در ابتدا بایست بدانیم مقصود از خودشناسی چیست؟ آیا خودشناسی به معنای شناخت نوع انسان است؟ یا به معنای شناخت هر فرد از خویشتن، خویش. خویشتنی که مرکب از ویژگیهای مشترک با دیگران و ویژگیهای اختصاصی هر فرد است. اگر خودشناسی به معنای شناخت جنبههای اختصاصی افراد نوع انسان باشد خودشناسی همان انسانشناسی است.
اگر مقصود از خودشناسی شناخت هر فرد از خویشتن باشد، خودشناسی با انسانشناسی متفاوت خواهد بود. خودشناسی به معنای اول را با عنوان انسانشناسی بایست بررسی نمود.
در تعریف دیگرخودشناسی به معنای «خودشناسى به معناى خاص» میتوان نام برد؛ یعنی همان انسانشناسی به روشهای مختلفی آن.
علومی چون روانشناسی تجربی، فیزیولوژی انسانی وانسانشناسی (آنتروپولوژی) با روش تجربی به شناخت انسان میپردازند. محصول کار این رشتههای علمی حصولی و مفهومی است. علم النفس فلسفی برای شناخت انسان از روش عقلی، قیاسی پیروی میکند و علمی حصولی را پدید میآورد. همچنین برای شناخت انسان میتوان از روش نقلی نیز بهره برد؛ یعنی با رجوع به کتاب و سنت ابعاد وجود انسان را به کمک وحی شناسایی نمود.
سوال مهم این است که آیا میتوان (نوع انسان) را به روش شهودی و دروننگری شناخت؟ یعنی آیا میتوانیم با استفاده از علم حضوری ویژگیهای نوعی انسان را بشناسیم؟
شناخت هر فرد از خویشتن اگر با دروننگری و از طریق علم حضوری صورت گیرد، نتیجه آن شناخت مجموع ویژگیهای نوعی و شخصی خواهد بود. تمییز ویژگیهای نوعی و شخصی از یکدیگر فقط با مشاهده خصوصیات دیگران ممکن خواهد شد. بنابر این اگر پس از دروننگری بگوییم خودشناسی (به معنای خاص) گردهایم، سخن درستی گفتهایم.
ولی اگر بگوییم انسانشناسی کردهایم، سخن ما نادرست است؛ زیرا برای تبدیل خودشناسی به انسانشناسی باید به مشاهده ویژگیهای دیگران بپردازیم و با مقایسه خود و دیگران اوصاف مشترک و مختص خود را از هم باز شناسیم. در صورتی که این مرحله تکمیلی را انجام دهیم، انسانشناسی کردهایم و انسانشناسی ما باز هم علمی حصولی را نتیجه داده است.
انسانشناسی به روش اخیر را انسانشناسی شهودی مینامیم. مقدمه ضروری انسانشناسی شهودی، خودشناسی شهودی است. محصول خودشناسی شهودی علمی حضوری است. با این توضیحات پاسخ سؤال مذکور معلوم میشود: انسانشناسی به روش صد درصد شهودی و دروننگرانه امکانپذیر نیست، ولی میتوان از روش دروننگری در شناختن انسان استفاده کرد.
همان گونه که میتوان خودشناسی دروننگرانه را مقدمه ای برای انسانشناسی قرار داد، علمالنفس فلسفی و انسان شناسی تجربی (روانشناسی، فیزیولوژی انسانی و انتروپولوژی) و انسان شناسی نقلی (وحیانی) را نیز میتوان مقدمه ای برای خودشناسی قرار داد؛ یعنی با استفاده از نتایج این رشتههای مختلف ویژگیهای نوعی انسان را شناخت و با استفاده از روش دروننگری ویژگیهای اختصاصی خود را شناسایی نمود و به خودشناسی نایل آمد.
غرض از این توضیحات این است که بگوییم: هرچه در خودشناسی بیشتر به روش دروننگری متکی باشیم، نتایجی که به دست میآوریم برای خود ما مطمئن تر خواهد بود و نیاز ما به اصطلاحات و روشهای علمی و فلسفی کمتر خواهد شد.
چرا لازم است حتما ً خود را بشناسیم؟
سوال اول اینکه! چه آثاری برخودشناسی مترتب است که آن را مطلوب میسازد؟
خودشناسی برای چیست؟ به چه انگیزهای باید خودشناسی کرد؟
برای خودشناسی آثار مختلفی بیان شده است و انگیزههای گوناگونی خودشناسی را اقتضاء میکند. یکی ازعواملی که خودشناسی را موجه میسازد، متعلق این شناخت است. «خود» به عنوان چیزی که در «خودشناسى» شناخته میشود، محبوبترین چیز در نزد ماست. بزرگترین چیز در این عالم این است که هرکسی به وجود «خود» علاقه دارد و علاقه به شناخت محبوب امری فطری است. انسان فطرتاً علاقمند به شناخت محبوب خویش است و «خود»، محبوب همه انسانهاست، چرا که هر انسانی خود را دوست دارد و طبیعی است که خودشناسی امری مطلوب باشد.
محبت انسان به خود موجب میشود انسان در اندیشه برآوردن مصالح خویش باشد و بکوشد مفاسد و امور زیان آور را از خود دور سازد؛ به عبارت دیگر حفاظت از خویش در برابر خطرات و تأمین نیازهای خود به اقتضای محبت به خود امری طبیعی است.
از سوی دیگر حفاظت از هر چیز و تأمین نیازها و مصالح هرچیز مستلزم شناخت آن چیز است. هرگاه چیزی را نشناسیم، نیازهای آن و امور زیان آور به آن را نمیتوانیم بشناسیم. محبت به خود فقط با حفظ ونگهداری «خود» ارضاء نمیشود. انسان خود را در بهترین و کاملترین شکل میخواهد؛ یعنی دوست دارد هرکمالی را در خود تحقق بخشد و هرگاه کمالی از کمالات ممکن برای خود را در خود نامحقق یابد، از وضع موجود خود ناراضی میشود و درصدد تکمیل وجود خویش برمی آید. کمالخواهیِ پایان ناپذیر انسان، درعین احساس فقر ونیازمندی است.
