مقدمه:
در زندگی ما نوع دیگری از کارها نیز کما بیش به چشم میخورد که از آنها با عنوان «کارهای تدبیری» تعبیر میکنند. فعالیتهای تدبیری برای دستیابی به هدف و مصلحتی است که در دور دست قرار دارد؛ بدین ترتیب که ابتدا انسان مقصد و یا مصلحتی را که در دور دست وجود دارد، میشناسد، سپس به آن دل میبندد و راه رسیدن به آن را تشخیص میدهد و در نهایت به سوی آن حرکت میکند تا به آن دست یابد. در این مسیر آنچه محرّک انسان است، اراده و کششی است که به سمت مقصد خویش دارد و اگر چه در ابتدا ممکن است این حرکت همراه لذّت و راحتی نباشد، امّا هنگامی که به مقصد و مطلوب خود رسید، به لذّت و رضایتی والاتر دست مییابد و بسیار عمیقتر، طعم لذّت را در کام خویش احساس میکند.
ما از آن جهت که انسانیم، به قدم گذاردن در این مسیر نیاز داریم و این فعالیت تدبیری ماست که به زندگی ما معنا میدهد؛ چرا که به وسیله آن میتوانیم نیاز و خواستههای برتر خویش را بهدست آوریم و حقیقتاً انسان باشیم و همانند انسانی کامل زندگی کنیم. تمامی موجودات هیچگاه جز اهدافی که غریزه و مسیر طبیعی زندگیشان به آنان نشان میدهد، نه چیزی را میشناسند و نه مقصدی دیگر را میتوانند برای خویش برگزینند. از این رو همین مسیر طبیعی، آنها را به هویت حقیقیشان میرساند. ولی ما اگر میخواهیم به هویت اصلیمان برسیم و انسان واقعی بودن را لمس کنیم، راهی جز انتخاب آگاهانه مقصد و حرکت در مسیر آن برایمان وجود ندارد. لذا اینکه من چگونه زندگی کنم، کاملاً در دست خود من است. هر چه بیشتر و کاملتر به فعالیتهای تدبیری بپردازم، هویت و حقیقت وجودم را بیشتر میتوانم دریابم و عطش انسانیت خود را بیشتر میتوانم سیراب کنم؛ چرا که غریزه تمام وجود انسان نیست و لذا خواستههای غریزی تنها بخشی از آن چیزهایی است که ما به آنها نیاز داریم. در حقیقت اگر در زندگی هدف و مقصدی معیّن نداشته باشیم و به دنبال چیزی نباشیم، آیا تنها دلگرمی به خوشیهایی گذرا، میتواند روح آزاد و ابدیتخواه ما را ارضا کند؟
به سوی کدامین مقصد؟
در این دنیا، هدفهای فراوانی وجود دارد و هر کس به دنبال چیزی میدود و خواستهای دارد. اکنون من از میان این همه هدفها، چگونه میتوانم بهترین و زیباترین هدف را انتخاب کنم تا به وسیله آن بتوانم خود را بیابم؟ معیار و ملاک افراد دیگر برای انتخابشان چیست؟ چرا همه یک راه را نمیروند؟
اگر خوب بنگریم، مشاهده میکنیم که علت تفاوت انگیزهها و گرایشهای افراد گوناگون در زندگی، اختلاف معیارهای آنهاست. آن چیزی که معیارها و ارزشهای یک فرد را مشخص مینماید، نگرش و بینش او نسبت به خویشتن و جهانی است که در آن زندگی میکند و ساختار عقیدهای است که آن را پذیرفته و دل به آن سپرده است. در حقیقت عینکی که به وسیله آن خود را میبیند و از پشت آن به جهان مینگرد، هدف او را در زندگی معیّن میکند.
