را برای آماده ساختن کودکانمان تجهیز کنیم. تجهیز ساختن خود، جز به یاری مطالعه و تجربه ممکن نخواهد شد و بهترین انگیزه برای این آمادگی، دانستن اهمیت نقش والدین در شکلگیری شخصیت کودکان است. کودک مثل آیینهای است که آنچه را به آن تابانده شود، نشان خواهد داد. کودک در مسیر رشد، از افرادِ بسیاری اثر میپذیرد و تحت تأثیر دیدهها و شنیدههای بسیاری قرار میگیرد. همه آنهایی که اطراف او هستند و به نحوی در او اثرگذارند، الگوی کودکاند. پس همانگونه که والدینِ افسرده ممکن است کودکِ افسرده تربیت کنند، والدینِ سالم هم کودکِ سالم تربیت خواهند کرد؛ ازآنجاییکه اغلب افراد کاستیهایی دارند، باید راههایی را بیاموزیم که این کاستیها به فرزندانمان منتقل نشود.
الگوی رفتاری پدر متعادل
تربیت کودک، وظیفه توأمانِ پدر و مادر است اما متأسفانه معمولاً بین والدین، کسی که کمتر به امور فرزندان میپردازد پدر است؛ درحالیکه مهر پدر برای فرزندان، مخصوصاً برای نجات در برخی از پیچوخمهای زندگی، بسیار ضروری است. پدر اگر میخواهد در مواقع لزوم فرزند خود را از مردابهای خطرناک انحرافات اجتماعی نجات بخشد، باید رابطه عاطفی ایدهآلی با او داشته باشد. این رابطه عاطفی تنها به کمک رابطه پدرفرزندی به وجود نمیآید، بلکه باید از همان ابتدای زندگی برای آن زحمت کشید. اما این کار هر چند صبر و حوصله میخواهد، سخت و پیچیده نیست و به آشنایی درباره علوم روانشناسی و فلسفه و ... احتیاج ندارد. تنها کافی است پدر، دوست داشتنِ خود را به ادراک فرزندش برساند و البته قبل از آن باید این دوست داشتن را در خود تقویت کند. یک مرد خوب و متعادل، لزوماً یک پدر خوب و متعادل نیست. اما خوبی و تعادل او، زمینة مسئولیتِ «پدری» را فراهم میکند. دانش و مهارت پدر بودن نیز باید به خوبیهای او اضافه شود تا پدری متعادل بسازد. پدرِ متعادل، پدری است که فرزندان به میل و رغبت خود، او را در امورشان دخالت میدهند. آنها فقط به خاطر پدر بودنش او را در مشکلاتشان سهیم نمیکنند، بلکه چنین پدری را به خاطر رفتار و کردار مطلوبش دوست دارند و نیز علاوه بر دوست داشتن، به او ایمان و اعتماد هم دارند. این اعتقاد بهگونهای است که اگر پدر فرزندش را از کاری بازداشت، فرزند- علیرغم میل باطنی دست- از آن کار برمیدارد؛ نه به این دلیل که پدر را دوست دارد یا ملاحظه او را میکند؛ چون پدر را میشناسد و باور میکند حق با پدر است. او در مقابل پدر، به خود و تشخیص خودش شک میکند.
رابطه متعادلِ پدرفرزندی، یک رابطه دوطرفه است؛ یعنی هم از سوی فرزند میل به این رابطه وجود دارد و هم از جانبِ پدر. پدرِ متعادل، در ایجاد این تعامل موفق است. او این موفقیت را مدیون محبوبیت و مقبولیت است. پدرِ متعادل هم محبوب و هم مقبول است. چنین پدری برای به دست آوردن محبوبیت، از نخستین روزهای زندگی، موازی و همدوش مادر، کارِ خود را آغاز کرده است. پدرِ متعادل از بدو تولد «پدری» میکند، نه آنکه بگذارد وقتی فرزندش به سخن آمد، تازه با او حرف بزند و وقتی راه افتاد، با او همراه شود؛ چرا که ارتباط با چنین پدری، مثل ارتباط با غریبهها، هیچگاه جا نخواهد افتاد و ارتباط محکمی نخواهد بود. راهِ به دست آوردن مقبولیت نزد کودک نیز، رعایتِ اخلاقیات است. پدری که به دلیل کوچکی طفل، او را احمق فرض میکند و بارها و بارها فریبش میدهد، وعده میدهد و عمل نمیکند، دروغ میگوید و دروغش فاش میشود و در مجموع چنین رفتارهایی را پیش میگیرد، هیچگاه طرف اعتماد و باور کودک قرار نمیگیرد. شاید چنین پدری خیلی محبوب کودک باشد، اما مقبول او نیست. اگر میان پدر و معلمش، یا میان پدر و دوستش و ... تعارضی ایجاد شود، کودک با پیشداوری، حق را به معلم یا دوستش میدهد، چون از درستکاری پدر و صداقت او مطمئن نیست.
