درس زندگی
بسیاری از انسانها فکر میکنند رابطه باخدا با سایر روابط فرق دارد. آنها هیچوقتی را برای ارتباط دوستانه و خارج از برنامه باخدا صرف نمیکنند؛ درواقع فقط بهعنوان یک وظیفه به این رابطه نگاه میکنند. آنها وظایف دینی را انجام میدهند و بااینحال احساس فاصله میکنند. آیا شما هم هرگز چنین تجربهای داشتهاید؟
دلتنگم و دیدار تو درمان من است بیرنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مبـاد و بر هیچ تنی آنچ از غم هجران تو بر جان من است
مولوی
همهٔ آدمها روزهای خوب و بد زیادی را در زندگی تجربه میکنند؛ بعضی از این اتفاقات خارج از کنترل ما هست و برخی نه؛ بعضی مرتب در حال نق زدن و گلایه کردن هستند؛ اینکه چطور با این اوضاعواحوال میتوان شادبود؟ بعضی افراد فکر میکنند خدا میخواهد آنها در بدبختی و غم و ناراحتی به سر ببرد، برخی همفکر میکنند خدا بهاینترتیب خواسته از آنها انتقام بگیرد یا آنها را به خاطر گناهانشان مجازات کند؛ اما به خاطر داشته باشید خداوند بیش از هر چیز میخواهد شما احساس رضایت را در زندگیتان تجربه کنید. مطمئن باشید او ضعفها و قوتهای شمارا میشناسد و نمیخواهد شمارا آزار دهد. آنچه گناه تلقی میشود درواقع محدود ساختن خودتان هست. شما ظرفیتهایی دارید که نسبت به آنها بیاعتنا هستید و بهجای کاربرد درست آنها مرتب از خود میپرسید: "چرا خواستههای من را برآورده نمیکند؟"
برای درک حقیقت و رسیدن به وحدت دو مشکل درراه است: یکی "من" و دیگری "خواستههای من". تا این دو مانع از میان برداشته نشود دیده حق بینی بازنمیگردد.
برای از بین بردن "خواستههای من" پیران طریقت خدمت به خلق را تجویز کردهاند و سالک با خدمت به دیگران آرزوهای خود را کمکم از یاد میبرد و از شادی دیگران مسرور میگردد که گفتهاند:
اگر بر آب روی خسی باشی
وگر در هوا روی مگسی باشی
دل بدست آور تا کسی باشی
برای فراموش کردن "من" یا خوددوستی باید دگر دوستی را انتخاب کنی، که این دگر دوستی شامل عشق مجازی و عشق حقیقی یا عشق الهی هم میشود.
به کف گر زلف دلداری نداری کم از گبری که زنّاری نداری
مشو چون سگ به خواب خورد خرسند اگرچه گربه باشد، دل بر او بند
ذهن هزار تکه و پرتضاد ما به دلیل عادت به ترس، محکومبه تجربهٔ هرروزهٔ ترس و اضطراب است. ذهن انسان معاصر در حال استهلاک بابت مصلحتاندیشیهای اجتماعی، تردید و همچنین قضاوتها است. باوجود چنین شرایطی انسان عملاً در مقابل هجوم ترس و اضطراب فلج و ناتوان مانده است. هرچه انسان به اوهام و رویاهایش بیشتر بها دهد و راه تخدیرتر را پیشه کند، بیشتر در دام ترس و اضطراب اسیر میگردد! و درنهایت توهم را میطلبد، ازیکطرف (من فکری) تولید ترس و اضطرابهای خیالی میکند، از طرف دیگر همین من خیالی در آرزوی رهایی از ترسهای خودساخته است. و انسان بیچاره تا آخر عمر سر در گریبان دشمنی است که حتی از وجودش آگاه نیست.
اجداد ابتدائی انسان دارای ذهنی منسجم و یکپارچه و بهدوراز تضادهای کنونی ما میبودند. این انسجام آنان را قادر میساخت بجای تردید و فلج ذهنی در مواجهه با خطر با تمام وجود درجهت رفع آن گام بردارند.