ما نیز اگر بخواهیم هدف و مقصد خویش را در زندگی تعیین کنیم و سپس مسیر آن را تشخیص داده و به سوی آن حرکت نماییم، باید تواناییهای مختلف خویش و زوایای گوناگون زندگی خود را دریابیم و ناگزیر از آنیم که هستی و جهان پیرامونمان را بشناسیم و بدانیم از کجا آمده و سرانجام آن به کجا منتهی میشود؟ باید بدانیم که رابطه و جایگاه ما در این نظام هستی در کجاست؟ آیا تمامی هستی تنها آن چیزهایی است که با چشم میبینیم و با دست لمس میکنیم؟ یا چیزی غیر از آنها نیز وجود دارد؟ نکند حقیقتی وجود داشته باشد و از آن غافل باشیم؟
اینها همه، مسائل اساسی مکاتب و عقاید مختلف است که هر کدام پاسخی برای آنها ارائه میدهند. گاهی اوقات که انسان نگرش عقاید مختلف را بررسی میکند، مشاهده میکند که دارای تضاد و تناقض با یکدیگر هستند. با این حال، ما برای آنکه انسانی حقیقی باشیم، باید در این مسیر قدم گذاریم و به جستجوی مقصد خویش بپردازیم و از جانب دیگر، قطعاً نمیتوانیم در زندگیِ خویش تمامی این مسیرها را تجربه کنیم و تنها باید یک راه را انتخاب نماییم؛ بنابراین حال که تنها یک انتخاب داریم، جستجو کنیم تا بهترین پاسخ را برگزینیم و بر اساس آن، هدف و مقصد زندگیمان را انتخاب کنیم. پس باید یک عقیده را پذیرفت و در مسیری که آن مشخص میکند، قدم گذارد و در حقیقت این عقیده ماست که هدف و مقصد ما در زندگی را تعیین میکند و وسیله و مسیر دستیابی به آن را به ما نشان میدهد.
امّا برترین عقیده را چگونه باید شناخت؟ آیا کسی میتواند مرا مجبور کند تا همانند او بیاندیشم؟ و آیا پرداختن به عقیده، یعنی جای گرفتن در چارچوبی خشک و تنگ؟
عقیده، ترکیبی از عشق و تعـقّل:
درست است که خودمان باید عقیدهیمان را انتخاب کنیم ولی از سوی دیگر هیچ مکتب و مرامی نیز نمیتواند بینش خویش را به ما تحمیل کند؛ چرا که پذیرفتن عقیده، عملی بر خواسته از قلب و درون انسان است و بر این اساس، عقیده، پذیرفتنی و جذب شدنی است، نه اجباری و تحمیلی.
عقیدهای که انسان دل به آن میسپارد، باید دو ویژگی اساسی داشته باشد: در ابتدا باید نوعی جهانبینی و نگرش نسبت به انسان و جهان ارائه دهد که محکم، استوار، منطقی و معقول باشد و بتواند عقل انسان و درون او را قانع و راضی کند. در مرحله دوم باید بتواند با توجه به آن نگرش، اهداف و خواستههایی را برای ما مشخص نماید که به آن اهداف، از صمیم دل عشق بورزیم و بهسوی آنها کشش داشته باشیم. پس باید جستجو کنیم تا چنین نظام عقیدتی که دارای دو پایه تعقّل و عشق باشد را بیابیم و با علم و یقین و آگاهی آن را برای خود، انتخاب نماییم و سپس زندگی خویش را با آن تطبیق دهیم. اگر این گونه انتخاب کنیم، واقعاً شیرینی و لذّت ایمان به عقیدهای دوستداشتنی و استوار را با تمام وجود میتوانیم احساس کنیم.
