Print this page

خودفریبی

امروزه انسان‌های زیادی د‏ر طول زندگی‌شان با نیاز معنوی مواجه هستند. خواستگاه معنوی انسان به معنای بنیادی‌ترین صورت زندگی آن‌هاست. این خواستگاه معنوی باعث می‌گردد تا زندگی‌شان، پوچ و تکراری و بیهوده و عبث نباشد. خوب زندگی کردن یک هنر است که با در نظر گرفتن پارامترهای مادی و معنوی باید به‌عنوان یک دانش، آموخته شود. اغلب ما سال‌های طولانی از عمر خود را صرف تلاش برای کسب موقعیت و ساخت زندگی بهتر با شرایط آرمانی می‌کنیم، حال‌آنکه تعداد کمی هستند که در طول این تلاش مداوم و طی کردن مسیر و یا حتی در زمان رسیدن به اهداف مد نظرشان، از زندگی لذت می‌برند.

صداقت شاید بهترین و ساده‌ترین مسیر پیشرفت است. اگر به‌دقت به ندای درون‏تان گوش دهید، همواره خواهید دانست که بهترین کار برای شما کدام است، بهترین‌ها، صادقانه خود را به شما نشان خواهند داد.

اگر جستجو گران معنویت، ابزاری برای افتراق بین معنویت اصیل و معنویت قلابی نداشته باشند، مشکلات‏شان بیشتر می‌شود. بر این اساس، چند وجه افتراق مهم بین معنویت اصیل که مولد و شکافنده است و معنویت تقلبی که مخرب و فریبنده است را ذکر می‌کنم:

معنویت مولد؛ انسان را واقع‌گرا می‌کند و به او کمک می‌کند تا واقعیت زندگی را ببیند و با آن کنار بیاید. ساده‌لوحی و خیال‌بافی اگر رنگ و لعاب معنوی به خود بگیرد، چیزی جز معنویت مخرب نیست.

انسانی که معنویت مولد را یافته باشد، تنبلی و کوتاهی نمی‌کند و انتظار ندارد چیزی را به دست آورد که برای آن تلاش نکرده است. در این صورت هرگاه با وجود تلاش و برنامه‌ریزی هوشمندانه، چیزی را که انتظار داشته به دست نیاورد، به حکمت الهی ایمان دارد و برآشفته و ناامید نمی‌شود.

اما در معنویت قلابی، به انسان وعده داده می‌شود که از راه‌های غیرمعمول و جادویی و معجزه‌آسا و با تلاش اندک، به نتایج بزرگی دست خواهند یافت و به انسان‌ها تضمین می‌دهند که این راه‌ها به‌طورقطع به موفقیت خواهند انجامید!

معنویت مولد، انسان را مسئول می‌کند. معنویت در انتخاب لحظه‌به‌لحظه ما تجلی می‌یابد. چنین دیدگاهی زندگی را به صحنه یک بازی پرشکوه آگاهانه و مسئولانه تبدیل می‌کند. اما معنویت مخرب انسان را فریب می‌دهد و به انسان‌ها وعده می‌دهند که با تعلیمات خاص آن‌ها، افراد می‌توانند روزبه‌روز بر درجات بالاتر معنویت و عرفان قرار گیرند.

به فرموده امام صادق (ع) این‌چنین باوری انسان‌ها را مغرور می‌کند و فرد تصور می‌کند که نسبت به یک سال گذشته معنوی‌تر و بالاتر است! این باعث می‌شود انسان‌ها عجول و حریص شوند و بدتر از همه آن‌ها را دچار خودفریبی و غرور کند و باعث این توهم در آن‌ها می‌شود که انسان‌هایی که خارج از حلقه تعلیمات آنان قرار دارند به خدا نزدیک‌ترند!

معنویت مولد، کارآیی شغلی و اجتماعی انسان را بهتر می‌کند. کسی که برای زندگی معنا قائل است، به اجزای زندگی بی‌اعتنا نیست. او کارش را زیبا و تمیز و مرتب انجام می‌دهد. اما در معنویت قلابی افراد به وظایف شغلی و اجتماعی‌شان کم‌اعتنا می‌شوند. آنان تصور می‌کنند تنها مناسک و مراسم آن‌هاست که ارزش معنوی دارد و وظایف شغلی و اجتماعی دون شان آن‌هاست و فقط باید برای رفع تکلیف انجام شود!