پس انسان بر خود لازم میبیند که کمال ممکن برای خویش را بشناسد تا بتواند در جهت کمال خود گام بردارد و کمالاتی نایافتنی را طلب نکند و به چیزی کمتر از آنچه برای او ممکن است رضا ندهد. شناخت کمال نهاییِ خود فرع شناخت خود است. برای رسیدن به کمال، علاوه بر شناخت مقصد، باید مسیر، مرکب و سرعت را هم شناخت. شناخت مسیر، مرکب و سرعت متناسب با هر موجود، بر شناخت آن موجود متوقف است.
اگر تواناییها و ظرفیتهای خود را بشناسیم، ممکن است گام در مسیر سنگلاخ و دشواری بگذاریم و یا با سرعتی بیش از توان خود حرکت کنیم و یا از ابزارها و نیروهایی کمک بگیریم که تناسبی با وضعیت ما و مقصد ما نداشته باشد. خودشناسی و شناخت کمال و زیباییها و جذابیتهای مقصد نهایی انسان، انگیزه است که کمال را در او تقویت میکند. این نکته را میتوان یکی از انگیزههای توصیه به خودشناسی از سوی کسانی که خودشناسی کردهاند دانست.
ائمه معصومین علیهم السلام که انسان و غایت وجودی او را میشناسد و نیز میدانند هر فردی با شناخت خود و غایت هستی خود بیش از پیش خواستار سلوک به سوی کمال خواهد شد، انسانها را به خودشناسی ترغیب میکنند تا آنان را شیفته حرکت کمالی سازند.
و یکی دیگر از فواید خود شناسی در این است که خودشناسی به خداشناسی میانجامد و خداشناسی در واقع اصلیترین مقدمه کمال و بلکه خودِ کمال انسان است.
پس خودشناسی برای کمال انسان امری ضروری و غیرقابل چشمپوشی است. همچنین خودشناسی مقدمه ضروری هرشناختی است؛ یعنی هیچ شناختی برای انسان حاصل نمیشود مگر آنکه خود را بشناسیم. پس اگر خواستار شناخت حقایق هستی هستیم باید نخست خود را بشناسیم.
خودشناسی برای خودسازی :
پرورش هر موجودی نیازمند آگاهی از استعدادهای آن است. با اطلاع از استعدادهای یک موجود، میتوان به شناسایی مقدمات ضروری تحقق آن استعدادها روی آورد و موانع تحقق آنها را نیز شناخت. پرورش خود نیز بدون اطلاع از استعدادهای خود و نیازها و موانع فعلیت یافتن استعدادها امکانپذیر نیست. پرورش هر موجود، علاوه بر شناخت استعدادها و تواناییها، نیازمند جدا کردن استعدادهای اصیل و استعدادهای کمکی است. هر موجودی دارای یک کمال مطلوب است که کمال اختصاصی و برتر اوست و در کنار این کمال مطلوب، دستهای دیگر از استعدادها در او نهفته است که فعلیت یافتن آنها کمک و مقدمه فعلیت یافتن استعداد اصلی و کمال مطلوب آن موجود است؛ بنابراین پرورش استعدادهای کمکی و رسیدن به کمالات مربوط به آنها، مطلوب بالذات نیست.
علومی که کاربرد روشهای پیشرو در دوران ما همچون روان شناسی، جامعه شناسی، مردم شناسی، تاریخ و سایر علوم انسانی، به مطالعه رفتارهای انسانی همت گماردهاند و میکوشند تا واکنشهای افراد و گروهها و طبقات و ملتها را در شرایط مختلف و تحت تاثیر عوامل گوناگون به مشاهده علمی درآورند و شرایط پدید آمدن این واکنشها را تعیین و تبیین کنند تا آنها را پیش گویی و پیش بینی و هدایت نمایند. آنها از این راه به کاربرد فنی این علوم گرایش دارند و آموزش و پرورش یکی از نمونههای مهم آن است که میتواند مطالعه انسان را، هدف اصلی خویش قرار داده.
عشق مهمترین درس خودشناسی است که میتوان آموخت. برای فهم مفهوم هستن و زیستن، باید عاشق شد و عاشق بود و بدون درک مفهوم این عشقهای گوهرین، زندگی خالی از عمق و معنا میشود و تیره و تاریک میگردد و آن که بدون درک و احساس این عشقها زیسته باشد، حتی اگر بیشتر از صد سال و حتی اگر برخوردار از همه مواهب مادی زیستن و رفاه مالی و خوش بختیهای ظاهرین زندگی کرده باشد، به حقیقت نرسیده است و مرده ای بوده با ظاهری زنده نما و مزه نیک بختی حقیقی و معنوی عمیق را نچشیده است. این درس بزرگی است که خودشناسی به ما میآموزد عاشق زیست و عاشق چشم بر جهان بست، باید عاشقانه زندگی کرد.
یکی از درسهای مهم دیگری که خودشناسی به ما میآموزد، مروت و مدارا است. مروت و مدارا را میتوان به منصف بودن و سازگاری تعبیر نمود. منصف بودن با دیگران و با خویشتن، دادگر بودن و رعایت حق و حقیقت خویش و دیگران را نمودن، حق هر چیز را ادا کردن و به جا آوردن و در رفتار با دیگران، چه دوستان و چه دشمنان، جوانمردانه عمل کردن، مفهومی است که از مروت استنباط میشود و اگر جایگاه اجتماعی خویشتن را به درستی درک کنیم و هدف از زندگی انسانی را به درستی دریابیم، متوجه میشویم که اساس زندگی سالم و مسالمت آمیز و همزیستی صلح آمیز با دیگران و خود، مدارا و مروت است. سازگاری، انعطاف پذیری، نرمش و ملایمت، لازمه زندگی انسانی است و در سایه چنین رفتار و کرداری است که میتوان نیک بخت و بهروز زیست و امکانات وجودی و گوهرهای درونی خویش را شناخت و به کار گرفت و تحقق بخشید.
یکی دیگر از مهمترین درسهای خودشناسی، شناخت جایگاه خویشتن در جهان است و کشف حقیقت مقام خویش در گذرگاه هستی و رابطه «خود» و «جهان». گذرا بودن عمر، ناپایداری زیست همه و همه به هزار زبان به ما میگویند که نباید از جهان انتظار وفاداری و از عمر تمنای ماندگاری داشته باشیم و هم چنین نباید چنان غرق در دلبستگی ها و وابستگیها شویم که از گوهر «خود» حقیقی خویش و فرصت و مهلتی که به او برای هستی انسانی داده شده، غافل شویم. باید گوش شنوا داشته باشیم و نداهای گویای هستی را بشنویم. وارسته و آزاد بودن از هر آن چه «رنگ تعلق پذیرد» یکی از درسهای اساسی خود شناسی است.