بنابراین آنچه که باعث تمایز بین انسانها میشود، باور و عقیده آنهاست. این عقیده من است که معیّن میکند من که هستم؟ آیا انسانی واقعی و حقیقیام و یا هیولایی هستم که تنها صورتی انسانی دارد؟
امّا یک سؤال دیگر هنوز باقی است؛ اگر من از تمامی مزایای برگزیدن و دل سپردن به عقیده و انتخاب آزادانه باور خود چشمپوشی کردم، آیا اینگونه بودن تنها باعث میشود تا از حرکت بهسوی زندگی بهتر باز مانم و در جای خود متوقف شوم؟ یا آنکه اگر من از اختیار و انتخاب خویش استفاده نکردم، آن را به دیگران سپردهام تا آنان برای من تصمیم بگیرد؟ آیا مثال ما، مانند انسانی است که به او پیشنهاد میشود تا شنا کردن را یاد بگیرد؛ ولی او با تمام مزایایی که آموختن شنا دارد، طوری عمل میکند که در طول زندگی، هرگز با دریا مواجه نشود، یا آنکه ما همانند شخصی هستیم که در وسط اقیانوسی عمیق قرار دارد و اگر او خود شنا نکند، یا در عمق آبها غرق میشود و یا امواج سهمگین اقیانوس، او را بازیچه خویش قرار میدهند و به این سو و آن سو میکشانند. واقعاً ما در زندگی خویش در کدامین شرایط قرار داریم؟
عقیده و عمل:
بارها و بارها، چه به هنگام شکستها و سختیها و چه در طول زندگی، برایمان اتفاق افتاده است که از کار و عملکرد خود پشیمان شدهایم و از خود پرسیدهایم که من چرا این کار را کردم و یا برای چه دست به چنین عملی زدم؟ امّا گاهی جواب پرسش خود را میتوانیم پیدا کنیم و چه بسا در بسیاری از مواقع، سؤالمان بیپاسخ باقی میماند و هرچه فکر میکنیم نمیتوانیم انگیزه خود را از انجام آن کار مشخص کنیم. ولی حقیقت این است که هیچ یک از کارهای بیشماری که در طول زندگی، آنها را انجام میدهیم، خالی از هدف و انگیزه نیست؛ امّا چگونه؟ پس چرا گاهی نمیتوانیم انگیزه خود را مشخص کنیم؟
چه کسی برای من تصمیم میگیرد؟
امّا نکته مهم آن است که آیا من خود تمامی کارهای خویش را انتخاب میکنم و برای انجام دادن یا رها کردن کاری بر طبق هدف آن تصمیم میگیرم؟ شاید علت آنکه در بسیاری از مواقع نمیتوانیم انگیزه خود را از انجام برخی کارها تشخیص دهیم، این است که خود برای خویشتن تصمیم نگرفتهایم و دیگران هدفی را برایمان معیّن کرده و ما را خواسته یا ناخواسته به سوی آن جذب نمودهاند. مهمتر از همه آن است که این تکتک کارها و فعالیتها و اهداف کوچکتر ما هستند که مسیرِ زندگی و سرنوشت و آینده ما را تعیین میکنند. اینکه ما پس از گذشت ۱۰ سال، ۲۰ سال، ۵۰ سال و یا هر مقدار دیگر، در کجا هستیم و در مقابل این سالیانی از عمر خود که از دست دادهایم، چه چیزی به دست آوردهایم؟ آیا از زندگی خود راضی هستیم یا اینکه خودمان را فردی زیان دیده و یا حسرت کشیده میدانیم، همه و همه وابسته به همین فعالیتهای متعددی است که با اهداف خاص انجام میدهیم و همینهاست که مسیر زندگی ما را تعیین میکند.
ولی معیار و ملاک ما چیست؟ اگر بخواهیم خودمان فرمانروای خود باشیم، و سرنوشت خویش را مطابق آنچه دوست داریم و میپسندیم و بهدست خودمان تعیین کنیم، چه باید بکنیم؟ بر چه اساسی و چگونه میتوانیم از میان هزاران راه مختلف، آنچه را که بهتر است و به آن علاقه داریم بپیماییم و به هدف دلخواهمان دست یابیم؟
من چگونهام؟
گاهی اوقات که انسان به اطراف خود نگاه میکند و زندگی اشخاص مختلف را از نزدیک میبیند، با افرادی مواجه میشود که احساس میکند کاملاً سرگشته و حیران هستند؛ انگار در کلاف زندگی، گم شدهاند و هیچ مسیر خاصی را در زندگی دنبال نمیکنند. اگر چه تکتک کارهایی که انجام میدهند، هدفمند است ولی زندگی آنها نتیجه و هدف خاصی ندارد. خوب که نگاه میکنیم، متوجه میشویم کارهایی را انجام میدهند که اهداف آنها کاملاً متفاوت و در خلافِ جهت یکدیگر است؛ امروز به چیزی دل میبندند و آن را همه چیز خود میدانند ولی فردا از آن دلزده میشوند و مقصد دیگری را میپسندند. زندگی برای آنها هدیهای جز احساس خستگی و درمانده شدن ندارد و بدتر از همه، گاهی با تمام وجود نسبت به زندگی و عمر خود احساس پوچی دارند و زندگی را همچون جملهای بیمعنا میدانند.