مخالفتهای پدر با فرزند، باید مبنای درستی داشته باشد و پدر بتواند آن را به زبانی شفاف و ساده برای او بیان کند؛ نه اینکه بخواهد با توسل بهزور، او را با خود همراه کند. اگر پدر به شروط مذکور پایبند باشد و کودک خود را دانشمندی کنجکاو ببیند و با این دیدگاه به سؤالات او پاسخ دهد، مقبولیت لازم برای حکومت بر ذهن و قلب فرزندش را خواهد یافت. بنابراین موفقیت پدر در رابطه با فرزندانش را میتوان بنا به رفتار او با کودکانش تا حدودی تخمین زد، اما خیلی هم نمیتوان با اطمینان دراینباره اظهارنظر کرد، زیرا محبّت کردن به کودک در دوران کودکی، چندان مهارت، زیرکی و آگاهی نمیخواهد. کافی است پدر، تنبل و بیحوصله نباشد یا الگوهای غلط و افکار نادرستی نداشته باشد تا بتواند در دوران طفولیت فرزندش، خود را در ارتباطهای عاطفی با او غرق کند، اما وقتی کودک وارد مرحلة نوجوانی میشود، به دلیل سخت شدن و تغییر شکل محبّت موردنیاز یک نوجوان، پدرِ مهربانِ دیروز، تبدیل به پدری بیاثر یا خشن میشود. خیلی از پدران، با وجود داشتن رابطه خوب در دوران کودکی، از برقرار ارتباط با نوجوان، عاجزند. پدرِ متعادل باید در این مرحله نیز، رابطه پدر و فرزندی را به تعاملی دوطرفه تبدیل کند. لذا باید نوجوانِ خود و ویژگیهای دوران نوجوانی را بشناسد. او باید بتواند در این سنین هم محبّت خود را به فرزندش ابراز کند و برای این کار لازم است راه درست را بیابد. حفظ تعادل، چراغ راه تربیت است. او میبایست برای فرزند خود لحظات خوشی را ایجاد کند؛ پدری که وقت خستگی، همه را به مراعات حال خود اجبار میکند، وقت فراغت و خوشحالی هم باید خانواده خود را شاد و رفتارِ اوقاتِ خستگی را جبران کند. پدری که فریاد میزند، باید شوخی هم بلد باشد تا فرزندان بدانند اگر پدر راضی و خوشحال باشد، شرایط بسیار خوبی در خانواده ایجاد خواهد شد و اگر عصبانی و ناراحت شود، اوقاتشان تلخ خواهد بود. البته ملاکِ خشم و خشنودیِ پدر نیز باید ارزشهای اخلاقی و مذهبی خانواده باشد، نه خوشایندیهای شخصی خودش. در دوران جوانی فرزندان نیز، پدر متعادل، به یک رابطه دوطرفه با فرزندان خود نیاز دارد. وقتی رابطه پدر با فرزندان یک رابطه آمرانه باشد، هیچگاه فرزند، پدر را دوست و محرم خود نخواهد دانست. جوانی که پدر خود را تأیید نمیکند و رفتار و فکر او را قبول ندارد، دیگر تحت ولایت پدر نیست و رابطه پدر و فرزندی بین آنها عملاً فلج شده است.
پدر باید جوانش را همانطور که هست درک کند و با ملاحظه همان ویژگیها و خلقیاتی که دارد برای او پدری کند نه اینکه بگوید «اگر اینطوری بشود» و «آنطور رفتار کنی» و «اگر با فلان کس ازدواج کنی!» هرکسی با همان ویژگیهای فردی و قالب رفتاری خودش، میتواند خوب یا بد باشد. لازم نیست قالب کسی را عوض کنیم؛ فقط باید در همان قالب او را کنترل و به بهترین راهها دعوت کنیم.
محبّت مادر به فرزندان، به دلایل زیادی قوی و پایدار میماند، اما محبّت پدر میتواند با فاصله گرفتن و بیمبالاتی نسبت به فرزندان، ضعیف شود، تا حد یک نام و یک نسبت شناسنامهای باقی بماند. این رابطه میتواند متقابلاً با انس گرفتن و درگیر شدن در امر پرورش و تربیت، هر روز قوت بگیرد و توسعه پیدا میکند؛ تا جایی که نتیجة آن، پدری ایدهآل با خصوصیاتی افسانهای شود.
در نتیجه پدر باید مهر به فرزندان را با علم و عمل، در خود تقویت کند؛ وقتی قلب پدر لبریز از مهر باشد و فکر او درگیر امور فرزندان، آنگاه ابراز محبّت آسانتر و حتی به طور خودکار جریان خواهد یافت. بنابراین لازم نیست ابراز محبّت را از طریق روشهای مصنوعی به پدران آموخت، بلکه باید راههای حفظ و توسعه مهر پدری را هموار نمود. پدر باید خود را در شرایطی قرار دهد که هم علاقه خودش به فرزندش بیشتر شود و هم فرزند آن را درک کند. وقتی پدر خود را ملزم میکند لااقل هفتهای دو شب برای کودک خود قصه بگوید، یا وقتی خود را ملزم میکند هفتهای یک بار با نوجوان خود به گردش برود یا گفتگویی دوستانه با او داشته باشد و غیره، در واقع فرصتی را به وجود آورد که علاوه بر شناخت فرزند و استعدادها و دلمشغولیهای او، عشق و محبّت صادقانهای نیز میان خود و فرزندش به جریان بیندازد.