فرصت زیست کوتاه است و به یک چشم به هم زدن تمام میشود و دلبستگی های ما هر چقدر هم که عزیز و دلبند باشند، به «آنی»، چون باد و برق، میگذرند و سپری میشوند و عمرشان به سر میرسد (هم چون رویایی شیرین یا کابوسی تلخ- و هر دو غیر قابل اعتماد)، بنابراین هر چه آزاد تر و آزاده تر و فارغ تر از این همه شر و شورهای بی حاصل و قیل و قال های پوچ و بی معنا باشیم، فرصت بیشتری برای اندیشیدن در حقیقت خویش و گوهر هستی خود و جهان هستی خواهیم داشت و آسوده تر این سفر را به پایان خواهیم رساند.
اغلب انسانها با خود بیگانهاند، با خود نا محرماند، با خود غیر صمیمی و غیر یگانهاند، حجابی هستند بر روی درون پنهان خود، نقابی هستند بر چهره جان خویش، خود را فراموش کردهاند، خود را نمیشناسند، خود را از یاد بردهاند، با خود هزاران فرسنگ فاصله دارند، از خود بریدهاند، خود را کنار گذاشتهاند و نگران خود نیستند. از چنین انسانهایی نمیتوان انتظار خود شناسی داشت.
برای خود شناسی، شرط نخست یگانه بودن و یکدل بودن با خویش، صادق بودن با خویش، محرم بودن بر خویش است، یعنی به خویشتن عشق ورزیدن برای خود شناسی باید آینه وجود آدمی صاف و پاک از غبارها و زنگارها باشد تا حقیقت نما باشد. حقیقت وجود آدمی را بر او به درستی نشان دهد. غل و غشها، عدم صداقتها، حساب گریها، وابستگیهای پوچ و بی ارزش، نا خالصیها، خرده شیشه داشتنهای وجود، دغل کاریها و حقه بازیها، کلاه شرعی گذاشتنها، تزویرها و دو روییها، تظاهرها، تنگ نظریها، کوتاه بینیها، خودبینیها و خود پرستی ها، سطحی نگری ها، مشغلههای بیهوده، اسارتهای مادی همگی غبارها و زنگارهای آینه درون آدمی هستند و آن را غیر صیقلی، ناپاک و کج نما، دگرگون نما و وارون نما میسازند و اجازه نمیدهند که تصویری درست و راست ازحقیقت وجود آدمی بر او نمایانده شود. به این دلیل است که برای خودشناسی، افزون بر داشتن دید دوربرد و ژرفانگر و چشمانی شستشو یافته در چشمه صفا و صداقت، آینه درون را نیز باید غبار روبی و زنگار زدایی کرد و کدورت هاو گردو خاکها را از روی آن سترد.
آینهات دانی چرا غماز نیست زانکه زنگار از رخش ممتاز نیست
برای خودشناسی یابد ترک خودبینی کنیم و ترک خود پرستی و خود خواهی، خودکامی و خود بزرگ بینی، ترک خود محور بینی و آیا توان و همت این همه ترک اعتیادهای سخت جان و دیرمان را داریم؟ برای خود شناسی باید خود را در معرض امتحانهای دشوار و آزمونهای سخت قرار دهیم و در میدان سنجشها و آزمایشهای نفس گیر، بیازماییم. باید مراقب خود باشیم، مراقب تقلبهای خود، مراقب تظاهرها و دو روییهای خود، مراقب تزویرها و خودنماییهای خود، مراقب ظاهر فریبیها و دغلبازی های خود…
برای خود شناسی باید درون خویش را مدام کند و کاو کنیم، به عمیقترین انگیزههای رفتارها، کردارها، گفتارها، کنشها و واکنشها و اندیشهها و خیالهای خود بیندیشیم و بکوشیم تا خود را در پنهانترین زوایای این انگیزهها و تاریکترین گوشههای امیال و خواستهای خویش دریابیم و کشف کنیم.
برای خود شناسی باید خود را همواره در حوزههای اندیشه، انگیزه و عمل بجوییم و کنکاش کنیم تا بیابیم و بشناسیم. دو حوزه اندیشه و عمل، مهمترین عرصههای خودشناسی هستند و خود شناسی حکمتی است (نمیگویم دانشی است، نمیگویم هنری است، نمیگویم مهارتی است، نمیگویم فنی است، میگویم حکمتی است) هم نظری و هم عملی، هم حسی و هم عقلی که باید به تدریج آن را بیاموزیم و در عمل و در تجربه فرایش بگیریم و با مراقبتهای پیدا و پنهان، خود را برای آن آماده سازیم تا بتوانیم به تدریج مرزهای وجود خویش را بشناسیم و ارزیابی درستی از خویش به دست آوریم.
آیا بهتر نیست قبل از هر کاری درون خود را غربال کنیم؟
غرض از این توضیحات این است که بگوییم: هر چه در خودشناسی بیشتربه روش دروننگری متکی باشیم، نتایجی که به دست میآوریم برای خود ما یقینیترخواهد بود و نیاز ما به اصطلاحات و روشهای علمی و فلسفی کمترخواهد شد. حال برای شناخت دقیق تر از خویشتن خود، ابتدا باید نکات بسیار مهمی را مورد توجه و قرار دهید که شامل:
1- توجه به دنیای درون و دنیای بیرون خود: سعی کنید در مورد دنیای درون، یعنی بدن واعضاء بدن خود، وشناسایی هر چه بیشتر آن اطلاع کامل و جامعهٔ پیدا کنید؛ بهتراست اطلاعات زیادی در مورد آناتومی بدن خود پیدا کنید. این که چه باید بخورید و چگونه بخوابید. روزه گرفتن و تمرین کردن، مراقبه و ورزش کردن؛ ذکر گفتن و نماز خواندن؛ گردش و تفریح سالم نیز بسیار مؤثر است. این شناسایی از بدن و اعضاء، هم برای سلامتی و آگاهی شما مفید است؛ و هم باعث میشود تا دیدگاه شما نسبت به ارزشهای بالا و والای خودتان بیشتر و بهتر گردد؛ زیرا با توجه به آنها در مییابید، همه چیز در جهان هستی نظم دارد و از طرفی هم هیچ چیزی بیرون از نظام الهی نیست.