در مقابل، گاهی با افرادی روبهرو میشویم که با شرایطی کاملاً متفاوت زندگی میکنند و زندگی را نردبانِ پیشرفت خود میدانند. آنها در زندگی خویش مسیری معیّن را طی میکنند و اهداف خاصی دارند که میخواهند به آنها دست یابند. لذا بر این اساس و متناسب با هدف خود، برخی کارها را انجام میدهند و از انجام برخی دیگر چشمپوشی میکنند و کارهایی را که در مسیر زندگی خود انجام میدهند، نظمی خاص دارد، هر عملی را به دنبال هر عمل دیگر به انجام نمیرسانند. اگر خوب دقت کنیم، با تمام تفاوتها و گوناگونیهایی که در اهداف گروههای مختلف آنان وجود دارد، میتوانیم آنچه را که آنان به دنبال آن هستند، دو خواسته عمده بدانیم؛ یکی تأمین نیازهای زندگی و دیگری رسیدن به سعادت و خوشبختی. اینگونه افراد، برای آنکه بتوانند به این دو هدف خود دست یابند، اعمال و فعالیتهای خویش را با قوانین و بایدها و نبایدهای خاصی تطبیق داده و خود را در آن چارچوب قرار میدهند؛ امّا به خوبی میدانیم که ریشه و اساس تمامی این قوانین، اعتقاد و جهانبینی خاصی است؛ اینکه چرا باید این کار را انجام دهیم و یا نباید نسبت به انجام فلان کار اقدام کنیم، نتیجه آن است که به خود و جهان پیرامونمان چگونه نگاه میکنیم، حقیقت را چگونه تشخیص دادهایم، و سعادت را در چه میدانیم؟
افرادی که در زندگی بیهوده نمیدوند و هدفی را جستجو میکنند، اگر چه زندگیشان سمت و سو دارد امّا همه یکسان نیستند. عدهای در این میان، خودشان آگاهانه عقیده و هدف خویش را انتخاب میکنند و میدانند که از زندگیِ خویش چه میخواهند و با انتخاب خود در مسیر سرنوشتِ خویش قدم میگذارند؛ امّا برخی دیگر زِمام کارهایشان را به دست دیگران سپردهاند و این دیگران هستند که بر اساس باورها و عقاید خود، آنها را حرکت میدهند؛ دیگرانی که خود فکر کردهاند و عقیده و هدفشان را خود انتخاب کردهاند. آنان شبیه اتومبیلی هستند که راننده، آن را به هر کجا بخواهد، خواهد بُرد؛ امّا واقعاً انسان حتی هنگامی که تصور میکند که این چنین باشد و آزادی او بازیچه دست دیگران گردد، نفرت و تلخی شدیدی در کام او مینشیند و از اینکه حکم بردهای را پیدا کند که در دستان شرایط و روزگار و مقاصد دیگران اسیر است ولی از اسارت خویش گاه لذّت نیز میبرد، واقعاً با تمام وجود بیزاری میجوید.
به راستی ما در کدامین گروه قرار داریم؟ چه کسی هدف و مسیر زندگی ما را تعیین میکند؟ آیا خود سرنوشت خود را رقم میزنیم و یا اینکه گرفتار و در بند تبلیغات و القای دیگران هستیم و کورکورانه از آنها تقلید میکنیم. واقعاً چه کسی ارزشها و باورهای ما را مشخص میکند؟
بنابراین، تکتک اعمال ما دارای هدف خاص خود هستند و مجموعه آنها مسیر زندگیمان را تعیین میکند و لحظه به لحظه، ما نیازمند تعیین مقصد خویش هستیم. لذا انتخابِ آگاهانه باور و عقیده، در دورترین زوایای زندگی ما نیز ضرورتی انکارناپذیر است و مبنای تصمیمگیریها، انتخابها و کارهای گوناگون ما خواهد بود. جالب است که حتی اگر خود نیز آگاه نباشیم، اندیشمندان، عملی را که انجام میدهیم، با ساختار عقیدهای خاص مرتبط میدانند. لذا همانند شخصی هستیم که در اقیانوس بیکران زندگی قرار دارد و این عقیده اوست که شنا کردن و انتخاب مسیر را به او میآموزد. اگر خود شنا کردن را فرا نگیرد و عقیده خویش را آزادانه انتخاب نکند، امواج عقاید دیگر متناسب با جهت خود، او را به این سو و آن سو میکشند و یا آنکه در این اقیانوس متلاطم، گرفتار سرگشتگی میگردد و عاقبت غرق میشود. پس خود را بیابیم و آزادانه، بهترین باور و برترین مسیر زندگی را برای خویش برگزینیم.