آنچه بد تراز ترسو بودن است اندیشهٔ شجاع شدن است. (که آنهم سوغات (من فکری) بهمنظور سرکار گذاشتن هرچه بیشتر ما است. انسان هیچگاه سعی ننموده بداند چیست بلکه همواره در اندیشهٔ شدن بسر برده است، این عدم پذیرش و تلاش برای شدن همواره او را درمسیرتضاد و تناقضهای فکری که نهایتاً منجر به اضطراب میشود قراردادِ است.
حقیقت تلخ این است که ما ممکن است که در دنیای بیرون بتوانیم بر همه پیروز شویم، ولی در گوشهٔ خلوت خود همیشه مغلوب افکار و ذهن خود میشویم. هرمسیرمعنوی ای که انسان به انگیزهٔ رسیدن و شدن پا در آن میگذارد تابع زمان و فکر بوده و نوعی فریب فکری بهمنظور فرار از توجه به چیزی که هستیم میباشد.
درسهای بزرگ زندگی که میتوان از مورچهها آموخت
همه ما سعی میکنیم که از افراد بزرگ درس زندگی بگیریم و دوست داریم رمز و راز موفقیت آنها را بدانیم. اما فراموش میکنیم که گاهی بزرگترین درسهای زندگی از کوچکترین موجودات کنار ما گرفته میشوند. مثلاً مورچهها را در نظر بگیرید. آیا باور میکنید که این موجودات کوچک میتوانند به ما یاد بدهند که چطور باید زندگی بهتری داشته باشیم؟ از رفتار مورچهها میتوانیم چهار درس مهم بگیریم که به ما برای داشتن زندگی بهتر کمک میکنند.
مثبت اندیش, زندگی مورچهها
1. مورچهها هیچوقت تسلیم نمیشوند: آیا متوجه شدهاید که چطور مورچهها همیشه به دنبال راهی برای رد شدن از موانع هستند؟ انگشتتان را درراه یک مورچه قرار دهید و آن را دنبال او بکشانید، یا حتی روی او. مدام به دنبال راهی برای عبور از انگشت شما خواهد بود. هیچوقت یکجا نمیایستد و گیج نمیماند. هیچوقت دست از تلاش برنمیدارد و عقب نمیکشد.
همه ما باید یاد بگیریم که اینچنین باشیم. همیشه موانعی در زندگی ما وجود دارد. چالش این است که دست از تلاش برنداریم و به دنبال راههای جایگزین برای رسیدن به اهدافمان باشیم.
2. مورچهها همه تابستان به فکر زمستان هستند: داستان قدیمی گنجشک و مورچه را یادتان هست؟ در اواسط تابستان، مورچهها بهشدت مشغول جمعکردن آذوقه برای زمستان خود هستند—درحالیکه گنجشک برای خود خوش میگذراند. مورچهها میدانند که تابستان—اوقات خوش—برای همیشه نمیماند. بالاخره زمستان میآید. این درس خیلی خوبی است. وقتی زندگی خوب میشود، نباید مغرور شوید و تصور کنید که هیچوقت زندگیتان با شکست روبهرو نخواهد شد. با دیگران با ملاطفت و مهربانی رفتار کنید. برای روزهای سخت پسانداز کنید و به فکر آینده باشید. و یادتان باشد که اوقات خوب همیشه نیستند اما انسانهای خوب همیشه هستند.
3. مورچهها همه زمستان به فکر تابستان هستند: وقتی با سرمای طاقتفرسای زمستان مواجه میشوند، همیشه به خودشان یادآور میشوند که این همیشگی نخواهد بود و بالاخره تابستان فرامیرسد. و با اولین اشعهی خورشید تابستان، مورچهها بیرون میآیند و آماده کار و تلاش و تفریح هستند. وقتی ناراحت و افسرده هستید و وقتی تصور میکنید مشکلات تمامی ندارند، خوب است که به خودتان یادآور شوید که این نیز میگذرد. اوقات خوش فرامیرسد و خیلی مهم است که همیشه رویکردی مثبت به زندگی داشته باشید.
