از دیرباز بحث و گفتگو درباره معرفت اندیشی یکی از دشوارترین مباحث فلسفی بوده و هست. همان طور که میدانیم تمام زندگی صوری یا معنوی انسان به این کلمه وابسته است؛ عقلی که میفهمد و عقلی که نمیفهمد، عقل یک پتانسیل وجودی بالقوه در وجود آدمی است، اگر انسان از این قوه خدادادی بهره بگیرد و با استفاده از مکانیسم های آن درجهت تکامل و رشد خود در موضوعات، حوادث و پدیدههای پیرامونیاش اندیشه و تعقل کند، لاجرم بسیاری از ناشناختههای عالم را میفهمد و درک میکند؛ اما اگر از این نعمت خدادادی هیچ بهره ای نگیرد و به اصطلاح، برنامه ای برای اندیشه و تعقل در هستی و خویشتن خویش، نداشته باشد بازار درک و فهمش نیز تعطیل خواهد شد.
«عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ» به آدمی آنچه را که نمیدانست تعلیم داد. (سوره علق، آیهٔ ۵ )
« وَ إِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَا بَعْضُهُمْ إِلَىٰ بَعْضٍ قَالُوا أَتُحَدِّثُونَهُمْ به ما فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ لِیُحَاجُّوکُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّکُمْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ» و هرگاه با مؤمنان روبرو شوند میگویند ما ایمان آوردهایم و وقتی با همدیگر خلوت میکنند میگویند چرا از آنچه خداوند بر شما گشوده است برای آنان حکایت میکنید تا آنان به [استناد] آن پیش پروردگارتان بر ضد شما استدلال کنند آیا فکر نمیکنید (سورهٔ بقره، آیهٔ ۷۶ ) .
«أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتَابَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ» چگونه شما مردم را به نیکوکاری دستور میدهید و خود را فراموش میکنید و حال آنکه کتاب خدا را میخوانید، چرا اندیشه نمیکنید؟( سورهٔ بقره، آیهٔ ۴۴ ) .
تعریف معرفت و شناخت عرفانی
روشن است که علم و معرفت را به صورت اِطلاق نمیتوان تعریف کرد؛ گرچه بسیاری کوشیدهاند تعاریفی برای آن ارائه دهند. با این حال، تعریف معرفتهای مُضاف، چندان دشوار نخواهد بود؛ ولی شناساندن معرفت عرفانی با توجه به اینکه گروهی آن را بدیهی دانستهاند، کمی دشوار خواهد بود.
در عین حال، به برخی از این تعریفها که جامعیت بیشتری دارد، اشاره میشود: معرفت نزد عرفا، چیزی است که فقط از جانب خدا به صورت کشف یا وحی یا الهام برای اهلش، کشف میشود. برخی، شناخت عرفانی را چنین تعریف کردهاند:
شناخت عرفانی: عبارت است از درک جهان با همهٔ اجزا و روابطش، مانند یک حقیقت شفاف و صیقلی که هر جزئی، جلوهای از موجود کامل «لم و لا یزال هرگونه ارتباط علمی با آن جزء، ارتباطی است با آن موجود کامل به وسیلهٔ جلوهای از جلوههایش. سخن گفتن دربارهٔ این شناخت برای کسانی که از آن محروماند و خود را آماده وصول به این نوع شناخت نمینمایند مشکل است.
معرفت عرفانی: نوعی شناخت است که از دل سرچشمه گرفته و ابزار آن، تزکیه و تصفیهٔ روح است؛ بدینجهت، این نوع معرفت، از سنخ معارف حصولی نیست؛ بلکه معرفتی وجدانی و حضوری شمرده میشود که یافتنی است؛ گرچه برهانی بر آن نداشته باشند. مذهب اهل ذوق و عرفان این است که میگویند:
«هذا حال اهل الاذواق و مذهبهم حیث یقولون…. و اما المتحصل لنا بطریق التلقی من جانب الحق و ان لم یقم علیه البرهان النظری فانه لا یشککنا فیه مشکک و لاریب عندنا فیه و لاتردد». آنچه را از طریق کشف و شهود برای ما با عنایت پروردگار متعالی حاصل میشود، غیر قابل تردید است؛ گرچه هیچ گونه برهان عقلی و نظری بر آن اقامه نشده باشد.
آنچه از مجموع این تعاریف بر میآید، این است که معرفت عرفانی؛ حوزهای خاص از معارف است که در دسترس هر کس نیست؛ بلکه برای آنان که دل را تصفیه کرده و از تجلیات رحمانیه بهرهمند شده و همواره به مراقبت خود اهتمام ورزیده و در موقعیت خاص قرار گرفتهاند، حاصل میشود و به وسعت دید، نظر و بصیرت نائل میشوند و حقایق عالم را به قدر ظرفیت خود مکاشفه و مشاهده میکنند. چنین معرفتی با همهٔ ویژگیهایش و شاخصههایش وصفناپذیر بوده، شفافیتی بسیار ویژه برای صاحب آن دارد؛ به همین جهت، فراوانی تعاریف، به واسطهٔ حالات و مقامات گوناگون عارفان بوده است.
تفاوت علم و معرفت از دیدگاه خواجه عبدالله انصاری: در فرق علم و معرفت گفته است که علم بر دلیل متکی بوده و در آن، هیچ نوع جهل و شکی یافت نمیشود و دلیل را دو گونه (نقلی مثل کتاب و سنت و عقلی مانند برهان) دانسته است. او علم را به سه درجه و رتبه تقسیم کرده:
اول علم جَلی (آشکار): و آن علومی است که از طریق حواس ظاهری و باطنی به دست میآید و قضایای بدیهی مثل مشاهدات، وجدانیات و مشهورات در این مقوله میگنجد.
دوم علم خفی (پنهان): که علمالوارثه نیز نامیده میشود و علومی است که در قلوب پاک و دلهای اَبرار میروید؛ دلهایی که از هر گونه علایق دنیایی و ارتکاب شهوات و گناهان پاکاند.
سوم علم لدنی (ذاتی): که به ادراک شهودی اطلاق میشود و از ویژگیهای این علم، آن است که نمیتوان آن را وصف کرد و حاصل تجلیات الهی است که هنگام رفع حجاب عین عبد و رعیت رخ میدهد؛ سپس معرفت را در نخستین منزل واپسین قسمت کتاب خود، یعنی در نهایات آورده است و این حکایت میکند که به اعتقاد وی، معرفت فوق علم است.
او معرفت را چنین تعریف کرده است: «المعرفة احاطة بعین الشیء کما هو» اگر حقیقت شیء ادراک شود، معرفت، حاصل آمده و اگر شیء از طریق صورت زاید ادراک گردد، علم پدید آمده است.
پس ادراک دو گونه است: ادراک عرفان و ادراک علم. در ادراکِ عرفان؛ واسطه که همان صورت زاید است، میان مُدرِک و مدرَک نیست؛ اما در ادراکِ علم؛ واسطهای وجود دارد و نکتهٔ مهم از نظر خواجه این است که علم مربوط به عقل، با استدلال و تأملات و عملیات ذهنی به دست میآید و معرفت برای قلب و با تجلیات الهی حاصل میشود.