عقیده، جامعه و زندگی اجتماعی ما:
در حقیقت اگر به خوبی دقت کنیم، این نوع نیاز از آغاز در زندگی بشر وجود داشته است و مختص دیروز و امروز نیست، امّا نیاز انسان برای دل سپردن به یک ساختار عقیدتی مبتنی بر عشق و رضایت، به مرور زمان بیشتر و عمیقتر گشته است و امروزه ما این نیاز را بیش از پیش در زندگیِ خود احساس میکنیم؛ چرا که بشر اولیه را مسائل نژادی و قومی و قبیلهای به یکدیگر پیوند میداد و به آنها وحدت و یگانگی میبخشید. آنها بدین وسیله در کنار یکدیگر قرار میگرفتند و در این چارچوب با یکدیگر ارتباط برقرار میکردند، امّا امروزه چطور؟ با گذشت زمان و شکلگیری شهرها و پیچیده شدن جوامع انسانی، آدمی نیاز به این داشت تا روابط و مسئولیتهای او در چارچوب زندگیِ اجتماعیاش را مرجعی تعیین کند و مشخص نماید که جایگاه او در جامعه کجاست و حقوق او به چه میزان است؟ او در قبال دیگران چه وظیفهای دارد و دیگران برای او چه باید بکنند؟ هر دو در کنار هم چگونه باید چرخِ زندگی اجتماعی را به گردش در آورند. همچنین امروزه ما نیاز داریم تا عاملی ما و دیگر انسانها را به یکدیگر پیوند دهد و همه را بهصورت یک پیکره واحد درآورد. اینها نیز یک نیاز ساده و ابتدایی نیست که هر کسی از عهده آنها برآید، زیرا که انسان به خودی خود زوایای مبهم و ناشناخته بسیاری دارد و بدیهی است که جامعه انسانی نیز بهمراتب پیچیدهتر و ناشناختهتر خواهد بود. از سوی دیگر پیشرفت علوم مختلف، بهصورت طبیعی احساسات و پیوندها را ضعیفتر و فردیت را تقویت میکند.
عجله نکنید، بلکه فقط تلاش و دقت خودتان را بیشتر کنید. امّا کاری نکنید که وقت رسیدن به هیچکدام از این اهداف را پیدا نکنید و همه را نیمهکاره رها کنید. وقتی اهدافتان را تعیین کردید و فعالیتهای لازم برای رسیدن به هر کدام از آنها را نیز مشخص کردید، کمی از نگرانیهایتان کم خواهد شد. مطمئن باشید خیلی بیشتر از هم سن و سالان خود برای آینده برنامهریزی کردهاید. وقتی کارتان را بهطور کامل انجام میدهید و از خودتان مایه میگذارید، احساس رضایت و شادی بیشتری خواهید کرد. زمانی را که به مدرسه میرفتید به خاطر بیاورید، آن روزهایی که تمام تکالیفتان را به بهترین نحو انجام میدادید با چه احساسی به سوی مدرسه میرفتید؟ آیا احساسِ شوق بیشتری نداشتید؟ وجدان یا رضایتِ درونی در بسیاری از مواقع محک خوبی برای سنجش رفتارهای ماست. جهان برای تنبیه افراد تنبل و متکبر روش خاصی دارد. هنگامیکه شما باری به هر جهت و بیهدف زندگی میکنید، اوضاعِ زندگی هم روز به روز وخیمتر میشود. کشتیگیری که حریف خود را دست کم میگیرد و یا تاجری که نسبت به رقبای خود بیتفاوت است، نمونههای خوبی هستند از کسانیکه تکبر باعث شکستشان شده است. روانشناسان وجود هدف را یکی از نشانههای زندگی موفق و پایدار میدانند. از نظر آنان انسانهای هدفمند همواره دنبال راهکارهایی هستند که با سرعت و کیفیت بیشتری اهدافشان را محقّق و زندگی زیبایی را برای خود و اطرافیانشان مهیّا سازد. هدفگذاری و برنامهریزی لازمه یک زندگی موفّق و با نشاط است و افرادی که به دنبال خوشبختی و سعادت میگردند، قطعا برای رسیدن به آن هدفمند و باانگیزه حرکت میکنند.