2- ادراک صحیح از واقعیت: یعنی این که بپذیرید شما دراین دنیا، دراین کشور، دراین شهر، دراین خانواده و دراین شرایط از نظرموقعیت خانوادگی در چه سطحی هستید. چگونه باید زندگی کنید. دلیلی ندارد که فکر کنید در طول زندگی خود نباید اشتباه کنید! نه هرگز! بلکه باید آموزش ببینید و اشتباه کنید تا به نتیجهٔ مطلوب برسید. با بیانی ساده میتوانم بگویم که بسیاری از ما هیچ گاه از وضعیت کنونی خود راضی نیستیمو فکر میکنیم اگر به جای فلانی بودیم، یا اگر در موقعیت دیگری قرار میگرفتیم، بهتر میتوانستیم عمل کنیم. این خیالی باطل است؛ زیرا ما بدون درنظر گرفتن استعداد، توانایی و ظرفیت خود نتیجهگیری میکنیم؛ مثلاً میگوییم: چرا این قدر خدا برای فلانی میآورد. دست به خاک میزند طلا میشود؛ این سئوالیاست که شاید اکثر شما و یا نزدیکان شما میکنند میپرسند.
یک شکایت ساده از هستی و کائنات!ما انسانها همیشه یا خود را خیلی برتر از دیگران میبینیم و یا خیلی پستتر، هر دو این نظرات اشتباه است و ما را از حقیقت وجودی خود دور میکند؛ باید واقعبین بود؛ سعی نکنیم الکی از خود متشکر باشیم و توقّع داشته باشیم که این خودشیفتگی را دیگران بپذیرند و باور کنند که ما کسی هستیم و یا بالعکس؛ خود را این قدر حقیر، خوار و ذلیل ببینیم و طوری نشان دهیم که دیگران اجازه پیدا کنند هر کاری میخواهند و میتوانند با ما بکنند.
هر دویِ این تفکرات و اندیشهها اشتباه است. پس! بنابراین خود را بشناسید و ویژگیهای خود را به کار بیاندازید. از تمامی نعمتهای الهی استفادهٔ به جا و صحیح داشته باشید؛ این قدر گله و شکایت از خودتان و هستی نکنید؛ هیچ فایده ای ندارد.
به جای این که دائماً گله و شکایت کنید؛ یک حرکت تازه … شروع کنید! آری یک شروع دوباره؛ نترسید؛ اشتباه برای ماست! همهٔ ما اشتباه میکنیم، مهم این است که اشتباه خود را تکرار نکنیم. به جای این همه گله و شکایت از این و آن، اگر تا به حال همت خود را قوی کرده بودید، نیمی از آنچه میخواستید را به دست آورده بودید. مهم این است که بپذیرید و به آن تن دهید؛ یعنی ادراک صحیح از واقعیت خود و زندگی! تنها همین برای شما میماند.
3- از تجارب الهی بهره بردن: خداوند متعال روشهای فراوانی را برای پویایی و پیشرفت ما در کتب دینی توسط اولیاء و انبیاء آوردهاند. اگر کمی بیشتردراین کتب تعمّق و تفحّص کنیم، میتوانیم بسیاری از روشهای پویایی را فرا بگیریم.
داستانهایی که در کتاب آسمانی ما، قرآن آمده؛ تنها یک داستان نیست؛ بلکه بهترین راهنما برای پیشرفت، حرکت و تعالی است. این که ما از تجارب دیگران استفاده کنیم خیلی خوب است؛ ولی باید سعی کرد از نبوغ خود نیز بهره گرفت. علت پیدا شدن این همه اختراعات و اکتشافات همین است؛ اگر قرار بود ما به آنچه پیشینیان پیدا کردهاندقانع باشیم هیچ گاه چنین پیشرفتهایی را در جهان مشاهده نمیکردیم. پس! باید تلاش کرد؛ نبوغ وتازه گی به وجود آورد و فکر را پرورش داد.
4- نوع دوستی و روابط متقابل با دیگران: در درجهٔ اول باید همهٔ موجودات را دوست داشته باشیم. احترام به حقوق دیگران واهمیت دادن به انسانها؛ کاری است بسیار دشوار. اگرتوجه کرده باشیم، ما در بسیاری از موارد خود را برحق میدانیم وفکرمیکنیم این ما هستیم که همیشه درست میگوییم و دیگران اشتباه میکنند. این بیماری (خودشیفتگی) بد دردی است؛ که متأسفانه اکثراً به آن مبتلا شدهاند و بهترین راه درمان آن این است که بتوانیم غرورخود را مهار کنیم. جهل را ازبین ببریم و سعی کنیم همهٔ آدمیان را واقعی و با صدق دوست بداریم؛ برای رضایت دل خود و خشنودی خداوند متعال، به دیگران بدون چشم داشت و منظور خاصی خدمت کنیم.
5- ساختار خوی مردمگرا: بدترین روابط این است که سعی کنیم فقط با قشری خاص مراوده داشته باشیم. مثلاً پولدارها، یا تحصیلکردهها و یا افراد زیردست. بعضی افراد عادت دارند فقط با افرادی دوستی و رابطه پیدا کنند که ضعیف و بیکس هستند؛ زیرا خودشیفتگی عجیبی دارند و هرگز راضی نمیشوند که کسی را برتر از خود ببینند. این گونه افراد انسانهای بیچارهای هستند که هیچ وقت رشد نمیکنند و همیشه در یک کلاس میمانند؛ از طرفی هم هیچ گاه عیوب خود را نمیتوانند بفهمند؛ شاید دیگران برای مدتی او را تحمل کنند ولی دیر یا زود رهایش میکنند و روزی فرا خواهد رسید که آنها بسیار تنها خواهد ماند. ما باید همه نوع دوستی اعم از: مهندس، دکتر، بیسواد، تاجر، فقیر، دانشمند، صنعتگر، نویسنده و ... داشته باشیم. خلاصه این که ما موجودی اجتماعی هستیم و باید با تمامی اقشار، رابطهای سالم و درست داشته باشیم. به قول استاد (با مردم باشید ولی داخل مردم نشوید) روحش شاد.