تفاوت علم و معرفت از دیدگاه ابن عربی: «اختلف اصحابنا فی مقام المعرفة و المعارف و مقام العلم و العالم فطائفة قالت مقام المعرفة ربانی و مقام العلم الاهی و به اقول و به قال المحققون کسهل التستری و ابی یزید و ان العریف و ابی مدین و طائفة قالت مقام المعرفة الاهی و مقام العلم دونه و به ایضاً اقول فانهم ارادوا بالعلم ما اردناه بالمعرفة و ارادوا بالمعرفة ما اردناه بالعلم فالخلاف فیه لفظی و عمدتنا قول الله تعالی (وَ اًذا سَمِعُوا ما اَنزَلَ الی الرَّسُولِ تَری اَعیُنَهم تَفیضُ مِنَ الدَّمعِ مِما عَرَفُوا مِنَ الحَقٍّ)فسماهمعارفین و ما سماهم علمأ ثم ذکر ذکرهم فقال یقولون ربنا و لم یقولوا الهنا آمنا و لهم یقولوا علمنا و لا شاهدنا فاقروا بالاتباع فاکتبنا مع الشاهدین و ما قالوا نحن من الشاهدین و…».
او معرفت را نعمت و علم را از دو طریق قابل دسترس میداند: یکی از طریق نظر و فکر که از شبهه، شک و حیرت در امان نیست به دست میآید از راه سلوک و تقوا حاصل میشود. او این علم را که کشف میداند، معرفت مینامد.
تفاوت علم و معرفت از دیدگاه سید حیدر آملی: معرفت، اخص از علم است؛ زیرا به دو معنا به کار میرود که هر یک از آن دو، نوعی از انواع علم شمرده میشود.
یکی فهم باطن کسی از روی نشانههایی در ظاهر وی.
و دیگری، درک دوبارهٔ کسی که مدتی پیش دیده بودی.
مورد معرفت در نوع اول «غایب» و در نوع دوم «شاهد» است؛ بنابراین، تفاوت عارف با عالم، جز بر اساس تفاوت معرفتها نیست. او معتقد است که معرفت عارفان، پرواز به سمت شهود بوده که از شهود ذات، به معرفت اسما و صفات دست مییابد؛ بدینجهت، معرفت در نظر عارف، غیر از علم و برتر از آن بوده است؛ زیرا شناختِ واجب و نیز مُمکنات، جز با کشف و شهود ممکن نیست و اگر با دقت نظر مشاهده شود، مُمکنات غیر از ظهورات و تجلیات حق تعالی چیزی نیستند. برخی در تفاوت میان این دو گفتهاند: هر معنایی را که بتوان از آن تعبیر کرد، به گونهای که ذهن شاگرد با یک یا چند بار شنیدن آن عبارت، با ذهن معلم یکسان میشود، آن را علم گویند و اگر معنایی را جز با عبارتهای متشابه و نمادین نتوان از آن تعبیر کرد، معرفت شمرده میشود و فقط از راه سیر و سلوک و تزکیهٔ باطن امکانپذیر است؛ بدین علت، چنین معرفتی را برترین و بالاترین نوع معرفت و شناخت میداند. گذری به برخی از آیات، این ادعا را بدون کوچکترین تردیدی به اثبات میرساند.
«یِا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إَن تَتَّقُواْ اللّهَ یَجْعَل لَّکُمْ فُرْقَاناً ..» ای کسانی که ایمان آوردهاید، اگر از خدا پروا دارید، برای شما [نیروی] تشخیص [حقّ از باطل] قرار میدهد.. (سورهٔ انفال، آیهٔ ۲۹).
«… وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» … و هر کس از خدا پروا کند [خدا] برای او راه بیرونشدنی قرار میدهد. (سورهٔ طلاق، آیهٔ ۲)
«وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ ….» و از جایی که حسابش را نمیکند به او روزی میرساند … (سورهٔ طلاق، آیهٔ ۳).
«وَاتَّقُواْ اللّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللّهُ وَاللّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» و از خدا پروا کنید و خدا (بدین گونه) به شما آموزش میدهد و خدا به هر چیزی داناست. (سورهٔ بقره، آیهٔ ۲۸۲).
این سنخ از آیات تأکید میکند که از راه پاکسازی نفس از آلودگیها، آدمی به معرفتی برتر دست مییابد. «وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا…» و کسانی که در راه ما کوشیدهاند به یقین راههای خود را بر آنان مینماییم… (سورهٔ عنکبوت، آیهٔ ۶۹).
از این آیه بهدست میآید که جهاد و مقابله با دشمن ظاهری و شیطان و نفسِ طغیانگر، بستری مناسب را برای وصول به معرفتی یقینی فراهم میسازد. از مجموع این آیات استنباط میشود که آدمی هر اندازه به تزکیه نفس توفیق یابد و از مقام شامخ تقوا برخوردار باشد، به همان اندازه به این معرفت دست خواهد یافت. از دستهٔ دیگر آیاتِ این نوع معرفت، با علم لدنی یا علم اعطایی تعبیر شده؛ مانند: (آیهٔ ۱۲ سورهٔ یوسف)، (آیهٔ ۶۵ سورهٔ کهف)، (آیهٔ ۱۱۴ سورهٔ طه)، (آیات ۷۹ و ۷۴ سورهٔ انبیا)، (آیهٔ ۱۵ سورهٔ نمل)، (آیهٔ ۱۴ سورهٔ قصص).
نتایجی که با تعمق در این نوع آیات به دست میآید، یکی اثبات علم و معرفتی غیر از علم حصولی اکتسابی به نام علم لدنی یا علم موهبتی است و دیگری، دستیابی به این نوع معرفت است که با بلوغ معنوی و آمادگی لازم و به تعبیری آمادهسازی نفوس آدمیان ممکن خواهد بود. برخی آیات، به معرفتی یقینآور که هیچ نوع شک و شائبه ای در آن یافت نمیشوند، اشاره میکنند؛ مانند: (آیة ۵ تا ۷ سورهٔ تکاثر)، (آیهٔ ۹۵ سورهٔ واقعه)، (آیهٔ ۵۱ سورهٔ حاقه)، (آیهٔ ۴۷ سورهٔ مدثر)، (آیهٔ ۹۹ سورهٔ حجر).
که ظاهر لفظ یقین، همان معرفت قطعی و جزم شهودی بهشمار میرود که از هر تردیدی آراسته است. بر اساس معنا و تفسیری از آیهٔ «سبحان الله عما یصفون» خدا منزه است از آنچه در وصف میآورند (سورهٔ صافات، آیهٔ ۱۵۹).
«الا عباد الله المخلصین» به استثنای بندگان پاکدل خدا (سورهٔ صافات، آیهٔ۱۶۰).
در صورتی که این دو آیه از آیات پیشین مستقل دانسته شود، استنباط میشود که خداوند متعالی از همه وصفهایی که وصف کنندگان برای او ذکر میکنند، منزه و پیراسته است، مگر وصفهایی که بندگان مخلص برایش بیان میکنند. بر اساس این معنا فقط افراد خالص درگاه ربوبی از معرفت حقیقی برخوردارند که آنان را شایستة وصف واقعی خداوند میکند؛ پس میان مقام اخلاص که سرّ الهی است و شناخت و معرفت خاص از صفات و اسمای الهی ملازمهای برقرار است و وصول به چنین مقامی فقط با سیر و سلوک معنوی و بریدن از غیر و دل بستن به او ممکن خواهد بود.