واقعیت این است که داشتن هدفهای بزرگ و آرمانی، انگیزه و شوق بیشتری به ارمغان میآورد، امّا اگر هدف از حدی بزرگتر و احتمال دستیابی به آن اندک باشد به جای شوق و انگیزه و اقدام به عمل ممکن است منجر به سستی و خیالپردازی شود؛ بنابراین برای پرهیز از تنبلی و ایجاد انگیزه بیشتر توصیه میشود که هر هدفِ بزرگی را به اهداف کوچکتر تقسیم کنید. کم لطفی به بهینهسازی امور به دلیل بیتوجهی به برنامهریزی در زندگی میتواند اثرات مختلفی برای انسان به وجود آورد: پریشانحالی، هدر رفتن عمر و آمالها و تأسف از غفلتها از جمله دست آوردهای این سهلانگاریهاست.
خانوادهها باید بیشتر دقت کنند تا با رفتار و عملکرد صحیح خود، الگوی خوبی برای جوانان و عزیزانشان باشند. برای بسیاری از کاستیهای اجتماعی و خانوادگی آن گونه که برای امور عمرانی، فناوری و حتی دانشپروری هزینه میشود، سرمایهگذاری کلان صورت نگرفته و یا حداقل دارای وسعت و عمیق نبوده است. این موارد شامل برنامههای کلان و خانواده میشود. «خانوادهها انواع وسایل جدید و لااقل اسباب و لوازم حیاتی را به هر صورت تهیه و تدارک میبینند، ولی در زمینه فرهنگ باوری وقت صرف نمیکند.
نحوه آموزش و پردازش خانواده از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است؛ زیرا فرزندان ما ابتدا نظم و برنامهریزی را از این کانونها فرا میگیرند. اگر چه در سطحِ اجتماعی با مسائلی دیگر که گاه میتواند مخالف آموزهها باشند، روبهرو میشوند. پدر و مادرانی که نظم، انضباط و برنامه داشتن را به فرزندان خود یاد میدهند، متأسفانه در برخی از موارد خود عامل بینظمی در خانواده میشوند. لذا فرزندان با برخورد، در سطح اجتماع ناخواسته دچار تضادها میشوند.
در بهترین حالت باید همه اعضای خانواده حتی فرزندان کوچک هم حق اظهار نظر داشته باشند. «برنامهریزیهای خانوادگی بهترین فرصت برای آموزش فرآیند تصمیمگیری به فرزندان است که والدین نباید آن را از دست بدهند.» تصمیم نهایی باید توسط همه اعضای خانواده و با توافق یکدیگر اتخاذ شود. از خودگذشتگی را فراموش نکنید و زمانی که اعضای خانواده دچار اختلافنظر شدند، با صبر و آرامش سعی کنید نظرات خود را برای سایر اعضای خانواده توضیح دهید. این رفتار شما باعث میشود که هم تجربه آنها بیشتر شده و هم صمیمیت را در بین تمامی اعضای خانواده افزایش میدهد.
اهداف اصلی خود را برای تمامی اعضای خانواده تشریح و با آنها در میان بگذارید. وقت بیشتری را با خانواده خود سپری کنید و با آنها به مکانهای جدید مسافرت کنید و کارهای خلاقانه انجام دهید. دقت کنید این رفتار و همکاری چه تأثیری بر دستیابی شما به هدفهایتان خواهد داشت. اهدافِ خود را اولویتبندی کنید، زیرا برخی از خواستههای شما با یک گام کوچک برآورده میشوند؛ امّا برخی دیگر نیازمند زمان بیشتری برای کامیابی دارند.