دوست عزیز آگاه باش و بدان تا هنگامی‌که تو معتقد باشی مهم‌ترین موجود عالمی، هرگز نخواهی توانست دنیای اطراف خودت را واقعاً دریابی و مانند اسبی خواهی بود با چشم‌بند! فقط خودت را خواهی دید جدا از همه‌چیز عالم. مشکل اصلی این است که تو خودت را جدی می‌گیری، تو در خیال خودت وحشتناک مهمی، تو آن‌قدر مهمی که به خودت اجازه می‌دهی وقتی اوضاع خلاف میل توست بگذاری و بروی. شاید گمان می‌کنی این نشانه شخصیت قوی تو است! درحالی‌که نه، این مسخره‌ترین چیزی است که تو گرفتار آن شده‏ای. بلکه واقعیت این است که تو ضعیفی، تو خودپرستی. واقعیت این است که خودبزرگ‌بینی بزرگ‌ترین دشمن ماست. فکرش را بکن چیزی که ما را ضعیف می‌کند احساس رنجش نسبت به کردار و سوء کردار همنوعان ماست. خودبزرگ‌بینی ما سبب می‌شود که بیشتر ایام زندگی‌مان از دیگران رنجیده باشیم. تفاوت اساسی بین سالک مبارز و انسان معمولی در این است که سالک مبارز همه‌چیز را به‌عنوان مبارزه‌طلبی قبول می‌کند، درحالی‌که انسان معمولی همه‌چیز را به‌عنوان برکت یا نفرین به شمار می‌آورد.

انسان موجودی است که درنهایت ضعف، نهایت قدرت را طالب است. قدرت‌طلبی انسان پایان ندارد درحالی‌که انسان نمی‌تواند قدرتی به دست بیاورد. کسی نیست به او بفهماند که فقط می‌توانید به یک قدرت لایزال و مطلق متصل بشوید. او را پیدا کنید و قدرت‌طلبی خود را با دوست داشتن او ارضاء کنید. البته او به تو قدرت هم خواهد داد ولی مبتلا به هیچ‌چیز نخواهید بود.

آنچه مانع از بالا رفتن خواسته (قصد) و انتقال آن به نواحی بالای روح که بسیار خلاق است می‌شود جریان‌های آشفته ذهنی است. این جریان آشفته به‌مانند دیواری آتشین است که میان درخواست‌کننده و پاسخ‌دهنده که همان روح خلاقه است حائل می‌شود و اجازه عبور خواسته‌ها را نمی‌دهد. برای تحقق خواسته‌ها می‌بایست هر طور که شده آن‌ها را به نواحی خلاق روح برسانیم و به هر شکل ممکن از خطر دیوار آتش عبور دهیم.

دانش قدرت است و قدرت همان دانش است. از طرفی دانش در حیطه آگاهی است. پس آگاهی نیز قدرت است. فقط شخصی که تلاش می‌کند می‌تواند از الهام بهره بگیرد. فقط عده بسیار کمی حاضر به شنیدن می‌شوند و در میان آن‌ها نیز کم هستند کسانی که این صدا را می‌شنوند و تازه بسیار کمتر هستند کسانی که حاضر می‌شوند تا به آنچه شنیده‌اند عمل کنند و از میان کسانی که حاضر به عمل می‌شوند، بازهم تعداد کمتری هستند که اقتدار شخصی دارند و می‌توانند از اعمال خود بهره گیرند.

هر ادعا در چگونگی رابطه عرفان عملی و اخلاق در گرو جدال بی‌پایان در چیستی معنا و ماهیت اخلاق و عرفان است. تعریف اخلاق و عرفان همانند بسیاری از کلمات کلیدی در حوزه علوم انسانی در قالب انواع مکاتب رنگارنگ گوناگون و بعضاً متقابل معنا شده است. امّا آنچه کم‌وبیش در مکاتب اخلاقی و عرفانی نمایان است هدف اصلی عرفان عملی است که به بیان رابطه انسان با خدا و نحوه وصول به او می‌پردازد، درحالی‌که همه  نظام‌های اخلاقی ضرورتی نمی‌بینند که درباره روابط انسان با خدا بحث کنند، بلکه فقط اخلاق مذهبی این مهم را مورد توجّه قرار می‌دهد.

ما در یک حباب ادراک هستیم؛ این حبابی است که به هنگام تولّد و پس‌از آن به دور ما کشیده‌اند تا ما را در خود مهر و موم کنند. ما تمام عمر درون این حباب هستیم و هرچه می‌بینیم بازتاب خود ماست. انسان‌ها با دو حلقه اقتدار محصورند یکی منطق، که با آن صحبت می‌کنند، و دیگری توصیفاتی است که برای ما از دنیا کرده‌اند و از همین‌جا صحیح یا غلط، زشت و زیبا، خوب و بد، باید و نباید و تمام الگوها شکل می‌گیرد.