اهمیت نقش پدر و مادر در زندگی فرزند
پدر و مادر در تربیت فرزندان، نقشی بسیار اساسی ایفا میکنند. اما باید در نظر داشت تربیت فقط در خوب بودن پدر و مادر خلاصه نمیشود بلکه موارد دیگری نیز وجود دارد که در تربیت فرزندان مؤثر و تأثیرگذار است. یکی از این موارد، داشتنِ اخلاق نیکوست. عامل دیگری که در رفتار فرزندان تاثیر میگذارد، نقشِ تلویزیون، سینما و ماهواره است. کودک اگر حرکات بد یا ناشایست را از تلویزیون یاد بگیرد، در زندگی آینده و شیوة تربیت او تأثیر میگذارد. از موارد دیگری که بر رفتار فرزندان تأثیر میگذارد، دوستان و اقوام هستند. اگر کودک با دوستان خوبی آشنا شود، حتماً در رفتارش اثر خواهد گذاشت. ضمناً کسانی که با والدین در ارتباط هستند نیز روی کودک تأثیر میگذارند. والدین باید کودک را با اجتماعی که قرار است در آینده در آن زندگی کند، آشنا کنند. همچنین والدین و مربیانِ مدرسه باید به فرزندان خود بیاموزند که دوستِ خوب چه ویژگیهایی دارد. والدین نباید بین فرزندانشان فرق بگذارند، بلکه باید طوری رفتار کنند که کودک احساس کند همه دوستش دارند، نه اینکه حس کند اضافی است و والدین مجبور به برطرف کردن نیازهایش هستند.
والدین علاوه بر نقش خود به عنوان پدر و مادر، باید نقش دوست را نیز ایفا کنند. نباید آنها را جلوی دیگران ضایع کنند و یا غرورشان را جلوی دوستان و آشنایان بشکنند؛ چرا که فرزند، در چنین شرایطی احساسِ اضافه بودن میکند. دقت داشته باشید توجه به فرزند و ارزش قائل شدن برای او باعث میشود مشکلاتش را، بهجای اینکه به دیگران بگوید، به پدر و مادرش میگوید. اگر فرزند احساس کند که پدر و مادر و اعضای خانواده، یکدیگر را دوست دارند و به هم احترام میگذارند، دیگر در کوچه و خیابان از دیگران، دوست داشتن و محبّت طلب نمیکند. والدین قبل از اینکه فرزندانشان را وارد جامعه بکنند، باید آنها را با فضای جامعه و اینکه در جامعه چگونه رفتار کنند آشنا نمایند. والدین باید مراقب رفتارهای خود باشند و به یکدیگر مهر بورزند. آنها باید با ملایمت با هم صحبت کنند، زیرا بچهها از پدر و مادر تقلید میکنند و در آینده نیز همین رفتار را با همسر و فرزندانشان خواهند داشت. وقتی اخلاق و رفتار پدر و مادر خوب نیست، نباید انتظار داشت که فرزندانِ خوب و سالمی تحویل جامعه بدهیم.
کودک را با «شیوهای واحد» تربیت کنید
کارشناسان بهداشتِ روانی معتقدند که 25% انحرافهای رفتاری نوجوانان و جوانان به دلیل اختلافسلیقه والدین است. همچنین بسیاری از وسواسها و تعارضها در دوران بزرگسالی، به علت روشِ تربیتی نادرست پدر و مادر و عدم توافق آنان در تربیت فرزندان عنوانشده است.
کارشناسان معتقدند فرزندان در چنین خانوادههایی به موضوعهای مختلف با تردید و ابهام نگاه میکنند؛ چراکه پدر و مادر هیچگاه روی یک موضوع توافق نداشتهاند. این در حالی است که تربیت، مجموعه روشها و راهکارهایی است که از آغاز زندگی انسان به کار گرفته میشود تا افراد در مسیر صحیحِ رشد و ترقی قرار گیرند و در پرتوی آموزشهای تربیتی، به سعادت و کمال برسند. موضوع تربیت فرزندان، از گذشته تاکنون جزو موضوعهای اساسی خانواده است. بااینهمه برخی پدران و مادران در تربیت فرزندان خود دچار اختلافسلیقه میشوند. این مسئله بر روی رفتار کودک نیز تأثیر عمیق میگذارد. نتایج یافتههای طرح ملی بررسی خشونت علیه زنان نیز نشان میدهد، نحوة تربیت کودکان، عمدهترین عامل اختلاف زن و شوهر در خانواده است. بهطور کلی اغلب مادران مسائل را به شکل احساسی ارزیابی میکنند و پدر نیز با منطق با کودکان خود برخورد میکنند. این موضوع کاملاً طبیعی است، بهگونهای که فرزندان قبول میکنند اگر زمانی پدر نامهربانی کند، در کنارش مادر بامحبّت رفتار خواهد کرد. مشکلِ پدر و مادر از زمانی آغاز میشود که درباره مسائل بدیهی کودکان اختلافسلیقه پیدا میکنند. اگر پدر و مادر درباره روش تربیتی کودک خود دچار تعارض شوند، این ناهماهنگی باعث میشود کودک در مقابل توصیههای پدر و مادر، تردید کند. وقتی پدر از برخی رفتارهای کودک، خرده بگیرد، اما مادر از او حمایت کند، کودک دچار تعارض میشود و این رفتار پدر و مادر بدان معنا است که حرف هیچکدامشان اعتبار ندارد. در چنین شرایطی کودک به هیچیک از توصیههای آنان توجه نخواهد کرد. آنچه پدران و مادران در زمان اختلافسلیقه در تربیت فرزندان باید انجام دهند این است که ابتدا درباره مسائل مهم تربیتی کودکان با یکدیگر صحبت و گفتوگو کنند و بعد بهترین روش را برای تربیت فرزند خود برگزینند. در نتیجه کودک از ابهام و سردرگمی رها میشود و مطمئن خواهد بود که صحبت و گفتههای پدر و مادر باهم یکی است. زمانی که کودک همدلی و هماهنگی بین پدر و مادر را ببیند، به توانایی آنان بیشتر اطمینان پیدا میکند و توصیههای آنان را ۱۰۰% به کار خواهد بست.