علامهٔ طباطبایی مینویسد: «دلیل بر اینکه مخلصان درگاه الاهی الهی واقعی وصف میکنند، این است که در مسیر خود فقط خدای متعالی را مقصد و مقصود خود قرار میدهند و برای غیر حق تعالی سهمیهای در نظر نمیگیرند؛ بدینسبب آنها فقط خدای متعالی را میشناسند و غیر او را فراموش کردهاند و شناخت غیر خداوند برای این افراد به وسیلة خود او است؛ از این رو اگر خداوند را در نفسشان وصف کنند، به اوصافی که شایسته و لایق حضرت حق است، وصف میکنند.» نخستین افرادی که توانستند گام های مهمی در زمینه فلسفهٔ عقل و ادراکِ مرتبط به مباحث معرفت شناسی بردارند، ابونصر محمدبن محمد بن طرخان فارابی (۳۳۹ـ۲۵۹ق./ ۹۵۰ـ۸۷۲م.)
بود که معرفت را به معرفت تصوری و معرفت تصدیقی تقسیم نمود. این تقسیم که برای نخستین بار به دست این فیلسوف مسلمان صورت گرفت، منشأ تحولی بزرگ در فلسفهٔ معرفت و نیز در منطق گردید. یکی دیگر ازمسائل مهم معرفتشناسی فلسفی که برای نخستین بار در فلسفهٔ اسلامی مطرح شد، مسئله وجود ذهنی بود؛ که برای نخستین بار فخرالدین محمدبن عمر رازی (۶۰۶-۵۴۳ق) در کتاب المباحث المشرقیة، فصلی تحت عنوان «فی اثبات الوجود الذهنی» گشود. این بحث به وسیله خواجه نصیرالدین طوسی (۶۷۲ـ۵۹۷ق./ ۱۲۷۴ـ۱۲۰۱م.).
گسترش یافت و به تعریف جدیدی از علم و ادراک انجامید. در دورهٔ پیش از خواجه نصیرالدین طوسی، معمولاً در تعریف حقیقت علم و ادراک میگفتند: «هوالصورة الحاصلة من الشیء لدی العقل».
این تعریف از دورهٔ ما قبل اسلامی به ارث رسیده بود و فارابی و بوعلی سینا و دیگر فلاسفهٔ نخستین دوره اسلامی نیز کمابیش همین تعریف را به کار میبردند، ولی از زمان خواجه نصیرالدین طوسی به بعد، علم و ادراک به «وجود حقیقت و ماهیت شیء معلوم نزد عالم» تعریف شد و بدینسان، علم و ادراک معنای دیگری پیدا کرد و به عنوان نوعی از وجود شیء معلوم نزد عالم شناخته شد. در مجموع آنها معتقد بودند که ادراک؛ عبارت است از تجربه حسی ما از دنیای پیرامونمان و مستلزم بازشناسی و شناخت محرکهای محیطی و نیز اقدامات واکنشی به این محرکهاست. ما از طریق فرایند ادراکی، دربارهٔ عناصر محیطی که برای بقای ما جنبهٔ حیاتی دارند اطلاعات به دست میآوریم.
ادراک نه تنها تشکیل دهندهٔ تجربهٔ ما از دنیای پیرامونمان است بلکه به ما اجازه میدهد که درون محیطمان به فعالیت و عمل بپردازیم.
ادراک در روانشناسی امروز به معنای فرایند ذهنی یا روانی است که گزینش و سازماندهی اطلاعات حسی و نهایتاً معنی بخشی به آنها را به گونه ای فعال به عهده دارد به عبارت دیگر پدیده ادراک؛ فرایندی ذهنی است که در طی آن تجارب حسی معنی دار میشود و از این طریق انسان روابط امور و معانی اشیاء را درمی یابد. این عمل به اندازه ای سریع در ذهن آدمی صورت میگیرد که همزمان با احساس به نظر میرسد. ادراک؛ فرایند آگاه شدن از اشیاء، ویژگیها و روابط از طریق اندامهای حسی و انتقال آنها به مغز است. ادراکها؛ افکار و احساسات هر فرد در هر لحظهٔ هشیاری فرد را تشکیل میدهند.
هر چند که اطلاعات محیط، اندک و خرد خرد به حواس آدمی میرسند اما ما آدمیان، جهان را به صورت تکههای جدا از هم ادارک نمیکنیم بلکه با جهانی پر از اشیاء و آدمی روبرو هستیم. آدمیان فقط در شرایط غیر معمول یا در حین نقاشی و طراحی است که از وجود اجزاء و ویژگیهای جدا از هم در محرکها آگاه میشوند. به طور مثال بعد از دیدن یک درخت متوجه اجزاء آن مانند ساقه و برگ و… میشوند اما در حالت طبیعی، خود درخت را یک جا و یک پارچه مانند سایر امور درک میکنند. هاتف اصفهانی، شعری دارد که گویای همه مطالب است:
آنچه بینی دلت همان خواهد و آنچه خواهد دلت همان بینی
از این رو، همواره این سوال مطرح بوده است که آدمی چگونه احساساتش را یکپارچه میکند و به صورت دریافتهای ادارکی در میآورد و بعد از آن، این دریافتهای ادارکی را برای شناخت جهان به کار میبرد؟ در واقع سوالات بسیاری از محققان در این زمینه که دستگاه ادراکی آدمی چگونه کار میکند این موارد است که:
1- این شیء چیست؟ مثلاً یک سیب است یا یک میز یا…
2- این شیء در کجا قراردارد؟
به طور مثال در فاصله یک متری یا سمت چپ یا صدها قدم جلوتر و غیره. این دو مسأله در ادراک شنوایی نیز مطرح است مثلاً این که این صدای چیست؟ تلفن است یا زنگ درب؟ از کدام سمت میآید؟ و غیره. در سایر حواس نیز این مسائل مطرح است. از این جهت که چون یکی از حواس بسیار مهم آدمی، بینایی است روانشناسی ادراک به این بحث خیلی توجه کرده است که بازشناسی شیء یعنی تشخیص شیء چگونه صورت میگیرد؟ که این بازشناسی برای زندگی ضروری است زیرا ما غالباً برای پیبردن به برخی از ویژگیهای اساسی شیء ابتدا باید بدانیم آن شیء چیست؟
مثلاً بدانیم سیب است و از این رو در مییابیم که خوردنی است یا اگر گرگ است میفهمیم که باید از آن دوری کرد، لذا تعیین مکان اشیاء هم برای حیات ضروری است و این که آن چیز کجاست و در چه موقعیتی قرار دارد. علاوه بر این دو مورد یعنی بازشناسی و مکانیابی، هدف دیگر دستگاه ادراکی آدمی، ثبات اداراکی است یعنی ثابت نگهداشتن شکل ظاهری اشیاء، علی رغم تغییر دائمی تصویر آنها بر روی شبکیهٔ چشم. مکانیابی، بازشناسی و ثبات ادراکی در همهٔ حسها در کار است برای مثال در بازشناسی:
1- میتوان از شنوایی استفاده کرد مانند تشخیص یک موسیقی خاص.