سعی کنید دقیقاً برای خودتان معلوم کنید که در چه زمینهای میخواهیم برنامهریزی داشته باشید و چه هدفی را دنبال میکنید. هر شغلی که دارید باید خوب بدانید که میخواهد در این شغل در نهایت به کجا برسید. آیا این شغل باعث رشد و ترقّی در زندگی شما به هدفتان میشود؟ مطالعات نشان میدهند، هنگامی که هدفمان را ضبط و آنها را یادداشت میکنیم، بهطور خودکار محیط اطراف ما، افراد و شرایطی را در مسیر ما قرار میدهد تا در دستیابی به آن هدف به ما کمک کنند. بنابراین سریع دست به کار شوید و یک قلم بردارید. به خاطر بسپارید که تمامی اهداف بهطور یکسان خلق نمیشوند. برای اینکه موفق شوید، باید اهداف شما چالش برانگیز و خاص باشند. با تغییر رویکرد و نگاهِ مثبت به خواسته خود، اشتیاق بیشتری خواهید داشت و هیچگاه احساس ترس نخواهید کرد. آرزوهایتان را با دوستانتان در میان بگذارید که این عمل به لحاظ روانشناسی شما را در رسیدن به موفقیّت مصمّمتر میکند. برای اینکه در مسیرِ درست گام بردارید با دوستان خود در مورد اهدافتان بحث و خلاصهای از روند کار و پیشرفت در خواسته تان تهیه کنید. اگر به رغم تلاش فراوان هنوز موفق نشدید و هر چقدر تلاش کردید نتیجه مثبتی نگرفتید، شاید بهتر باشد مسیر خود را تغییر دهید.
رازهای موفقیّت در اهداف:
1-در دستیابی به اهداف خود پایدار و پایبند باشید؛
2-هرگز خسته نشوید و پیشروی به سوی اجرای اهداف داشته باشید؛
3-صبر و امید دو عامل اساسی در تمامی زمینههای زندگی است؛
4-تلاش، پشتکار و تمرکز بر روی اهداف را از دست ندهید.
انواع هدفها:
۱- هدفهای مربوط به توسعه و پرورش شخصی و خودسازی فردی
۲- هدفهای مربوط به فعالیتهای اجتماعی و خانوادگی
۳- هدفهای شغلی، اقتصادی، حرفهای، کار و معیشت
۴- هدفهای تفریحی، ماجراجویانه
۵- هدفهای خیرخواهانه
مشخصات یک هدفِ خوب:
1-یک هدف باید چیزی را طلب کند.
2-هدف باید دست یافتنی باشد.
3-هدف باید مشخص و روشن باشد.
4-هدف باید قابل اندازهگیری باشد.
5-هدف باید در محدوده زمانی مشخص باشد.
در اولین گام سعی کنید در زمانی مناسب، فهرست بلندی از اهداف را برای خود تهیه کنید. در مورد آنچه که مایلید تغییر دهید، خوب بیندیشید. فقط یک یا دو هدف را به عنوان هدفهای اصلی مشخص و انتخاب کنید. با خودتان صادق باشید؛ اهدافتان باید واقعی و دست یافتنی باشند. از نوشتن، به عنوان ابزاری مفید جهت تشخیص و انتخاب اهدافتان استفاده نمایید. ابتدا کارکرد سال گذشتهتان را مرور کنید. نقاط ضعف و قوت شما کدام بودند؟ موفقیّتهایتان؟ در چه زمینهای به خود میبالید؟ به این بیندیشید که چه موقع میتوانید عملکرد بهینه داشته باشید. آیا مواردی که ذکر کردهاید برای هدف و مقصود شما مساعد هستند؟ همان طور که به تغییرات احتمالی فکر میکنید، در مورد هر یک، دقیق باشید. آیا واقعی و انجام شدنی هستند؟ چرا میخواهید تغییر ایجاد کنید؟ آیا ایجاد تغییر، زندگی شما را بهتر خواهد کرد؟ دلایل شما برای تغییر چیست؟
توصیههایی برای تصمیمهای مهم شما:
شما هدفی را در نظر دارید. حال چگونه باید بدان دست یابید؟ هدفتان را به خُرده اهداف یا گامهای کوچک تقسیم کنید. در مورد هر مرحله، خوب فکر کنید. به جای تمرکز و تأکید بر یک هدف طولانی مدت، توجهتان را بر اهداف روزانه معطوف سازید. حال ببینیم چگونه باید تغییرات روزانه، شما را در رسیدن به اهدافتان همراهی کند.