به پدران و مادران توصیه میکنیم، اگرچه برای رسیدن به یک هدف راههای مختلف وجود دارد، اما برای رسیدن به هدف دلخواه باید یک راه را انتخاب کنند. اختلافسلیقه برای تربیت فرزندان در بین زن و مرد طبیعی است. این موضوع ناشی از فرهنگ و تربیتِ متفاوتِ زن و شوهر است، اما بروز این اختلاف پیش چشم فرزندان، باعث نوعی تخریب زن و مرد و در نتیجه فرصتطلبی کودکان در مقابل پدر و مادر میشود. برخی از والدین، بهویژه برای فرزندانشان، مطالبات و تجربههای تربیتی خود را به کار میگیرند. برخی والدین نیز کمبودهایی در دوران کودکی خود داشتهاند و دوست دارند کاری کنند تا فرزندانشان آن کمبودها را نداشته باشند. آنها دوست دارند تجربة ناکامیهای خود را بهواسطه فرزندانشان جبران کنند، درحالیکه ظرفیت طبیعی کودکان محدود است و پذیرش فکری و رفتاری کودکان چارچوب ویژهای دارد.
تضادهای رفتاری و گفتاری والدین روی کودکان تأثیر بسیاری دارد و این رفتارها زمینهساز اصلی تخریب شخصیت کودکان است. اختلافسلیقه پدر و مادر در تربیت کودکان، گاهی بهجایی میرسد که والدین، فرزند را به میدان انتقامجویی از یکدیگر تبدیل میکنند؛ غافل از اینکه کودک باید تاوان اختلافسلیقه و عقاید پدر و مادر را به بهای گزاف بپردازد. بهترین راهحل این است که والدین هرگز اختلافنظرهای خود را در مقابل فرزندان بیان نکنند. اگر یکی از والدین فرمان داد و فرمانش اشتباه بود، دیگری باید از آن فرمان حمایت کند و سپس در غیاب فرزند، اشتباه فرمان همسرش را بیان نماید. با این روش والدین میتوانند پایههای حکومتی خود در تربیت را، محکم و استوار سازند. در غیر این صورت، تضادهای رفتاری والدین، تأثیر خود را در دوران بلوغِ فرزند نشان خواهد داد.
تشویق و تنبیه کودک
تشویق یکی از ابزار مهم تربیت است که مربی میتواند از آن بهره گیرد و کودک را به کارهای نیک علاقهمند سازد. کودک در سایه تشویق، از بسیاری از خواستههای خود چشم میپوشد و به راهی که مورد نظر مربی است، قدم میگذارد. نیاز به تشویق از تمایلات فطری هر انسان است که تا پایان عمر در او باقی میماند. این خطاست که تصور کنیم شخص از آن جهت که بزرگ شده است و خوب و بد را میفهمد، احتیاج به تشویق ندارد، زیرا بسیاری از تلاشها و رقابتهای بزرگسالان به منظور به دست آوردن تشویق و تحسین دیگران است.
شیوة تشویق
تشویق گاهی زبانی است که مربی با دلجویی و بیان جملات محبّتآمیز، رفتار و گفتار کودک را مورد تشویق قرار میدهد و او را به کار و راهش دلگرم و امیدوار میکند؛ گاهی عملی که مربی با به آغوش گرفتن کودک و نوازش او و نگاه توأم با لبخند و خرید شکلات، اسباب بازی، لباس و گردش او را به خاطر عملی که انجام داده است، میستاید.
نکته این است که در نوع و شیوة تشویق باید سن و درک کودک را مورد توجه قرار داد و تشویق را به موازات نوع عمل و درک او تغییر داد؛ برای مثال یک کودک ۳ـ ۴ ساله بهترین تشویق برای او، یک شکلات است و برای یک نوجوان ۱۴ـ ۱۵ ساله، یک گردش علمی و دیدار از موزهها و شخصیتهای اجتماعی ارزندهترین تشویق است.
آثار تشویق
۱ـ تشویق، خستگی و نومیدی را از کودک دور میسازد و او را نسبت به هدف و راهی که انتخاب کرده است، امیدوار میسازد.
۲ـ کودک با تحسین و تشویق، در صدد اصلاح ناسازگاریها و نقاط منفی اخلاقی خود بر میآید و بسیاری از شیوههای غلط رفتاری خود را اصلاح میکند.
۳ـ تحسین رفتار و گفتار کودک باعث میشود که در سر دو راهیها سرگردان نشود و در کاری که انجام میدهد، کوشاتر و جدیتر باشد.
نکاتی پیرامون تشویق
۱ـ هنگام تشویق، کودک باید بفهمد که به چه جهت مورد تحسین قرار گرفته است.
۲ـ تشویق باید هر چند وقت یک بار و در برابر کارهای برجسته کودک باشد، نه به صورت همیشگی و برای هر کاری؛ زیرا در این صورت، تشویق تأثیر خود را از دست خواهد داد.
۳ـ تشویق نباید از حد اعتدال تجاوز کند، زیرا ممکن است کودک را به خودبینی و خودستایی گرفتار کند.
جایگاه تنبیه در تربیت
تنبیه به معنای بیدار کردن و آگاه کردن کسی بر امری است. از این رو تنبیه همیشه به صورت کتک زدن، ملامت کردن و اعمال فشار نیست، بلکه این هدف (آگاه کردن شخص) ممکن است با نصیحت، ارشاد و موعظه حاصل شود و او متوجه خطای خود بشود. پس تنبیه به خاطر هدایت است نه فرو نشاندن خشم مربی.