2- میتوان از حس بویایی بهره برد مانند بازشناسی بوی مرغ سوخاری.
3- میتوان از حس لامسه استفاده کرد مثلاً برای بازشناسی یک سکهٔ ۵۰ ریالی در جیب شلوار.
4- میتوان از حس بینایی بهره برد برای بازشناسی این که در اتاقی تاریک ایستادهایم.
هنگامی که از ادراک سخن میگوییم باید توجه داشته باشیم که انسان تحت تاثیر فقط یک محرک قرار نمیگیرد، بلکه مجموعه ای از تحریکات مربوط به دریافت کنندههای حسی مکانی و زمانی و تعامل آنها در موقیعتی خاص، پدیده ای را در ذهن او شکل میدهند.
بنابراین بدون انتخاب محرکی خاص و بدون سازمان یابی ادراکی و فعالیت دائمی ذهن، ادراکی صورت نمیگیرد.
فرایند ادراکی: دنبالهای از مراحل است که از محیط شروع میشود و به درک ما از یک محرک و اقدام واکنشی نسبت به آن محرک میانجامد.
محرک محیطی: دنیا پر است از محرکهایی که از طریق حواس مختلف میتوانند توجه ما را جلب کنند. محرک محیطی هر چیزی در محیط ماست که قابلیت درک شدن داشته باشد.
محرک مورد توجه: شیء به خصوصی در محیط است که توجه ما بر روی آن متمرکز شده است.
تصویر بر روی شبکیه: سپس، محرک مورد توجه به صورت یک تصویر بر روی شبکیه شکل میگیرد. اغلب افراد از این موضوع آگاهی دارند که تصویر روی شبکیه در واقع وارونه (سر و ته) تصویر واقعی است امّا این مسأله در بحث ما اهمیت چندانی ندارد. تصویر هنوز درک نشده است و این اطلاعات دیداری (بصری) در مرحله بعدی فرآیند دستخوش تغییر خواهد شد.
تبدیل: تصویر روی شبکیه سپس به سیگنالهای الکتریکی تغییر شکل مییابد. این فرایند را تبدیل مینامند. این کار باعث میشود که پیامهای دیداری جهت تفسیر به مغز ارسال شوند.
پردازش عصبی: آنگاه سیگنالهای الکتریکی تحت پردازش عصبی قرار میگیرند. مسیری که توسط یک سیگنال خاص در پیش گرفته میشود به نوع آن سیگنال دیداری یا شنیداری (بستگی دارد.)
ادراک: در مرحله بعد از فرایند ادراک، ما شیء محرک در محیط را به طور واقعی درک میکنیم. در این مرحله است که ما به طور هشیارانه از آن محرک آگاهی مییابیم.
بازشناسی و شناخت: ادراک فقط مستلزم آگاهی هشیارانه از محرکها نیست. علاوه بر آن مغز ما باید آنچه حس کردهایم را رده بندی و تفسیر کند. مرحلهٔ بعد عبارت است از تفسیر و معنا بخشیدن به یک شیء که به آن بازشناسی یا شناخت گفته میشود.
مرحلهٔ نهایی در فرایند ادراکی مستلزم نوعی اقدام و عمل در واکنش به محرک محیطی است. این اقدام میتواند صورتهای گوناگونی داشته باشد، مثلاً برگرداندن سر برای نگاه نزدیک تر و یا چرخیدن و نگاه کردن به یک چیز دیگر. مسأله این است که علاوه بر وارد شدن هر چیز به ذهن که به ادراکات اولیه میانجامد باید پردازشی هم روی این دادههای ورودی صورت پذیرد که به این ادراک؛ ادراکات ثانویه و ربطی میگوییم، به یقین ادراک، هر چقدر بیشتر دربرگیرندهٔ این دو مقوله باشد، معرفت قویتری خواهد بود، شاید به سختی بتوان دادههای ورودی اولیه را «ادراک» و معرفت نامید.
درک ما از گزارهها و زبان و معنابخشی آنها در گرو کاربرد عملی آنهاست، زمانی که در پاسخ دوستی میگوییم «خوبم» این «خوبم» همان چیزی نیست که در ارائه گزارش حال خود در خلال صحبت با یک پزشک منظور میداریم. پس بسیار فرق است بین این خوبم که به دوستمان میگوییم و آن خوبم که به دکترمان میگوییم؛ اما از طرفی این حالات انسان نشانهٔ احساسات او نیز هست؛ یعنی اگر الان میگوید خوب هستید، آیا نشانهٔ این است که مشکلی ندارید، یا اینکه احساس خوبی دارید؟ پس به غیر از حالات جسمی و روحی؛ انسانها، حالات احساسی هم دارند که تأثیر مستقیم بر روی جسم و روحشان میگذارد؛ بنابراین لازم میدانم در این قسمت اشاره ای هر چند کوتاه در باره معنی احساس برایتان عنوان نمایم.
تعریف احساس: انتقال اثر محرک از گیرندهٔ حسی به سیستم اعصاب مرکزی که به صورت عینی قابل پیگیری است، احساس نامیده میشود. این احساس ارزش شناختی ندارد و به گونه ای منفعل حاصل میگردد و اساس صد در صد فیزیولوژیک دارد. احساس؛ یعنی اخذ تحریکهای محیطی از طریق اندامهای گیرنده و انتقال آنها به مراکزی که برای دریافت آنها اختصاص دارند؛ اما ادراک؛ یعنی تعبیر و تفسیر احساس٫ بنابراین، میتوان گفت که احساس، یک فرایند زیستی و واکنش اندام گیرنده به تحریکهای محیطی است.
محرکهایی که تحریک ایجاد میکنند عبارتاند از: مکانیکی، شیمیایی، الکتریکی، حرارتی و نوری. البته خوب است بدانید که محرکها انرژی دارند و این انرژی باید در حدی باشد که بتواند گیرنده حسی را تحریک کند. برخی از اشکال انرژی هیچ تحریکی به وجود نمیآورند، مثل اشعه ایکس و امواج مافوق شنوایی. گیرندهها در گرفتن محرکها تخصص دارند، بدین معنا که گوش محرکهای مکانیکی، زبان محرکهای شیمیایی، پوست محرکهای حرارتی و چشم محرکهای نوری را دریافت میکنند.
البته تخصصی بودن گیرندههای حسی در حیوانات عالی نسبی است. بدین معنا که یک اندام گیرنده، درعین حال که محرک خاصی را دریافت میکند، میتواند نسبت به برخی محرکهای دیگر نیز حساس باشد. مثلاً، جریان برق و فشار مکانیکی نیز میتوانند شبکیهٔ چشم را تحریک کنند و احساس بینایی به وجود آورند. اگر کسی برای مدتی از احساس محرکها محروم شود یا میزان تحریکهای محیط به حداقل برسد به محرومیت حسی گرفتار خواهد شد.
مثلا افرادی که به حبس مجرد محکوم میشوند ومدتی از دیدن و شنیدن محروم میمانند حالتی از خودشان نشان میدهند که حکایت از دگرگونی شخصیت آنها میکند. آنچه تحت عنوان شستشوی مغزی نامبرده میشود در واقع همان آثار محرومیت حسی است. به عبارتی میتوان در بارهٔ احساس چنین تعبیر کرد که؛ احساس را انتقال پیام عصبی به طرف کورتکس حسی، مینامیم؛ اما ادراک، از ترکیب اطلاعات حسی با مکانیزم تفکر بوجود میآید.