4. مورچهها هرچه از توانشان برمیآید را انجام میدهند: مورچهها چه مقدار غذا در تابستان جمع میکنند؟ هرچقدر که بتوانند! این الگوی خیلی خوبی برای کار است. هرچه که از دستتان برمیآید را انجام دهید. یک مورچه نگران این نیست که مورچه دیگر چقدر غذا جمع کرده است. عقب نمیکشد و به این فکر نمیکند که چرا باید اینقدر سخت تلاش کند. از حقوق کم خود هم شکایت نمیکند. آنها فقط سهمشان را از کار انجام میدهند. موفقیت و خوشبختی معمولاً درنتیجه 100% به دستمی آید—یعنی همه آنچه در توان دارید را بهکارگیرید. اگر به اطرافتان نگاه کنید، افراد موفقی را میبینید که با هرچه در توانشان هست زحمت میکشند.
روزی حضرت سلیمان (ع) در کنار رودخانهای نشسته بود، نگاهش به مورچهای افتاد که دانه گندمی را با خود بهطرف رودخانه حمل میکرد.
سلیمان (ع) همچنان به او نگاه میکرد که دید او نزدیک آب رسید.
در همان لحظه قورباغهای سرش را از آب رودخانه بیرون آورد و دهانش را گشود.
مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه به درون آب رفت.
سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرورفت و شگفتزده فکر میکرد.
ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود.
آن مورچه از دهان او بیرون آمد، ولی دانهٔ گندم را همراه خود نداشت.
سلیمان (ع) آن مورچه را طلبید و سرگذشت او را پرسید.
مورچه گفت: ای پیامبر خدا در قعر این رودخانه سنگی توخالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی میکند.
خداوند آن را در آنجا آفرید. او نمیتواند ازآنجا خارج شود و من روزی او را حمل میکنم.
خداوند این قورباغه را مأمور کرده مرا درون آب بهسوی آن کرم حمل کرده و ببرد.
این قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است میبرد و دهانش را به درگاه آن سوراخ میگذارد.
من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم میرسانم. دانه گندم را نزد او میگذارم و سپس بازمیگردم و به دهان همان قورباغه که در انتظار من است وارد میشوم.
او در میان آب شنا کرده مرا به بیرون آب رودخانه میآورد و دهانش را باز میکند و من از دهان او خارج میشوم.
سلیمان به مورچه گفت:
وقتیکه دانه گندم را برای آن کرم میبری آیا سخنی از او شنیدهای؟
مورچه گفت آری او میگوید:
ای خدایی که رزق و روزی مرا درون این سنگ در قعر این آب فراموش نمیکنی، رحمتت را نسبت به بندگان باایمانت فراموش نکن ...
***
قرآن کریم / سوره هود / آیه 6
وَ مَا مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَی اللَّهِ رزقها وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَ مُسْتَوْدَعَهَا کلٌّ فِی کتَابٍ مُبِینٍ
و هیچ جنبندهای در زمین نیست جز آنکه روزش بر خداست. و خدا قرارگاه (منزل دائمی) و آرامشگاه (جای موقت) او را میداند، و همه احوال خلق در دفتر علم ازلی خدا ثبت است.
رابطه باخدا بدون توجه به سایرین یک رابطهٔ رشد یافته نیست. فراموش نکنید همان اندازه که شما برای خداوند بهعنوان خالق اهمیت دارید؛ سایرین هم برای او مهم هستند و برعکس. بنابراین برای لذت بردن از زندگی شخصی خود یا برقراری رابطهٔ بهتر باخدا نباید دیگران را متحمل رنج کنید. این دیگران نهفقط انسانها که حیوانات و گیاهان را هم شامل میشود. برای یک رابطه خوب با خداوند باید نسبت به همه موجودات در صلح و دوستی قرار داشته باشید و همینطور خودتان.