در نظام تربیتی اسلام اصل تنبیه به عنوان عاملی بازدارنده، پذیرفته شده است؛ زیرا فردی که در برابر اعمال و رفتار خود کنترلی نبیند و با نصیحت و گاه اعمال فشار و کیفر محدود نگردد، طغیان خواهند کرد.
شیوة تنبیه
شیوة عاطفی بهترین و موفقترین شیوههای تربیتی است. کودک باید با مفهوم جملاتی از قبیل «دوست دارم و دوست ندارم» والدین آشنا شود و آثار مطلوب و نامطلوب آن را دریابد. تخلفات کودک باید با چهره ناراضی والدین روبهرو شود و از برخورد مربیان خود راه و روش صحیح و مورد نظر آنها را پیدا کند. او باید همیشه مورد مهرورزی و خوشرفتاری والدین قرار گیرد تا نصیحتهای آنها را مانند تابلویی در مقابل خود تجسّم کند.
گاه پیش میآید که رفتار خلافِ کودک با پند و اندرز اصلاح نمیشود و در شیوة رفتاری خود تغییری نمیدهد. در این صورت والدین با استفاده از روشهای مناسب با توجه به نوع و زمان جرم به بازداشتن و تنبیه بدنی او با شرایطی اقدام کنند. مربی اگر ناچار از تنبیه بدنی شد، کافی است ضربهای به باسن یا پشت دست کودک بزند و در مواردی که تخلفش بزرگتر و سنگینتر باشد تنبیه شدیدتری را اعمال کند.
تنبیه بدنی به عنوان یک عامل بازدارنده ـ در صورت عدم کارآیی دیگر ابزار تربیتی ـ به حساب میآید و چندان سازنده نیست؛ زیرا کودک ممکن است از ترس کتک، به ظاهر مرتکب خلاف نشود، اما عادت زشت خود را از دست ندهد.
امیر مؤمنان علیه السلام میفرماید: «اِنَّ العاقِلُ یَتَّعِظُ بِالاَدَبِ وَ البَهائِمُ لا یَتَّعِظُ الاّ بِالضّربِ»؛ خردمند، با ادب پند میآموزد و حیوانات با کتک و زدن تربیت میشوند.
مربیانی که با فرزندان خود با خوشرفتاری و محبّت برخورد میکنند، میتوانند از «قهرکردن» با کودک به عنوان یک وسیله اصلاحی بهرهبرداری کنند.
فردی خدمت امام صادق(ع) شرفیاب شد و از فرزندش شکایت کرد. امام در پاسخ او فرمود: «لا تَضْرِبْهُ وَاهْجُرْهُ و لا تُطِلْهُ»؛ او را نزن، با او قهر کن ولی این قهر را طولانی نکن.
نکات مهم در تنبیه کودک
۱ـ در تنبیه، پدر و مادر با هم اقدام نکنند، اگر یکی طفل را تنبیه کرد، دیگری به عنوان پشتوانة روحی او باقی بماند.
۲ـ پیش از تنبیه باید ریشة تخلف را کشف کرد و سپس به رفع آن اقدام نمود.
۳ـ تنبیه به عنوان آخرین ابزار تربیتی مورد استفاده قرار گیرد.
۴ـ باید عمل کودک را تنبیه کرد، نه شخصیت و تمام وجود او را.
۵ـ تنبیه با جرم و خطای کودک متناسب باشد.
۶ـ تنبیه چند جانبه نباشد؛ یعنی به این صورت نباشد که طفل هم کتک بخورد، هم سرزنش شود و هم مورد تمسخر قرار گیرد.
ملامت کودک
بیشتر والدین در برخورد با خطاهای کودکان، آنها را تنبیه نمیکنند، اما بیش از آن کودکانشان را مورد سرزنش خود قرار میدهند، که این شیوه موجب گستاخی کودک در برابر والدین خود میشود و زمینة اصلاح او را از بین میبرد. در تربیت، از ملامت به عنوان یک وسیله اصلاحی حساب شده میتوان استفاده کرد.
لازم نیست که ملامت همراه با خشونت باشد، بلکه ممکن است به صورت سؤالاتی از کودک باشد که او را وادار به اندیشیدن در رفتار خود میکند. برای مثال میتوان به دور از عصبانیت با جملاتی از قبیل: آیا در خطاهای خود فکر آبروی خود و ما را نکردی؟ آیا نمیخواهی در رفتار و گفتار خود تغییری ایجاد کنی؟ او را متوجه خطایش کرد. مربیانی که برای تربیت کودکان خویش با ابزار سرزنش جلو میروند و او را به خاطر کوچکترین لغزش و بدون در نظر گرفتن نوع جرم و سن کودک، مورد سرزنش قرار میدهند، بزرگترین اشتباه را مرتکب میشوند.
افراط در سرزنش، کودک را لجباز و ناامید بار میآورد، به طوری که او خود را قابل اصلاح نمیداند و به تدریج تعادل روانی خود را از دست میدهد و برای خود آیندهای تاریک تصور میکند، از این رو برای آرام کردن خویش، به خرابکاری، فریبکاری، سیگار، فرار از خانه و مدرسه روی میآورد و گرفتار ناآرامی عصبی میشود.