اگر اطلاعات حسی، به طور مستقیم، به عضلات و غدد منتقل شود، رفتار فرد، مبتنی بر حس خواهد بود که ادراک محسوب نمیشود؛ اما اگر اطلاعات حسی، به مراکز عالی قشر مغز (کورتکس) انتقال یابد، ادراک بوجود میآید و رفتار فرد، تحت حاکمیت اطلاعات حسی و فرایندهای قشر خارجی مغز قرار میگیرد. احساس و ادراک، از دیدگاه فیزیولوژیک، دو فرایند متفاوت هستند. یک تحرک حسی معین، میتواند ادراکهای کاملاً متفاوتی تولید کند و تحریکهای حسی متفاوت، میتوانند به ادراک واحدی منجر شوند.
کلیه اطلاعات فیزیولوژیک، نشان میدهد که یک تحرک معین همیشه فعالیت معینی در کورتکس حسی تولید میکند؛ اما واقعیتها به طور آشکار، نشان میدهند که همان تحریک، الزاماً ادراک معین به دنبال نمیآورد به عبارت دیگر یک تحریک معین میتواند ادراکهای متفاوت ایجاد کند. آزمایشها نشان میدهد که ادراک افراد درون گرا با افراد برون گرا، ادراک افراد نابهنجار با افراد هنجار متفاوت است. مثلاً افراد مبتلا به هیستری و اضطراب، در یادآوری کلمات و حروف بی دقت و بی ثبات هستند. از نظر دقت و به خاطر آوردن کلمات، افراد طبیعی در حد وسطِ افراد وسواسی قرار میگیرند.
خطای ادراکی:
گاهی با عدم تطابق ادراک با واقعیت روبرو میشویم؛ که به آن خطای ادراک میگوییم؛ مثلا اگر دو خط؛ چهار سانتی متری عمود بر هم داشته باشیم، به نظر میرسد خطی که راستای افق قرار دارد کوتاه تر از خط در راستای عمود است. البته باید در نظر داشت که میزان این خطا بر حسب این که محل تقاطع در کنار یا وسط باشد، فرق میکند.
منظور از ثبات ادراکی؛ تمایل طبیعی ماست که چیزها را همیشه ثابت و یکسان درک کنیم هر چند که اثر آنها در روی آلات حس ما یکسان نباشد. مثلاً مدادی را در مقابل چشم خود قرار دهید آیا وقتی مداد را با دست از مقابل چشم خود دور میکنید مداد کوچکتر به نظر میآید؟ البته کوچکتر به نظر نمیآید ولی حقیقت اینست که تصویری که از آن به شبکیهٔ چشم میافتد هر چند آن را از جلوی چشم دورتر کنیم کوچکتر میشود. روشنی یا تاریکی چیزها مثال دیگری است ممکن است بر قطعه ذغال سنگی آنقدر نور بتابیم که نوری که از آن منعکس میشود و بر پرده چشم ما تأثیر میگذارد همان قدر باشد که نوری که از شی سفیدی منعکس میشود.
بنابراین اگر صرفاً تأثیرات خارجی ملاک ادراک باشند، باید قطعه ذغال را سفید ببینیم؛ اما ذغال را همچنان سیاه میبینیم یعنی نوعی ثبات ادراکی در کار هست. شکل چیزها مثال دیگری بر وجود ثبات ادراکی است وقتی از پهلو به بشقابی که روی میز گذاشته شده است نگاه میکنید آن را گرد میبینید و حال آنکه تصویری که از آن بر پرده چشم شما میافتد در حقیقت بیضی است و از این قبیل. نقاشان از این پدیده آگاهاند و مثلاً وقتی میخواهند تصویر میز چهار گوشی را با زاویههای قائمه از پهلو بکشند البته زاویهها را قائمه نمیکشند. وقتی با موضوع ادراک آشنائی کامل پیدا شود قطعه کوچکی از آن کافیست که همه آن را به ذهن بیاورد. جزئی که به این ترتیب کل را به یاد میآورد برگه یا قرینه میخوانیم. مثال خوبی برای توضیح این معنی خواندن است. به تدریج که در خواندن تواناتر میشویم تعداد درنگهای چشم بر روی کلمات و خطها کمتر میشود و در اثر این امر است که وقتی چیزی را به سرعت میخوانیم ممکن است متوجه غلطهای کوچک چاپی نشویم.
به طور مثال: دوستان خود را وقتی از دور میبینیم با یک یا دو صفت مشخصه میشناسیم ممکن است این صفت شیوهٔ راه رفتن یا حرکت دادن دست یا نگهداشتن سر باشد. گاه نیز وقتی بیگانه ای این صفات را دارا باشد او را اشتباهاً آشنای خود میپنداریم. ثبات ادراک اشیاء نوعی فایده برای ارگانیزم دارد چه اگر غیر از این بود داد و ستد ما با جهان خارج دشوار میشد و ناچار دچار تردید و سرگردانی میشدیم که مثلاً شیء ای که در یک متری خود میبینیم همان است که در دو سه متری ما قرار داشته است یا نه. در حدودی، مثل اینست که ما اشیاء را چنان میبینیم که میپنداریم باشند و نه چنانکه تصویر آنها در شبکیهٔ چشم گواهی میدهد.
اگر آنچه را درباره سازمان یافتن ابتدائی گفتیم استثناء کنیم، میتوان گفت ادراکات ما مبتنی بر تجربههای گذشته هستند. وقتی چیزی را ادراک میکنیم معنائی که برای ما پیدا میکند بسته به این است که در گذشته چه نوع اثری در ذهن ما به جا گذاشته و در چه متنی ادراک شده و واکنش ما نسبت بدان چه بوده است. مثلاً معنایی را که سیب ممکنست در دورههای مختلف رشد ذهنی کودک برای او داشته باشد در نظر بگیرید. قبل از این که کودک بتواند سیب را به صورت خوردنی ببیند، ممکنست آنرا مثل توپ برای بازی به او داده باشند در این دوره سیب مثل توپ، چیزی است که میتوان آن را غلطانید و با آن بازی کرد در این دوره ممکن است سیب مصنوعی و سیب طبیعی برای کودک یکسان باشند وقتی طفل به مرحله ای رسید که بتواند سیب را بخورد سیب برای او ادراک تازه ای ایجاد خواهد کرد.
به تدریج که کودک با درخت سیب و خواص سیب آشنا شود، سیب مفهوم و معنای تازه ای پیدا میکند. بدیهی است کسی که هیچگاه سیب ندیده باشد ادراک بسیار محدودی از آن خواهد داشت. کسانی که کور زاده شده و پس از آن در اثر عمل چشم بینا شدهاند اول بار که چیزها را میبینند اصلاً نمیشناسند؛ مثلاً کسی را که در اثر لمس صورت او با انگشتان خود میشناختند تا صورتش را مجدداً لمس نکنند نخواهند شناخت. این اشخاص که سابقاً تفاوت مکعب و شیء گردی را با انگشتان خود فوراً حس میکردند وقتی مکعب و چیز گردی را برای اول بار ببیند نمیتوانند آنها را از هم باز شناسند.