6- حسن ظن منطقی و دور از بدگمانی بیدلیل: باید سعی کنیم روشن بین باشیم؛ نباید هر چه را که میبینیم یا میشنویم دربست قبول کنیم؛ و یا آن قدر بدبین باشیم که همه چیز را بیدلیل رد کنیم. افراط و تفریط در تمام کارها و مراحل زندگی اشتباه است. باید خوب درک کنیم که هدف ما برای زندگی چیست و دقت داشته باشیم که به چه قیمتی میخواهیم به آن هدف برسیم. طوری نباشد که هدف وسیله را توجیه کند!!
7- آفرینندگی (خلاقیّت): ما باید از شرطی بودن درآییم و بتوانیم نبوغ خود را به کار بگیریم. این قدر در کارها تقلب نکنیم؛ کمی هم زحمت بکشیم و خلاقیت خود را به کار گیریم. خداوند نبوغ بندهاش را دوست دارد و به آنهایی که تلاش میکنند و خلاقیّت خود را به کار میگیرند پاداشهای فراوانی میبخشد. سعی کنیم که نظرشخصی خود را وقتی مطمئن هستیم؛ درست ودقیق است، مطرح کنیم وهراسی نداشته باشیم. البته به شرط احترام به پیش کسوتان و بزرگان به شکلی که گستاخی نباشد.
8- بیتعصب بودن: بسیاری از اختلافات و درگیریها از تعصّب بیجا و بدون منطق سرچشمه میگیرد. حتی بسیاری از گناهان را به وجود میآورد و باعث لطمههای جبران ناپذیر میشود. البته امیدوارم این مطلب با هرج ومرج و بیبند و باری اشتباه نشود؛ که نه تنها جایز نیست بلکه بیغیرتی است.
9- دوری از حسهای منفی: غرور، خشم، ترس، حرص، حسادت و ... البته درمورد کنترل این موارد تا به حال بسیارشرح داده شده؛ ولی عمل به آن سخت است.
10- تقویت حافظه؛ حواس پنج گانه و حواس باطنی: مثل شعر گفتن، انشاء نوشتن، جدول حل کردن، خیاطی، نقاشی، اجرای موسیقی به شرطی که لغو و دور از شأن نباشد. همین طور مطالعهٔ کتابهای مفید و سودمند.
درسهای مهمی که خودشناسی به انسان میآموزد؛ عبارتاند از:
1- نیکی کردن به خود و دیگران: میآموزیم که «نیکی کردن» در حق یاران، دوستان، همهٔ نیازمندان و مقدم بر هر کس، نیکی کردن در حق خویشتن است. خودشناسی به ما میآموزد که زندگی بس متزلزل و ناپایدار، گذرا، غیرقابل اعتماد، سرشاراز مخاطرات و فجایع غیرمنتظره و فاقد اهداف از پیش تعیین شده است. اگر نیکی کردن به خویشتن و دیگران را به عنوان هدف اصلی زندگی قرار ندهیم، "زندگی" سخت پوچ و بیمفهوم خواهد بود.
عشق مهمترین درسی است که میتوان آموخت. برای فهم مفهوم بودن وزیستن، باید عاشق شد وعاشق بود. بدون درک مفهوم این عشقهای گوهرین، زندگی خالی از عمق و معنا میشود. تیره و تاریک میگردد و کسی که بدون احساس ودرک این عشقها زیسته؛ حتی اگر بیش از صد سال با برخورداری از همهٔ مواهب مادی؛ رفاه مالی و خوشبختیهای ظاهرین زندگی کرده باشد؛ به حقیقت نرسیده؛ مردهای بوده با ظاهری زنده نما و مزهٔ نیک بختی حقیقی ومعنویِ عمیق را نچشیده است؛ این درس بزرگی است که خودشناسی به ما میآموزد؛ باید عاشقانه زندگی کرد.
2- منصف بودن و سازگاری با دیگران: خودشناسی به ما میآموزد که مروّت و مدارا را میتوان به منصف بودن و سازگاری تعبیر نمود؛ منصف بودن با دیگران و با خویشتن، دادگر بودن، رعایت حقوق خویش و دیگران را نمودن، حق هر مطلب را ادا کردن و به جا آوردن دررفتار با دیگران، چه دوست و چه دشمن، جوانمردانه عمل کردن؛ اینها همه، مفاهیمی است که از مروّت استنباط میشود. اگر جایگاه اجتماعی خویش را به درستی درک کنیم و هدف از زندگی را دریابیم؛ متوجه میشویم که اساس زندگی سالم، مسالمتآمیز و همزیستی صلحآمیز با دیگران و خود، مدارا و مروّت است. سازگاری، انعطافپذیری، نرمش وملایمت، لازمهٔ زندگی است و در سایهٔ چنین رفتار و کرداری است که میتوان نیکبخت و بهروز زیست و امکانات وجودی و گوهرهای درونی خویش را شناخت و به کار گرفت.
3- شناخت جایگاه خویشتن در جهان: یکی از مهمترین درسهای خودشناسی، شناخت جایگاه خویشتن در جهان است. کشف حقیقت مقام خویش در گذرگاه هستی، رابطهٔ «خود» و «جهان»، گذرا بودن عمر، ناپایداری زمان و همه و همه به هزار زبان به ما میگویند که نباید از دنیا انتظار وفاداری و از عمر تمنای ماندگاری داشت. همچنین نباید چنان غرق دلبستگیها و وابستگیها شد که از گوهر «خود» حقیقی خویش و فرصت و مهلتی که به او برای هستی انسانی داده شده، غافل شویم. باید گوش شنوا داشت و نداهای گویای هستی را شنید! وارسته و آزاد بودن از هر آنچه «رنگ تعلق پذیرد» از درسهای اساسی خودشناسی است.