حضرت علی(ع) میفرماید: «الاِفراطُ فی المَلامَهِ یَشُبُّ میزانَ اللِّجاجِ»؛ زیادهروی در سرزنش، آتش لجاجت را شعلهور میسازد.
ایمان و اعتقادات
آشنا کردن کودکان با مفهوم «خدا»، بررسی سؤالات کودکان یکساله تا نوجوانان: در رابطه با وجود و چگونگی خداوند، مشکل اینجاست که بسیاری از والدین، وقت و انرژی کودکانشان را صرف آموزش بسیاری از مهارتها میکنند اما از درس ایمان غافلاند. در واقع کودکان با ذهنی کنجکاو زاده میشوند و میخواهند هر چیزِ این جهان را دریابند. تفسیر فردیِ هر کس از خدا، در طول زندگیاش دچار تغییر و تکامل میشود. پاسخهای شما به سؤالات فرزندتان معمولاً با درک و تفسیر فردی شما از خداوند، ارتباط نزدیکی دارد. انسان از طریق نیازها و سؤالاتی که دارد با جهان پیرامون ارتباط برقرار میکند. چه، کجا، چگونه و چرا اولین لغاتی هستند که کودکان فرا میگیرند. تمام والدینی که فرزندانی 4 تا 5 ساله دارند، بهخوبی از این امر آگاهاند. وقتی با فرزندتان درباره خدا سخن میگویید و راز خدا و خلقت را برای او آشکار میکنید، راههای سادهای وجود دارد که به شما کمک میکند تا پاسخهایی بسیار ساده و قابلفهم به آنها بدهید. گاهی طرح سؤال از جانب فرزندتان، برای رسیدن به جوابی مشخص نیست؛ بلکه فقط بهمنظور جلبِ توجه والدین یا دلایل دیگری است. شما بهتر از هر کسی قادرید انگیزه سؤال کردن فرزندتان را درک کنید. در این گونه مواقع، سؤال فرزندتان را جدی بگیرید تا دریابد به او اهمیت میدهید. سؤالات کودکان را جدی بگیرید و قبل از پاسخ دادن به آنها، مدتی دربارهشان فکر کنید. در ضمن، زمان مناسبی را برای پاسخ دادن به آنها انتخاب کنید.
بهترین راه ارتقای زندگی معنوی کودکان، راحت و آشکار حرف زدن از خداست. اصل کلی که بسیاری از کارشناسان آن را تأیید میکنند این است که بگذارید بچهها گفتگو را هدایت کنند و با سؤال کردن، شما موضوع را پیگیری کنید. با رشد درک و برداشت از خدا، اگر از پیش بدانیم در انتظار چه نوع سؤالاتی باید باشیم، با اطمینانِ بیشتری میتوانیم به آنها کمک کنیم. پس به شناخت مراحلِ رشد روحی کودک و چند راهنمایی که چگونه با آنها از خدا حرف بزنیم نیاز داریم:
الف. یک تا سهسالگی: گرچه کودکان نوپا بچهتر از آن هستند که مفاهیم مبهمِ معنوی را درک کنند، اما آنقدر بچه نیستند که نتوانند کلماتی درباره خدا یاد بگیرند. در آغاز، مهم، آموزشِ کلماتی مانند خدا، کتاب قرآن و پیامبر است. اگر بچهها بهسادگی با این کلمات مأنوس شوند، بعدها پایهای برای گسترش مفاهیم بزرگتر خواهید داشت. مبنایی که برای عشق و توجه به خدا میسازید- طبق گفته روانشناسان- مهمترین چیزی است که فهم خداوند را برای کودکان خردسال، آسان میکند.
ب. سه تا پنجسالگی (شروع از مهدکودک و ادامه تا بزرگسالی): در ابتدا توجه داشته باشید این سؤال غلط است که بگوییم: «چطور کودکم را وادر کنم به خدا اعتقاد پیدا کند؟» پرسش صحیح این است: «چطور به او نشان دهم که خدا در زندگیاش حضور دارد؟» زمانی که بچهها یک شادی ناگهانی را تجربه میکنند، یا در برابر شگفتیهای اطرافشان حیرتزده میشوند یا از چیزی ناراحتاند، زمینة فکریشان برای طرح این مسئله باز است و شما میتوانید حضور خدا را به آنها نشان دهید.
نکتهها و توصیههای تربیتی
1- اگر میخواهید فرزندتان نسبت به مسؤولیتهای خود بیتفاوت نباشد، حساسیت بیشازحد نسبت به مسؤولیتهای او نشان ندهید. (سعی کنید در ظاهر بیتفاوت باشید تا او خود به تکالیف و وظایف خود حساس شود).
۲- برای رسیدن به اهداف تربیتی، اگر میخواهید سریع به مقصودتان برسید، آهسته و تدریجی حرکت کنید.
۳- تربیت کردن، رها کردن فرزند (کسی که تربیت میشود)، از وابستگیها بهسوی رشد و تعالی است و نه رام کردن و مطیع کردن او در دام خواستهها.
۴- آموزشِ راههای رسیدن به حقیقت، مهمتر از خود حقیقت است. این راهها را به کودک نشان دهید.
۵- مهارتِ سکوت، غالباً بیش از مهارتِ حرف زدن ارزش اثرگذاری دارد. با مهارت سکوت، پیام خود را به کودک برسانید.
۶- معمولاً پدر و مادر بر اثر حمایت و محبّت نمیتوانند کودک را بهقدر کافی به خود واگذارند. در محبّت نمودن معتدل باشید، زیرا ساختمانِ تربیتِ متعالی، بر شانههای محبّت متعادل بنا میشود.