شامپانزه ای که در تاریکی مطلق بزرگ شده است و هر روز با بطری پستانک دار شیر خورده است و از راه حس لامسه آن را تشخیص میدهد وقتی در روشنائی آورده شود بطری شیر را نمیشناسد و اصلاً به آن اعتنا نمیکند. لازم بود سی بار بطری را به لبان او نزدیک کنند تا بتواند آن را از دور تشخیص دهد.
درحقیقت میتوان چنین عنوان نمود که وقتی ادراک ما با واقع منطبق نباشد میگوییم دچار خطای ادراک شدهایم؛ خطای ادراک را نباید با توهم اشتباه گرفت. توهم نیز با خطاهای ادراک از این لحاظ که هر دو ادراک نادرست هستند مشترکاند اما با هم اختلافات اساسی دارند زیرا همهٔ ما دچار خطای ادراک میشویم در صورتی که توهم به اشخاص عادی به ندرت دست میدهد و معمولاً کسانی که اختلال روانی دارند یا کسانی که تحت تأثیر مواد مخدر هستند دچار آن میشوند و در خطای ادراک همیشه محرک خارجی در کار هست و حال آنکه در توهمات ممکن است هیچ محرک خارجی در کار نباشد و وضعیت معینی در همه ما، سبب خطای ادراک میشود وحال آنکه توهمات در اشخاص مختلف یکسان نیستند.
به طور مثال: بیماری ممکن است شیطان سرخ در مقابل خود ببیند و بیمار دیگر خود را با اژدها مواجه ببیند و غیره. افرادی که فکرشان باز است کمتر تحت تأثیر عادات و تلفیقات قرار میگیرند و بهتر میتوانند محیط اطراف خود را بشناسند و به خلق افکار و عقاید تازه مبادرت کنند. محرک فرد در پیدا کردن راههای تازه و خلق افکار جدید احتیاج او به ایجاد و ارتباط با محیط است. افرادی که در برخورد با محیط بیشتر دقت کنند، فکر خود را به کار بیندازند و عناصر موجود در محیط را از جهات مختلف مورد بررسی قرار دهند، بهتر میتوانند اندیشهها و افکار تازه را به وجود آورند.
چیزها برای اشخاص معانی متفاوت دارند، زیرا تجربهٔ گذشته همه یکسان نیست مثلاً به اجزایی که در یک شکل وجود دارد نگاه کنید و ببینید چه تعداد از آنها را تشخیص میدهید. آنگاه همین عکس را به دوستی نشان دهید و ببینید این چیزها برای او چه معنی دارند. ادراک فرا حسی چیست و کداماند؟ ادراکات فراحسی به معنی دریافت تحریکات ماورائی به وسیلهٔ گیرندههایی غیر از حواس پنجگانهٔ ظاهری میباشد.
محرکهای حسی؛ مجموعهای از محرکهای فیزیکی میباشند که گیرندههای فیزیکی را در حواس پنجگانه ظاهری تحریک میکند و منجر به بروز ادراکات حسی میشوند. محرکهای فراحسی مجموعهای از محرک های متافیزیکی هستند که گیرندههای متافیزیکی را در ابعاد غیرفیزیکی انسان تحریک نموده، منجر به بُروز ادراکات فراحسی میشوند. انسان از چهار بخش روح، روان، جسم، احساس تشکیل شده است. جسم در دنیای فیزیکی زندگی میکند و بوسیله یک سری گیرندههایی، ادراکات محیط فیزیکی را دریافت میکند که حواس بخشی از آن است؛ که با هم مکمل و متمم و در ارتباط هستند. حواس پنجگانه (بینایی، شنوایی، بویایی، لامسه و چشایی). مسئول ارتباط با محیط طبیعی میباشند.
هریک از این حواس در محدودهٔ خاصی قدرت عمل دارند و در طیف بالاتر یا پایینتر از این محدودهٔ مشخص، قادر به فعالیت نمیباشند. برای مثال فقط انواری برای چشم انسان قابل رؤیت است که در محدودهٔ طیف مرئی رنگها (قرمز تا بنفش) باشد، یعنی امواج مادون قرمز و فرابنفش برای انسان قابل رؤیت نمیباشد. در واقع چشم فقط نوری را میبیند که طول موج و فرکانس آن با قدرت گیرندههای چشم، تطابق داشته باشد. در شنوایی، گوش انسان نیز یک ارتعاش مشخص و محدود را دریافت میکند و اگر ارتعاش صوت کمتر یا بیشتر از حد معمول باشد دریافت نمیشود؛ به عبارت دیگر گوش انسان اصوات بسیار بلند و بسیار کوتاه را نمیشنود.
این در حالی است که گیرندههای فراحسی که در ابعاد غیرفیزیکی وجود انسان قرار دارند، قادر به دریافت محرکهای خارج از این محدودهها هستند. در ادراکات فراحسی چند مقولهٔ مهم شامل: تلهپاتی، سایکومتری، آینده نگری، سایکوکنسیس و روشنبینی مورد توجه است. این مقولات بخشی از تواناییهای خارقالعاده تمام انسانها است، در اصل جزء توانهای فردی هر شخص بوده، در همهٔ افراد امکان توسعه و پرورش آن وجود دارد. البته هر انسان آگاه باید قبل از اقدام برای توسعه این توانها، هدف خود را از این کار مشخص و ترسیم نماید. چرا که هدایت این نیروها در مسیر الهی موجب قرب انسان به اللـه میگردد و بهره گیری از آنها در امور مادی و غیر الهی موجب دوری انسان از خداوند و رفتن به سمت گمراهی و تباهی میشود.
«رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ». پروردگارا! پس از آن که هدایتمان کردی،{ دلهای ما را به سوی باطل مگردان و از پیش خود برای ما رحمت ببخش، همانا تو بسیار بخشنده ای. (سورهٔ آل عمران، آیهٔ ۸(.
تلهپاتی؛ از لحاظ لغوی به معنی «آنچه از دوراحساس میشود» است و در معنی مصطلح در متافیزیک، ایجاد ارتباط از طریق افکار و بدون استفاده از ابزار و حواس پنجگانه و کلام است. تلهپاتی در معنی فرا روانشناسی عبارت از استعداد و قدرت ارسال پیام یا تصویر ذهنی به دیگران بدون استفاده از حواس معمولی. در زمانهای بسیار دور بین انسانها تلهپاتی به عنوان یک ابزار معمول در ایجاد ارتباط بوده است ولی به تدریج به دست فراموشی سپرده شده است.
انسانهای عصر جدید هر چند که بالقوه دارای این استعداد میباشند ولی قادر به استفاده کردن از آن نیستند. دانشمندان اثبات کردهاند که تلهپاتی، بین برخی جانوران و انواعی از گیاهان نیز وجود دارد. سایکومتری یا روان نگری؛ به معنی توانایی تشخیص و تعبیر روان اشیاء میباشد.