۱- به دنبال اهداف دست یافتنی و واقعی باشید: همیشه برای تغییر رفتار، واقع بین باشید. شما باید اهدافی را برگزینید که با نوع زندگی و شرایط شما تناسب داشته و در حیطه تواناییهای شما باشند.
۲- بیحوصله نباشید:دلیل اول بیحوصلگی،نداشتن صبر و تحمّل است. این عامل بهویژه در تصمیمهای بلندمدت نقش مهمی بازی میکند.
۳- تنبلی را کنار بگذارید: عامل دوم تنبلی است. برای افراد تنبل فرقی نمیکند برنامهها دشوار باشد یا آسان، بلندمدت باشد یا کوتاهمدت، آنها در هر حال از برنامهریزی کردن فراری هستند.
۴- باانگیزه باشید: نداشتن انگیزه کافی برای برنامهریزی و از بین رفتن انگیزه به دلایل متعددی اتفاق میافتد. یکی از دلایل بیانگیزگی شکست خوردن در برنامههای قبلی است. برای آنکه این تصوّر ذهنی که شما به هر کاری که دست میزنید، با شکست روبهرو میشوید را از بین ببرید، میتوانید برای شروع برنامههای کوچک و آسان را انتخاب کنید. از آنجا که دسترسی به این برنامهها امکان بیشتری دارد، اعتماد به نفس شما تقویت خواهد شد و در آینده موفّقتر خواهید بود.
۵- خستگی را از خود دور کنید: بهتر است برای جلوگیری از شکست خوردن در برنامهریزیهایتان، خستگی را به زمانی موکول کنید که از لحاظ روحی و جسمی به اندازه کافی آمادگی داشته باشید. یک شروع قوی و با انرژی میتواند موفقیّت شما را در پایان برنامههایتان تضمین کند.
۶- تصمیمی جدی بگیرید: پنجمین عامل، ناتوانی در تصمیمگیری است که برنامهریزیها را با شکست روبهرو میکند. با خودتان تمرین کنید تا در تصمیمگیریها فردی قاطع باشید. زمانی که دیگران میبینند شما نمیتوانید سر تصمیم خود بایستید. داشتن تعادل به شما کمک میکند که اطرافیانتان از همراهی با شما لذّت ببرند.
۷- در انجام کارها، مقیّد به زمانبندی باشید: برای رسیدن به اهدافِ ایدهآل خود، زمان خاصی را مشخص کنید و به آن پایبند باشید. تغییر یک رفتار نامطلوب و رسیدن به یک رفتار مطلوب، گامهای خاصی را در پی دارد. برای هر یک از این مراحل، زمانی خاصی را در نظر بگیرید و هر مرحله را دقیقاً در زمان مقرر خودش به پایان برسانید. توجه به این رویکرد، تغییرات بزرگی را در زندگی شما ایجاد خواهد کرد. با استفاده از این روش، شما قادر به انجام تغییراتی هستید که در نهایت، کیفیت زندگی شما را تغییر خواهد داد.
۸- نه گفتن را بیاموزید: موضوع بسیار ساده است؛ شما نمیتوانید نه بگویید و هر بار که برای خودتان برنامهریزی میکنید، دیگران وظایف جدیدی را به عهدهتان میگذارند یا از شما در خواستهایی میکنند که شما توانایی مخالفت با آنها را ندارید. باید باور داشته باشید که کنار گذاشتن رفتارهای ناخواسته، در هر زمانی جایز و امکانپذیر است.