۷- کودک در خانواده به خاطر مراقبتهای افراطی و بایدها و نبایدها، غالباً خودش نیست و همهچیز را طوطیوار اقتباس میکند. او بهجای اینکه نقش بگیرد، نقش بازی میکند. بنابراین اجازه بدهید کودک، هنرِ خود بودن و خود شدن را در خود شخصاً کشف کند.
۸- یکی از ظرافتهای هنر تربیت، این است که هرگز در زمان تنبیه، کودک را تا مرحلهای از پافشاری پیش نبریم که در آن خود را محکوم یافته تلقی کند، بلکه مقاومت مانع را چنان حساب کنیم که بتواند بر آن فائق آید. مقصود این است که تنبیه باید ابزاری برای آگاهی باشد، نه برای ترس و تهدید.
۹- در برنامههای تربیتی، پیام باید بهگونهای طرح و ابلاغ گردد که مخاطب، آن را یکی از پدیدههای ذات خود حس کند.
۱۰- هر یک از افراد، تربیتی درخور و شایسته با شخصیت و طبیعت خود دارند. از شبیهسازی و تشبیه پرهیز کنید.
۱۱- هر چه محیط و زمینه تربیتی آمادهتر باشد، شرایط پذیرش پیام تربیتی مستعدتر و کارآمدتر است. آمادهسازی عاطفی و درونی، هنری بس عمیقتر از پیامدهی و اندرزگویی است.
۱۲- تربیت کودک مبتنی بر تعامل بین طبیعت او و دنیای پیرامون است، پس در این تعامل (به اقتضای طبیعت و محیط او) با کودک سهیم باشیم.
۱۳- هدف تربیت باید توسعه و گسترش ظرفیت درونی و قوة فهم کودک باشد، نه تحمیل و تزریق معلومات و محفوظات به او.
۱۴- در روش تربیتِ فعال، مربی میکوشد تا خود را از نظر ذهنی و عاطفی در موقعیت کودک قرار دهد، درحالیکه در روش تربیت انفعالی، مربی کودک را در موقعیت خود قرار میدهد. در روش تربیت فعال، مربی مشوّق ابداع و خلاقیت است، حالآنکه در روش انفعالی، مربی القاکننده و ایجادکننده عادات صوری است.
۱۵- وظیفة اولیاء و مربیان هموار ساختن مسیر رشد و تعالی کودک است، نه راندن یا کشاندن او بهسوی هدف، زیرا فرق است بین رشد «کنشگر» و رشد «نشانگر».
۱۶- تنبیه باید بهقصد بیداری دل باشد و نه تهدید جسم، پس تا از نتیجه بیدارسازی تنبیه مطمئن نشدهاید، اقدام به تنبیه نکنید.
۱۷- باید دانست که غالباً کودک علت آنچه را که شما عیب میدانید نمیداند، لذا قبل از سرزنش، او را توجیه کنید تا بین فهم شما و او، فاصله ایجاد نشود.
۱۸- رشد و پیشرفت بهوسیله خود کودک و در یک پویشِ درونی صورت میگیرد و پدر و مادر و یا معلم و مربی، تنها مددیتر، راهنما، الگو، محرّک و مشوق او هستند و بس؛ مثل کاری که طبیب در معالجه بدن انجام میدهد و باغبان در پرورش گل و یا پیامی که در فیلم منتقل میشود و بستگی به تماشاگر دارد.
۱۹- ما نباید کودک را «دانشاندوز» بار آوریم، بلکه باید او را در برابر صحنهها و اشیایی قرار دهیم که خود بیندیشد و دریابد. گاه میباید با احتیاط و بسیار مختصر او را راهنمایی کنیم تا بهجای اندیشه آموزی، اندیشهورزی را پیشه کند.
۲۰- مربی باید بداند که اندرزها و درسهای اخلاقی وقتی اثر نیکو دارد که کودک شخصاً پذیرا باشد. در غیر این صورت نهتنها بیفایده است، بلکه نتیجه عکس در پی خواهد داشت.
۲۱- مربی باید بهجای اندرزهای کتابی و لفظی، «تجارب تربیتی» را برای کودک به نمایش بگذارد تا او فرصتِ تجربه واقعیت را در زندگی خود دریابد.
۲۲- کودک، بسیاری از امور را که دیدنی نیست از راه دیده میآموزد؛ مثل صدق و صفای درونی، شرافت نفسانی، نجابت اخلاقی و وقار معنوی. این آموزههای نادیدنی و ناگفتنی پایدارتر و عمیقتر از امور دیدنی است.
۲۳- در تربیت دینی باید پرورش حس مذهبی و تفکر دینی، مقدم بر اطلاعات و دانش دینی باشد، زیرا تربیت دینی یعنی زیستن طبق معتقدات دینی و نه صرفاً دانستن و حفظ کردن اطلاعات دینی!
۲۴- قبل از تمایل و تقاضای مُتَربّی، از انتقال پیام تربیتی خودداری کنید، بهویژه در تربیت دینی.
۲۵- حد فراگیری مفاهیم تربیتی هر کودک را ظرفیت هوشی و انگیزشی او تعیین میکند، لذا از تحمیل و تراکم مفاهیم فراتر از ظرفیت او باید پرهیز کرد.