فرا روانشناسان اعتقاد دارند که اشیاء و موجودات زنده در طی سالهای حیاط خود، اطلاعاتی را در هاله نورانی خود ذخیره میکنند که از طریق سایکومتری میتوان به این اطلاعات دست یافت. این اطلاعات به دو دسته موروثی و اکتسابی تقسیم میشوند؛ اطلاعات موروثی؛ در هاله اشیاء مربوط به قبل از مقارنت با انسان است و اطلاعات اکتسابی؛ در حین مجاورت با انسان به هاله اشیاء منتقل میگردد. آینده نگری؛ شامل کسب اطلاعات و اخبار در مورد آینده میباشد که به احتمال قوی از لحاظ شرعی اشکال دارد (در برخی منابع مجاز و در برخی دیگر تحریم شده است).
آینده نگری به نسبت سایر مقولات مشابه، بیشتر با اوهام و خرافات آمیخته شده است، ولی از دید برخی دانشمندان فرا روانشناسی و متافیزیسینها یک واقعیت علمی میباشد. مدارکی نیز جهت اثبات تجربی این مقوله موجود است. البته شکی در این نیست که خداوند علیم برخی از اطلاعات را که صلاح بداند از آینده و یا از عالم غیب فقط به دل برخی از بندگان صالح خود الهام میکند نه همهٔ اشخاص.
سایکوکنسیس عبارت است: از حرکات اجسام در اثر نیروهای روان.
تلهکنسیس؛ به معنی حرکت اشیاء از فاصله دور و بدون دخالت نیروهای فیزیکی است.
این پدیدهها هر چند عملی است ولی بسیار مشکل است و به تمرینات فراوان نیاز دارد. صِرف دست یافتن به این تواناییها از لحاظ معنوی و روحانی ارزش چندانی ندارد، پس بهتر آن است که انسان به جای اتلاف وقت در راه دست یابی به این مقولات، اوقات خود را صرف خودشناسی و خودسازی نماید. روشن بینی؛ به معنی دریافت و رؤیت اطلاعات بدون استفاده از چشم معمولی است که این امر از طریق چشم سوم صورت میگیرد. چشم سوم با اسامی مختلف از جمله چشم معرفت، چشم بصیرت، چشم دل، چشم درون، خوانده میشود و جایگاه آن در کالبد اثیری و منطبق برپیشانی در جسم فیزیکی است.
نتیجه اینکه:
هر گاه انسان بتواند خوب بشنود و خوب ببیند و خوب تحلیل کند و آنچه را که شنیده و نگاه کرده را درست درک کند و بدان عمل نماید، دراین جاست که میتوان گفت او معرفت اندیش شده است. ادراک؛ فرایند پیچیدهٔ آگاهی یافتن از اطلاعات حسی و فهم آنهاست همچنین، ادراک؛ فرایندی است که افراد، به وسیلهٔ آن، پنداشتها و برداشتهایی را که از محیط خود دارند، تنظیم و تفسیر میکنند و بدین وسیله، به آنها، معنی میدهند. ولی ادراک میتواند با واقعیت عینی، بسیار متفاوت باشد.
غالباً، افراد از امری واحد، برداشتهای متفاوتی دارند. میتوان گفت که رفتار مردم، به نوع ادراک، پنداشت یا برداشت آنها (و نه واقعیت) بستگی دارد. ادراک بر خلاف احساس فعال است و به کمک آن است که تحریکات حسی را میفهمیم؛ مثلا ممکن است دو پدیده یک احساس ایجاد کنند، اما دو چیز متفاوت باشند. شکل یک انسان و یک عروسک به یک اندازه گیرندههای حسی چشمهای ما را تحریک کند؛ یعنی احساس واحدی را به وجود آورند؛ اما ما آن دو را متفاوت میدانیم و این فرآیند ادراک نامیده میشود.
هر مرتبه از ادراکات انسانی صورتی از دیدن را همراه دارد. در حقیقت دیدن با سیر در مراتب معرفت تحول پیدا میکند، دیدن اگر با احاطهٔ توهم باشد ادراک نامیده میشود. ادراکهای فراحسی عبارت است از کسب اطلاع از یک امر یا شی یا رویداد بدون دخالت حواس عادی که چندین شاخه دارد و همراه با سایر خوارق عادات یا بدون آنها موضوعات تحقیقات فرا روان شناسی را تشکیل میدهد. فهمیدن، نوعی درک است و آن هم درکی ذهنی که یکی از قوای نفس میباشد؛ نتیجتاً فهمیدن به تصور و سپس تصدیق میانجامد؛ البته همه تصورات انسان منشأ مادی دارند؛ چون عالم ذهن تصورات اولیه را از حواس پنج گانه میگیرد و سپس اگر مطابق با واقع بود تصدیق میکند و گرنه خیر. نتیجتاً تصدیق متأخر از تصورات ابتدایی میباشد ولی ارتباط بین این تصورات ابتدایی کار فطری ذهن میباشد یعنی ذهن این قدرت را به صورت فطری دارد که بین صور مختلف ارتباط ایجاد نموده و حکم صادر کند. ولی خود این صور اولیه منشأ خارجی دارند و مادی هستند…
معرفت یعنی قوه دارا بودن چیزی که قبلا نبوده یعنی ذهن انسان قوهٔ دارا بودن مسئله ای را دارد که وقتی آن را ندارد میشود عدم ملکه و وقتی دارا میشود، فعلیت آن، قوه میگردد، اساساً ادراک یعنی چیزی که به آن رسیده باشید و به آن عمل کرده و وقتی به آن هنوز نرسیده باشید و نتوانید به آن عمل کنید، پس واقعاً ادراکی وجود ندارد. لذا درک از نوع رسیدن و حاصل شدن است که یکی از موارد آن را معرفت گویند و معرفت و درک ذهنی میباشد که با صورتهای ذهنی سر و کار دارد.
در نتیجه نفس قوه ای دارد به نام ذهن که خود ارتباط بین صور ذهنی و خارج را ایجاد میکند و اگر آن صورت با واقع مطابق بود حکم به تصدیق میدهد وگرنه به کذب آن حکم میکند و در هر صورت ذهن به چیزی میرسد که قبلاً قوه آن را داشته است؛ یعنی فعلیت این درک را به صورت اولیه ندارد ولی وقتی به آن رسید، درک برای ذهن فعلیت پیدا میکند…
پس فهم؛ قوه ای است ذهنی که از قوای نفس میباشد و کارش ارتباط بین صور ذهنی با واقع آنها میباشد و این انطباق یا به تصدیق میانجامد و یا به غیر آن و در هر صورت این نوع عمل را فهم میگویند. خود تصور چیزی و قدرت ارتباط و تحلیل آن نسبت به موارد دیگر همان فعلیت آن و یا دارایی آن میباشد که قبلا ذهن استعداد شدن آن را داشته ولی فعلیت آن را ابتدا نداشته است.
البته عقل به دلیل تشکک، دارای مراتب مختلفی است که به صورت اشتراک معنوی همه این مراتب عقل هستند؛ ولی به لحاظ احکام وجودی؛ خصایص هر مرتبه، مختص همان مرتبه میباشد که در نهایت آثار هر یک نیز مغایر با دیگر موارد میباشد که البته عقل معیشتی انسان نیز خارج از یکی از این مراتب نمیباشد. پس خطا (نفهمیدن متعارف) در تطبیق است نه در خود فهم، مثلاً کسی که مادی گرا میباشد باز در نفس خود چیزی را ازلی میداند ولی درتطبیق آن شئ ازلی دچار اشتباه شده و آن را در ظهور ادراکش ماده گرفته است نه خدا.