نوع دیگر حصول آگاهی و ادراک در حالت غیرطبیعی است که منجر به آشنایی انسان با واقعیت اصلی می‌شود. در این صورت، انسان صاحب ادراکی بی‌واسطه و اصیل می‌شود. سالک برای رسیدن به معرفت همانند یک جنگجو عمل می‌کند. جنگجویی که به میدان جنگ می‌رود تا برای پیروزی تا آخرین نفس نبرد کند. دشمن سالک در مسیر تحصیل معرفت و ادراک ترس است. در اولین قدم، سالک تمامی دانسته‌های خود را فراموش کرده و خود را برای آموختن چیزهای جدید آماده می‌کند. در این لحظه است که ترس از آموختن چیزهای جدید به وجود می‌آید. سالک بایستی خود را برای مبارزه با ترس آماده کند، زیرا ترس ما را از رسیدن به معرفت منحرف می‌کند.

پس از شکست ترس، ذهن سعی می‌کند رسیدن به معرفت را آسان و تمام‌شده جلوه دهد. حال آنکه سالک در ابتدای راه بوده و باید با وضوح ذهنی مبارزه کند و در مسیر تحصیل معرفت صبور و ثابت‌قدم باشد. تنها راه رسیدن به حقیقت، هدف قرار دادن معرفت است. درنتیجه سالک تمام توانایی خود را برای کسب اقتدار به خدمت می‌گیرد تا معرفت را مورد هدف قرار دهد. هدف اصلی هر سالکی بایست (قرب و فنای فی الله) باشد.

بی‌تردید هرگونه گرایشی معلول معرفت است و محبت به خدا از این قاعده مستثنی نیست. محبت راستین که عبادت و اطاعت صادقانه را به دنبال دارد ناشی از معرفت عظمت و جلال و جمال الهی است. مربیان یا پیران عرصه تربیت معنوی و عرفانی در نخستین گام تربیتی باید سالک متربی را به خودیابی، خودباوری و خودشناسی برساند که سکوی پرش او برای معرفت الله باشد. روایت به فرموده امام صادق (ع) گویای این حقیقت است: ایها الناس ان الله جلّ ذکره، ما خلق العباد الا لیعرفوه فاذا عرفوه عبدوه فاذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عباده ما سواه ...؛ ای آدمیان همانا خداوند بندگان را خلق نکرد مگر آنکه او را بشناسند و هنگامی‌که شناختند بندگی کنند و چون بندگی کنند، به بندگی خداوند از بردگی دیگران بی‌نیاز گردند. (ابن‌بابویه، 1385، باب 9، ح 1).

چگونه می‌توانید خداوند را ستایش کنید؟ اگر نتوانید خداوند را در درون خود ستایش کنید، هرگز نمی‌توانید او را در وجود دیگران نیز ستایش کنید. شما زمانی به هستی کل می‌پیوندی که به ستایش خدایی بنشینید که ساکن دل شماست. شما میزبانی و خداوند مهمان دل شماست. خود را دوست بدارید، زیرا دل شما منزلگه خداوند هستی است. تعداد چیزهایی که داریم یا چیزهایی که نداریم مهم نیست. مهم این است که کدام ها برای ما مهم و مفید هستند و به آن‌ها عمل می‌کنید.

خداوند متعال، هر انسان را به صورت یک فرد، تنها و مستقل آفریده است؛ حتی اگر دوقلو و چندقلو به دنیا بیاید؛ به همین جهت زندگی فردی، همان زندگی اصلی، اصیل، مستقل و جاودانه آدمی است. خداوند متعال می فرماید: و لقد جئتمونا فردی کما خلقناکم اول مره؛ همه شما تنها و به صورت فردی به نزد ما می آیید، همان گونه که ما شما را تنها آفریدیم. (سوره مائده، آیه 97).

این زندگی اصیل، در درون و باطن انسان جریان دارد، ولی برخی جلوه هایش در زندگی خانوادگی و اجتماعی نیز ظاهر می شود. هیچ کس جز خود فرد بر آن تسلطی ندارد و حتی نمی تواند از آن مطلع گردد مگر خود فرد بخواهد. زندگی فردی، بودن و حقیقت ماست و کیفیت گفتمان درونی و احساسات ما نسبت به خودمان، دیگران، جهان و جایگاه احساس خوشبختی یا بدبختی ماست. زندگی فردی ما،  شش عرصه و ساحت دارد که ما باید آنها را مدیریت کنیم:

1.     افکار و باورها

2.     احساسات و عواطف

3.     اهداف، خواسته و تصمیمات

4.     سخن و گفتار

5.     اعمال و رفتار

6.     روابط و مناسبات

در برابر، زندگی خانوادگی و اجتماعی، همان روابط و جایگاه خانوادگی، طبقه اجتماعی، موقعیت سیاسی، شغل، ثروت، عنوان ها، مدرک و مدال ها و افتخارات ما است که بسیار مهم است، اما چون انسان موجودی جاودانه و همیشگی است و این امور، محدود و منحصر به زندگی دنیاست، تنها بخشی از زندگی ما را تشکیل می دهد و به طور موقت با ما همراهی می کند.