۲۶- در ارائه الگوی تربیتیِ موردنظر، باید سعی کنیم مواردی را مطرح کنیم که کودک بهطور خودانگیخته به آنها نیاز دارد، زیرا کودک به چیزی توجه میکند که در ترازِ رغبت اوست.
۲۷- کودکان باید نسبت به نوع رفتارهایی که از آنان انتظار داریم، شناخت کافی داشته باشند؛ این شناخت در میدان مشاهده حاصل میشود.
۲۸- تربیت هرگز در یک بُعد متمرکز نمیشود، بلکه همواره جنبههای عقلانی، عاطفی، اخلاقی، اجتماعی، جسمی، علمی و ... در جامعیت بخشیدن به آن دخالت دارند.
29- درونمایههای تربیت صحیح در طبیعت کودک وجود دارد و او باید از طریق خودیابی، خود فهمی و خود رهبری، آنها را در تعامل با محیطی سالم کشف و تقویت نماید.
نتیجهگیری
امروزه شاهد نابسامانیها و درگیریهای مختلف در خانوادهها هستیم؛ از جمله در رابطه با همسر و فرزندانشان. خانواده، نخستین نهاد اجتماعی است که اکثر افراد در آن به دنیا میآیند و در آن نیز میمیرند. خانواده، شالودة حیات اجتماعی به شمار میآید، گذشته از وظیفة تکثیر نسل و کودک پروری برای بقای نوع بشر، وظایف متعدد دیگری را نیز عهدهدار است؛ از جمله تولید اقتصادی و فرهنگپذیری افراد. بنابراین خانواده عامل واسطهای است که قبل از ارتباط مستقیم فرد با گروهها، سازمانها و جامعه، در انتقال هنجارهای اجتماعی به فرد نیز، نقش مهمی ایفا میکند. از سوی دیگر با توجه به اینکه خانواده با نظام پایگاهی جامعه در ارتباط است، موقعیت فرد نیز تا حدودی مبتنی بر موقعیت اجتماعی خانوادهاش خواهد بود. خانواده یک نهاد ایستا نیست، بلکه پویاست. تعریفِ این مهم و نگرشِ موجود نسبت به خانواده، با نگرشهای نیمقرن پیش تفاوت زیادی دارد و مطمئناً در طول سالهای آینده نیز دچار تحوّل خواهد شد. بنابراین تعمیم نتایج مطالعات دیروز به خانوادههای امروزی و تعمیم نتایج امروز به فردا کاری اشتباه است و به برداشتی نادرست از وضعیت خانواده منجر میشود و نتیجه آن برنامهریزی غلط برای خانواده است. این مطالعات باید همراه با تحول خانوادهها در طول زمان تغییر یابند تا نتایجی کارآمد و قابل استناد ارائه دهند. این نهاد، امروزه بیش از هر عصری نیازمندِ طرحِ بحث و مشاوره و راهنمایی است؛ چرا که در هیچ دورهای از تاریخ بشریت، خانواده مثل امروز به سقوط و انحطاط دچار نبوده است. مسئله خانواده از مسائلی است که هرچند گاه یکبار لازم است درباره آن صحبت شود و دیدگاههای تازهای در باب آن عرضه و ارائه گردد تا نسلهای جوان و نوخاسته بیشتر به اهمیت آن پی ببرند و راه خود را بیابند و روش خود را در این رابطه بازشناسند. ازاینرو چگونگی ارتباط، برخورد و یا رفتار اعضای خانواده با کودک، میتواند بر او تأثیرگذار باشد. به همین منظور و بنا بر توصیههای فراوانی که دراینباره صورت گرفته است، بهترین روش برای رفع مشکلات خانواده این است که ابتدا آموزش و تربیت را از کودکان شروع کنیم و با راهکارهای دقیق و تخصصی و برگزاری درس گروهیهای علمی و عملی، سطح آگاهی خانوادهها را نسبت به تربیت هر چه بهتر فرزندان خود که خانوادههای نسل آینده میباشند بالا ببریم. درگذشته چون جایگاه کودک در جامعه، مشخص نبود کودک، ارزش و اهمیتی نزد آنها نداشت، اما با گسترش علوم روانشناسی بهواسطه دانشمندان، به ارزش و اهمیت کودک و تربیت او، پی بردند و کودک را امروزه بهعنوان فردی میشناسند که در آینده خدمتگزار، مسئول و شهروند جامعه خواهد بود. در نهایت باید بدانیم که کودکان مهمترین و باارزشترین افراد جامعه و ستونهای آینده آن هستند. تربیت کودک نزد والدین مثل زیربنای ساختمان، نزد معمار است که اگر بهطور اساسی بنا شود، نیاز به تعمیر یا مقاومسازی ندارد و پایدار خواهد بود. تربیتِ صحیحِ کودک نیز چنین است؛ اگر تربیت سالمی داشته باشد و بر سفره ادب نشانده شود، در آینده هدیهای سالم و نیکوکار برای جامعه خواهد بود. اسلام، زندگی خانوادگی را بر مبنای حقوق و مسؤولیت قرار میدهد که در آن وظیفه هر یک از اعضا، معلوم و مشخص است. همچنین، گذشت و فداکاری زوجین را برای گرمی کانون خانواده و استواری آن، از مهمترین اصول میداند. خانواده بنیانی دارد که از سوی خالق بشر (خداوند حکیم) تهیه و تدوین شده است؛ همانکه به تمام ریزهکاریها و ظرایف حیات آگاه است و برای بشریت، سعادت و نیکبختی میخواهد و هیچ اشتباه و لغزشی در کارش نیست.