به عبارتی مادی گرا نیز چیزی را تصور نموده است که باید آن شئ همیشگی باشد ولی در تطبیق آن به واقع دچار خطا میگردد که از آن به نافهمی تعبیر میگردد. وقتی فهم ادراک عمیق باشد، معنایش این است که فهم هم ادراک است اما «ادراک خاص» لذا عموم و خصوص عکس آن چیزی است که شما تصور میکنید یعنی هر فهمی ادراک است، اما هر ادراکی فهم نیست. هنگامی که ادراک ما کامل شد به درجهٔ آگاهی رسیده و زمانی که آگاهی ما کامل گشت انسان به بصیرت و معرفت دست پیدا میکند. بصیرت به معنی دانایی، بینایی، بینایی دل، هوشیاری، زیرکی و یقین است. نزد اهل معنا، نیرویی نهانی و قوّه ای قلبی است که در شناخت حقایق تا عمق وجود و باطن ذات آن رسوخ میکند.
برخی از اهل معرفت میگویند: «بصیرت؛ قوّه قلبى یا نیرویى باطنى است که به نور قدس روشن گردیده و از پرتو آن، صاحب بصیرت، حقایق و بواطن اشیا را در مى یابد. بصیرت به مثابه بَصَر (چشم) است براى نفس». در حدیث نبوی آمده که «در دل هر بنده اى دو دیده نهانى است که به واسطۀ آن دو، غیب را مى نگرد و چون خدا بخواهد در حق بنده اى نیکى کند، دو چشم دلش را مى گشاید تا آنچه را که از دیدگان ظاهریش نهان است، بتواند دید». میان بَصَر که تأمین کنندهٔ نور ظاهری و بصیرت که آورنده نور باطنی است، تفاوت بسیار است؛ مانند:
الف: نور ظاهری، تنها با بینایی انسان سر و کار دارد. خورشید و ماه و چراغ، بیش از این که فضا را روشن و بینایی انسان را یاری کند، کاری انجام نمیدهد. پس اگر انسانی ناشنوا بود یا در بویایی و لامسه و گویایی خود نقص داشت، با تابش آفتاب و مهتاب و نورها، مشکلاتش حل نمیشود؛ اما نور باطن همه نقصهای (باطنی و معنوی) انسان را برطرف و تمام دردهای او را، درمان میکند. در صورتی که درون کسی را روشن کرد، ساحت جانش چنان نورانی میشود که هم صحنههای خوب را در خواب و بیداری میبیند، هم آهنگهای خوب را میشنود، هم رایحههای دل انگیز را استشمام میکند و هم لطیفههای فراوانی را لمس مینماید.
ب: انسان دو چهره یا دو جنبه دارد: چهرهٔ ظاهری یا مُلکی و چهرهٔ باطنی یا ملکوتی، خداوند برای دیدن ظواهر، بَصَر را به صورت بالفعل به انسان داده، بشر از آغاز تولد به کمک آن هر چه را که در شعاع چشم و منظر او قرار گیرد میبیند؛ اما برای دیدن باطن و شهود ملکوت، قوه نوری را در نهاد او نهادینه نموده به نام بصیرت که تا آن نور استعدادی از قوه به فعلیت در نیاید، رؤیت باطن و شهود ملکوت، میسر نخواهد بود. معنای سخن خداوند «…. نُّورٌ عَلَی نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاءُ ….» … نوری است بر فراز نور، خدا هر کس را بخواهد به طرف نور خود هدایت کند… (سورهٔ نور، آیهٔ ۳۵).
چیزی جز این نیست که تا نور حق حاصل نیاید و به دل و جان سالک نتابد، بصیرت در او پدید نیاید. نور حق؛ سرمه چشم بصیرت است و تمام تلاش اهل مجاهده برای آن است که مورد عنایت حق قرار گیرند و نور حق بر دل و بر جانشان پرتو افکن گردد. با پرتو افکن شدن نور حق است که سالک از تحیر و تردد میرهد و سرانجام به حقیقت میرسد. برای نیل به مقام رفیع بصیرت باید به بازسازی و اصلاح نفس خویش پرداخت. مجاهده با هوای نفسانی و تهذیب روح از زنگارهای گناه و لطیف و شفاف ساختن آیینهٔ دل به نور توحید، تنها صراط مستقیمی است که «حجاب دیدگان دل» را میگشاید و آدمی را در معرض الهامات غیبی و مقام کشف و شهود قرار میدهد.
حضرت علی (ع) میفرمایند: «جاور العلماء تستبصر» با دانایان بنشین تا آگاهی یابی. خرد ورز کسی است که هر خبر یا مطلبی را میشنود، فوراً نمیپذیرد، بلکه دربارهٔ آن میاندیشد و آن را از صافی عقل و اندیشهاش میگذراند، بصیرت و بینایی مییابد، چنان که آینده نگری و به کارگیری خرد در فرجام امور باعث بصیرت و بینایی میگردد. (غررالحکم: ۱۴۸۷).
هر کسی نور باطنی را از فطرت خداداد خویش استخراج کند و چشم و گوشش باز شود، میتواند خدا و نشانههای او را با چشم دل ببیند و صدای تسبیح موجودات هستی را بشنود که به حکم «یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ» آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است خدایی را که پادشاه پاک ارجمند فرزانه است تسبیح میگویند. (سورهٔ جمعه، آیهٔ ۱).
برای رسیدن به بصیرت باید وضعیت عادی دیدن را کنار گذاشت و مهارت یا آمادگی نگاه را به دست آورد. دیدن؛ انفعال حس ظاهری بینایی دربرابر صورت و ظاهر متمایز پدیدهها است. اشیای متفاوت این گمان را در ما ایجاد میکنند که کارکردهای متمایزی دارند و هنگامی که کارکرد ویژه ای را برای یکی از اشیا میشناسیم، به همان بسنده میکنیم و آن کارکرد را مخصوص آن میپنداریم؛ سپس سراغ اشیای دیگر میرویم و کار ویژه او را جست وجو میکنیم و به تبع این فعالیت ذهنی و انفعال حسی، عمل مختص به آن را نیز شناسایی میکنیم.
این فرایند، دیدن است که ما به آن عادت داریم؛ اما نگاه یعنی چشم را گشودن و منتظر جلوههای گوناگون نیروی طبیعت نشستن است؛ نیرویی که یک شی را به صورتهای مختلفی مینمایاند و البته اشیای متفاوت را همانند میسازد. نگاه، پرهیز از گمانها و پیش انگارهها و آمادگی برای دریافت و درک فعالیت و جلوه نیروهای طبیعی است. میبایست تمام قالبهای عادی خود را بشکنید. این نوع نگرش به جهان که شما دارید مانع بصیرت و مشاهده حقیقت عالم است؛ زیرا تا نگاه عادی به جهان مخدوش نشود، پرده از حقایق پنهان نمیافتد و دیدن آنها به گونه ای دیگر شبیه رویا میسر نمیشود و واقعیت، چهرههای پنهان خود را آشکار نمیسازد؛ حافظ شیرازی میگوید:
گر نور عشق حق به دل و جانت افتد باللَّه کز آفتاب فلک خوبتر شوی