متأسفانه ما بیشتر مبتلا به بیماری (من و منیت) هستیم؛ بدون این که بدانیم، گرفتار خودشیفتگی بزرگی شدهایم که در برخی از مواقع فرار و رهایی از آن بسیار دشوار است؛ یا شاید هم غیرممکن! انسان موقعیت طلب است و همواره میخواهد در میان مردم از جایگاهی درخور توجه برخوردار باشد. این موضوع به خودی خود بد نیست؛ شاید هم در برخی از موارد بسیار عالی باشد؛ چرا که باعث پیشرفت انسان میگردد؛ اما متأسفانه همین عامل موفقیت در برخی از مراحل به بیراهه کشیده شده و خود باعث میگردد که به جای پیشرفت، بالعکس باعث شکست او در راه معنویت گردد. پس لازم و ضروری است که قبل از هر حرکتی این عامل را به خوبی شناسایی کنیم تا گرفتار آن نشویم. چنین جایگاهی به دو صورت حقیقی و کاذب محقّق میشود. بنده قصد دارم تا آنجا که ممکن است این (بیماری و گرفتاری) بزرگ را که تا به حال افراد زیادی را بر زمین زده؛ برای شما تشریح کنم تا در طول مسیر حرکت خود گرفتار آن نشوید و چنانچه خدایی ناکرده درگیر شدید؛ بدانید چگونه میبایست آن را شناسایی و در انتها از آن رهایی یابید.
آدمی تا احساس نیاز نکند، به حرکت نمیافتد. اساساً زندگی بدون انتخاب، محال است. به همین خاطر نیاز داریم که بدانیم چگونه و چرا چیزی را انتخاب میکنیم؟ و اصولاً در هر موضوعی چه راهی را باید انتخاب نماییم. هرکس به اندازهای هرچند مختصر و کم، نیاز به مهم بودن و ارزشمند بودن دارد. نیاز دارد برای عدهای، یا حداقل یک نفر مهم باشد. به راستی که هیچ کس نمیتواند تنها زندگی کند. همه نیاز دارند که با دیگران ارتباط داشته باشند و دراین رابطهها دوست داشته شوند و گاهی حتی مورد ستایش قرار گیرند. به عبارتی هر کس نیاز دارد که به قلب شخصی دیگر، تعلق داشته باشد.
رهایی از خود
آفرینش روز و شب، زیبایی زمین و کهکشانها، درخشش ستارگان فروزان، همه حاکی از وجود پروردگار یکتا است؛ پس! از او اطاعت میکنیم؛ چون او معین کرده که مرگ آغاز جاودانهها ست. از صفات بندگان خداوند رحمن یکی آن است که؛ سخنشان با دشمنان نیز سالم و ناآلوده استچهرسد به گفتارشان با دوستان. بدان همان کسی که گنجهای آسمانها و زمین را در اختیار دارد به تو اجازهٔ دعا و درخواست را هم داده و اجابت آن را نیز تضمین نموده؛ امر کرده که از او بخواهی تا عطایت کند و از او درخواست رحمت نمایی تا رحمتاش را بر تو فرو فرستد.
خداوند بین تو و خود، کسی را قرار نداده که حجاب و فاصله باشد و تو را مجبور نساخته که به شفیع و واسطهای پناه ببری؛ مانعت نشده که اگر کار خلافی نمودی توبه کنیدر کیفر تو تعجیل ننموده؛ در انابه و بازگشت بر تو عیب نگرفته است. در آنجا که فضاحت و رسوایی سزاوار تو است تو را رسوا نساخته؛ و برای بازگشت و قبول توبه شرایط سنگینی قائل نشده؛ در جریمه با تو به مناقشه نپرداخته و از رحمتاش مأیوس نساخته است؛ بلکه بازگشت تواز گناه را، حسنه و نیکی قرار داده؛ گناه و بَدیت را یک و نیکیَت را ده به حساب آورده؛ درِ توبه، بازگشت و عذرخواهی را به رویت گشوده است.
آنگاه که ندایش کنی بشنود و آن زمان که با او نجوا نمایی سخنات را میداند؛ پس حاجتات را به سوی او بَر و آن چنان که هستی در پیشگاه او خود را نشان ده. هرگاه بخواهی با او درددل میکنی و ناراحتی و مشکلاتت را در برابر او قرار میدهی. از او در کارهایت استعانت میجوئی و از خزائن رحمتاش چیزهایی را میخواهی که جز او کسی قادر به اعطاء آن نیست: مانند عمر بیشتر، تندرستی بدن و وسعت روزی، بار دیگر تأکید میکنم که خداوند کلیدهای خزائناش را در دست تو قراردادهزیرا به تو اجازه داده که از او درخواست کنی؛ بنابراین هرگاه خواستی میتوانی به وسیلهٔ دعا درهای نعمت خدا را بگشایی و باران رحمت خدا را فرود آوری.
اما هرگز نباید از تأخیر در اجابت دعا مأیوس گردی؛ زیرا بخشش به اندازهٔ نیت است. گاه میشود که اجابت به تأخیر میافتد تا اجر و پاداش و عطای درخواستکننده بیشتر گردد؛ و گاه میشود که درخواست میکنی اما اجابت نمیگردد؛ در حالی که بهتر از آن به زودی و یا در موعد مقرر به تو عنایت خواهد شد؛ یا این که به خاطر امر بهتری خواستهات برآورده نمیشود؛ زیرا چه بسا امری را میخواهی که اگر به تو داده شود موجب هلاک دین تو شود. روی این اصل باید خواستهٔ تو همیشه چیزی باشد که جمال و زیباییاش باقی و وَبال و به دیش از تو رخت بربندد؛ مال باقی نمیماند و تو نیز برای آن باقی نخواهی ماند.
برای آن که به طریق خود ایمان داشته باشیم؛ لازم نیست ثابت کنیم که طریق دیگران نادرست است. کسی که چنین میپندارد؛ به گامهای خود ایمان ندارد. چه بسا که در مجلسی وقتی ذکر حق به میان آید؛ بعضی گرفته و ملول میشوند؛ وچون صحبت دنیا میشود مسرور و مبتهج، آثار بشاشت در صورتشان ظاهر میشود. عموماً سلامت جوارح آدمی جز با سلامت قلب، حاصل نمیگردد که قلب در حقیقت، فرمانروای بدن است و سلامت و بیماری آن از اعمال جوارح ظاهر میگردد؛ بنابراین سلامت لسان از سلامت قلب انسان است.