نتیجه اینکه باید توجه داشت که یکی از آداب عمل به معارف الهی نداشتن دیدگاه‌های انحرافی است. این آمادگی مراتب گوناگونی دارد، نخستین مرتبه ضروری از این مراتب برای ورود به معارف (چه از جهت علمی و چه از حیث عملی)، نداشتن دیدگاه منفی نسبت به حقایق و معارف است. سالک طریق معنویت باید به دنبال معرفت صحیح از هدف باشد تا با درک صحیحی از راه و طریق رسیدن به هدف والای خلقت، آن را از بی‌راهه‌ها بازشناخته و بدون چنین آگاهی‌هایی این حرکت نتیجه ای جز دوری از هدف، حاصل دیگری برای او نخواهد داشت.

به فرموده امام صادق (ع): العامل علی غیر بصیره کالسائر علی غیر طریق ولا یزیده سرعة السیر من الطریق الا بعداً ؛ عمل‌کننده بدون بینایی مانند سیرکننده بر غیر راه است که سرعت سیر، او را جز دوری از راه نمی‌افزاید. (مجلسی، 1404 ق، ج 1، ص 206) ، (تحریری، 1388، ص 34).

هرلحظه از زندگی کوهی از طلاست. اما مردم آن را به‌رایگان از دست می‌دهند. آن‌ها نمی‌دانند با فرصت‌هایی که نصیب‏شان شده است چه کنند. آن‌ها وقت را می‌کشند. کشتن زمان یعنی خودکشی. زمان و عمر و زندگی مترادف‌اند. لحظه‌ها بسیار ارزشمندند. بنابراین نباید آن‌ها را کشت بلکه باید آن‌ها را زندگی کرد. ما هیچ‌گاه به خویشتن خویش نظر نمی‌کنیم، ما هیچ‌گاه توان بالقوه خود را به کار نمی‌گیریم، ما همچنان دانه می‌مانیم. هر دانه، میلیون‌ها گل در سینه دارد، اما شکوفایی این گل‌ها به تصمیم ما بستگی دارد. در زندگی، لحظه‌هایی را به خود اختصاص دهیم، هیاهوی ذهنمان را فروبنشانیم، زندگی هیچ‌گاه به بن‌بست نمی‌رسد. کافی است چشم‌باز کنیم و راه‏های گشودة بیشماری را فرا روی خود ببینیم.

مواظب نقطه های سیاهی که در قلب ما نقش می بندند باشیم، انسان اگر به بیماری قلبش اهمیت ندهد به بیشتر شدن بیمارهای دیگر مجازات می شود زیرا خداوند می‏فرمایند: «فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا» قلب بیمار نه تنها لذت زندگی را درک نمی کند، نه تنها حق خالق را ادا نمی‏کند، بلکه دیگر زشتی گناه برایش معنا ندارد. ما هر چه هستیم، نتیجۀ آن چیزیست که فکر می‏کردیم. افکار ما موسس آن چیزی است که امروز هستیم. وجود ما، ساخته و پرداختۀ افکارمان است.

از منظر معرفت شناسی، حقیقت یادگیری، یادگیرنده و آنچه یاد گرفته شده است، وحدت مصداقی دارد و واقعیت وجودی انسان را تشکیل می دهد. آدمی با درک درست معنویات و حقایق غیرمادی، بر کمالات ثانویه خویش می افزاید و به مراتب بالاتری از وجود دست می یابد؛ نه اینکه صرفاً توانایی‏های علمی و سطح دانش خود را افرایش دهد. هیچ چیزی وحشتناک‏تر از عادت به شک داشتن نیست. شک باعث می شود که مردم از یکدیگر جدا باشند. شک سمی است که دوستی ها و روابط دلپذیر را از بین می برد. خاریست که موجب تحریک و آسیب می شود و شمشیری مرگبارست. اگر بپذیریم که حقیقت دین، امری قدسی، حیاتی و معنوی است و هدف از نزول آن، سوق دادن انسان به سوی سعادت واقعی است که آن نیز فرجام و سرانجام معنوی برای انسان تلقی می گردد، و نیازهای اصلی و عمده انسان را نیز، نیازها و خواست های معنوی و غیرمادی او تشکیل می دهد؛ می توان دریافت که جهت‏گیری اصلی آموزه های دینی بر نیازها و تمایلات آدمی متمرکز است.