ای بهترینم: روزی که همه برانگیخته گردند؛ رسوایم مفرما. آن روزی که نه مال و نه فرزندان سودی ندهند مگر آن کسی که با قلب سالم، دل پاک و پیراسته از شرک و بدی به پیشگاه خداوندی تو آمده؛ آن که از خدای مهربان در باطن خود، ترسان است و با قلب مُنیب به درگاه او باز آمده! در معنی قلب منیب آمده است که مقصود، قلبی است که از ماسوبالله پاک است. پس درمییابیم که سلامت صحت اقوال، ناشی از سلامت و صحت قلب است؛ خرابی و فساد آن نیز از خرابی قلب سرچشمه میگیرد. از اقسام امراض قلب، جهل است؛ تمیز افراد و انواع آن به علت پنهان بودنشان بسیار مشکل است.
جهل اشّد امراض است؛ وجود آن به منزلهٔ موت قلب است و اقوالی که از آن ناشی میشود حاکی از غرض سوء گوینده نیست؛ بلکه فساد از آنجا سرچشمه میگیرد کهگوینده، زمان درست کلام را نمیداند و در مقامی که نباید کلامی را بگوید آن را به زبان میآورد. تمامی راههای عرفانی با دَرک و معرفت شروع میشود؛ دَرک و معرفت از اخلاق به دست میآید. کسانی که در عشق و محبت خداوند غرقاند؛ در طریق محبت قرار دارند و همهٔ هستی خود را به پای دوست میریزند؛ به دنبال معامله با خدا نیستند؛ آن که بداند هرگاه خدا را یاد کند خدا همنشین او است؛ احتیاج به هیچ وعظی ندارد.
پس! به آنچه میدانید عمل و در آنچه نمیدانید احتیاط کنید. انسان در مسیر زندگی روزمره و رسیدن به نیازمندیهای دنیوی گام برمیدارد و زحمت بسیاری میکشد. خیلی از راهها را میرود بدون این که اطمینان به حصول نتیجه داشته باشد ولی همین که احتمال موفقیت دهد، حتی احتمالی نسبتاً ضعیف، اقدام میکند. سرمایهگذاریهای بلندمدت میکند؛ از خواب، استراحت و خوشی خود برای گرفتن نتیجهٔ مطلوب میگذرد؛ همهٔ مسیرهای ممکن را امتحان میکند؛ گاه در شرایط خاص و حتی غیرخاص به هر کسی رو میاندازد؛ از یک بار و دو بار نتیجه نگرفتن و حتی شکست خوردن مأیوس نمیشود؛ باز هم برمیخیزد و از نو تلاش میکند.
در طول روز و در مسیر حرکت چه بسا بارها و بارها از دیگران سخن، رفتار ناخوشایند و توهینآمیز میشنود و میبیند؛ ولی هیچ کدام اینها باعث نمیشود سرخورده شود؛ از تلاش باز ایستد مرتب در جستجوی وضعیت بهتری است و هرگز به آنچه که فعلاً دارد راضی نیست.
شما هم اگر فکر کنید، بسیاری از این موارد را در خود یا جامعه میبینید. همین عوامل و نظایر اینها است که سبب میشود همه عموماً به نتایجی که برای خود نسبتاً رضایتبخش است دست یابند. بسیاری از افراد در طول زمان، کم و بیش در شرایط مادی ارتقا مییابند. راستی چه میشد اگر همه این ویژگیها را در رابطه با زندگی معنوی نیز به کار میبستند؟ ولی چرا در باب معنا قضیه عکس است؛ یعنی به جای رشد سرمایههای معنوی شاهد افول آنها هستیم؟
هیچ فکر کردهاید؟ فرمولهایی که در عرصهٔ حیات معنوی اعمال میشود؛ دقیقاً عکس فرمولهایی است که در حوزهٔ زندگی مادی اجرا میشود؛ و به همین دلیل هم نتیجه معکوس است.
مثلاً آنجا هزار کلمهٔ درشت هم میشنود از پا نمینشیند، این جا اگر اندکی مطابق میل نباشد قهر میکند میرود. آنجا هر آدرسی را سر میزند شاید یکی نتیجه بدهد؛ این جا توقع دارد دقیقاً به او آدرس درست بدهند؛ تازه همان را هم نمیرود. مثلاً به او میگویند یکی از شبهای رمضان قدر است؛ میگوید: نه من دقیقاً باید بدانم کدام شب است! مبادا زحمت اضافی بکشد تازه بعد همان یکی دو شب را هم کاری نمیکند. آنجا حاضر است برای هیچ و پوچ سالها زحمت بکشد؛ این جا آمده است یک شبه بردارد و برود. آنجا حاضر است هر سختی را به جان بخرد؛ این جاکمی که کار مشکل باشد احساس ناتوانی میکند و رها میکند. چقدر خوب بود اگر آدمی زندگی معنوی را به اندازهٔ زندگی مادی خود جدی میگرفت و برای آن مایه میگذاشت؛ نه بیشتر. تنها راه نجات انسان این است؛ که خود را فراموش کند. وقتی «خودی» را کنار گذاشتیم او را میبینیم!
بنابراین تنها راه نجات ما این است که خودبین نباشیم. از غذای حرام فرار کنیم؛ مخوریم؛ مگر حلال باشد. در هنگام غذا خوردن مراقب باشیم؛ کم بخوریم؛ یعنی زیاده بر حاجت بنیه نخوریم؛ نه چندان که ما را سنگین کند و از عمل باز دارد؛ و نه چندان کم که ضعف آوریم. غذای جسم، غذای مشترک انسان و حیوان است. غذای ما فقط این مرغان و نباتات نیست؛ اینها غذای مشترک بین انسان و حیوان است؛ گرگ بیابان هم بره میخورد؛ اما خام، ولی ما پخته. روباه کوهستان هم مرغ میخورد؛ او خام و ما پخته، گوسفند هم جو و هم گندم میخورد اما او خام و ما آن را آرد میکنیم؛ نان میپزیم؛ تمامی اینها غذای مشترک بین ما و حیوان است دنبال غذای مخصوص خود باشید.
انسان دو لایه دارد؛ یک لایه که حیوانی است و دیگری که از سوی خدا به او امانت دادهاند؛ لایهٔ انسانیت! باید لایهٔ حیوانی خود را تنظیم کنیم؛ لایهٔ انسانیت چراغ ما است و امور داخلی، پراکندگی، وهم و خیال، شهوت و غضب را تنظیم و هدایت میکند و این لایه به عنوان چراغ به امانت داده شده؛ اما گروهی هستند که این چراغ و لایهٔ انسانی را فراموش کردهاند؛ انسانیت را فراموش کردهاند! انسان هم بدن و هم روح دارد و هر دو نیاز به غذا دارد؛ اگر به بدن که جسم است غذا نرسد درنده میشود و اگر هم به روح غذا نرسد و روح به خدا نرسد؛ روح هم درنده میشود. امروز بشرگرسنگی روحی دارد؛ روح گرسنه است اما شکمها پر و مغزها بیدین، به همین خاطر است که جنگها به راه میافتد؛ بشر امروز روحاً تشنهٔ فضایل اخلاقی است و دریک کلمه بشر روحاً گرسنهٔ خدا است. تا خدا را به بشرندهند وبشربه خدا نزدیک نشود دائماً وحشیگری میکند.
اگر انسان با خدای خویش رابطهٔ عاطفی نداشته باشد؛ در دنیا و آخرت سقوط میکند. آدمیان راه را گم کردهاند و دچار نگرانی روحی شدهاند؛ پناهگاه مطمئنّی در دنیا ندارند. نمیفهمند که تنها پناهگاه انسان، خداوند است و یاد او آرامبخش دلهای نگران و مضطرب: «الا به ذکر اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» وقتی خدا بر دل کسی حکومت کند؛ او عاشق خدا میشود و بالاترین لذت برای یک عاشق این است که با معشوق خود حرف بزند و لذت بالاتر، آن است که معشوق توجه به مکالمهٔ او داشته باشد و از آن بالاتر و محبوبتر، حرف زدن معشوق با عاشق است. وقتی دَرک محبت خدا در کسی نباشد و دل او خالی از خدا شود؛ خواه ناخواه دیگران آن را پر میکنند و به عشقهای مجازی مبتلا میشود.
برای درک و فهم بیشترانسان از محیط پیرامون خود؛ می باسیت این چهار مرحله را به خوبی شناخته و به آنها عمل نماید:
1- اول خوب بشنویم.
2- بعد خوب ببینیم.
3- سپس خوب تحلیل کنید.
4- در نهایت خوب عمل نماید.
متاسفانه امروز ما انسانها خوب میشنویم؛ خوب هم میبینیم؛ و خوب هم تحلیل میکنیم؛ اما به خوبی عمل نمیکنیم. درنهایت گرفتار هستیم. جوانی و نشاط موقّتی است، بالأخره روزی از انسان گرفته میشود. آن زمان است که دیگر از لذات دنیا نمیتواند استفاده کنیم؛ ولی مرد روحانی همیشه از لذات دنیا بهرهمند است؛ میدانید چرا؟ چون قبل ازهر لذتی، رضای خداوند را در نظر میگیرد.
لذات روحانی نصیب زبان هرزه و چشم هرزه نمیشود، پس باید خود را اصلاح کنیم! برکات خدا زیاد است؛ در این جهان همه چیز هست و هر کس به حسب همّت خود از آن استفاده میکند. یکی به اقتصاد میرسد و میگوید: کار درست است؛ بعضی به مقداری معلومات میرسند؛ میگویند: کار تمام است و ما از رفقا جلوتر هستیم و این اشتباه انسان است. اگر میخواهید مقایسه کنید؛ با تمام بشر مقایسه کنید که نسبت بهآنها صفر هستید.
گر با سحر خو کنی بانگ خدا را بشنوی دل را اگر گیسو کنی، هرشب ندا را بشنوی
در آن سکوت جانفزار از عرش میآید صدا گوش دگر باید ترا تا آن صدا را بشنوی
همّت عالی برای انسان مؤثر است و انسان را به چیزهای کم و علم ناچیز قانع نمیکند و موقعیت بلندی در دنیا و آخرت نصیب او میشود. این دنیا که تمام شد؛ تازه اول کار انسان است. او را رها نمیکنند. انسان وقتی از دنیا میرود یا ظلمت محض است و یا موجود نورانی. اگر انسان نورانی باشد بنده احتمال میدهم یکی از سَترهای بشر در آن نشئه نور است. نور به طوری او را احاطه میکند که خود نور، ساتر معایب او باشد. اگر موجود ظلمانی باشد؛ عریان است و خودش خجالت میکشد. عمل خارجی که از دست، پا، زبان و … سر میزند؛ تا مزیّن به عمل درونی که از روح سر میزند نباشد؛ در نظام هستی و در وجود عامل، ماندگار نخواهد بود و ارزش ارائه به درگاه حضرت حق را نخواهد داشت.
رسول خدا (ص) میفرمایند: کسی که گفتار و سخناش را از عملاش نشمارد؛ خطاهایش زیاد میشود و عذاباش فراوان و نیز فرمود: خدا زبان را عذابی میکند که هیچ یک از اعضای بدن را آن طور عذاب نکرده. زبان گوید: پروردگارا مرا عذابی نمودی که دیگران را چنان عذاب ننمودی. به او گفته شود تو جملهای گفتی که مشارق و مغارب را به هم ریختی، خانوادهای را به هم ریختی، به وسیلهٔ یک جملهٔ تو خونها ریخته شد، مالها غارت شد. (کافی شریف جلد ۳، صفحهٔ ۱۷۷).
«ادعونی استجب لکم»، «واعتصموا بحبل الله جمیعا ولا تفرقوا»، «اقیموا الصلاة (مقیم شدن در اتصال)» اینها پیامهایی هستند که به گوش اکثریت قریب به یقین ما خورده است. حال با خود بیاندیشیم: آنهایی که به چنین کیفیتهایی دست پیدا کردند و اصطلاحاً مقیم اتصال شدند، آیا مشتاق و مشتاقان نبودند؟ پس! سرمایه اشتیاق خود را خرج کنیم؛ تا سودی فراتر از تصور زمینی برایمان حاصل شود.
هر که جز ماهی ز آبش سیر شد هر که بیروزی است روزش دیر شد
بند بگسل، باش آزاد ای پسر چند باشی بند سیم و بند زر
درنیابد حال پخته هیچ خام پس سخن کوتاه باید و السلام